دیوانگی در بروکلین
پل استر
خجسته کیهان
انتشارات افق
ناتان پیرمردی 60 ساله است که از همسر سابقش جدا شده ، ارتباطی با سایر فامیل ندارد ، سرطان گرفته و به دنبال مکانی آرام است تا سال های آخر عمر خود را در آنجا سپری کند . دوستی به او بروکلین را معرفی می کند و ناتان راهی آنجا می شود . ناتان دو خواهرزاده دارد که سالهاست از آنها بی خبر است . بعد به طور ناگهانی در بروکلین با تام برخورد می کند او پسری باهوش و عاشق ادبیات بوده که در دوره دکترا ناگهان به همه چیز پشت پا زده ، از تنهایی و کثیفی دنیا دلزده به بروکلین آمده و در یک کتاب فروشی کار می کند . به همین ترتیب شخصیت های قصه اضافه می شوند . آدمهای خسته ، تنها و شکست خورده که در بروکلین به دنبال دنیای آرمانی و ارزوهای دست نیافتنی خود هستند . انسان هایی تنها که در کنار هم و با رویاهای دیوانه وار خود بار دیگر زندگیشان را ارزشمند می کنند . روری خواهر تام ، دختری که از نوجوانی از خانه فرار کرده و دربند فرقه ای شدید مذهبی است ..... لوسی دختری حاصل از یک عشق موقت و تنها و سرخورده ........نانسی زنی استثنائی که همسری مردی ناچیز است مردی که نانسی تنها زن زندگی او نیست و نانسی زنی است که حاضر است بارها و بارها عشقش را ببخشد ....... کتاب برنده جایزه آستریویاس از کشور اسپانیا شده
نمی شه از داتسان چیز بیشتری گفت . یک سری روابط معمول خانوداگی در چهارچوب انسان های تنها و منزوی با یک پایان خوش . فوق العاده کتاب روان و خوبیه . سبک نوشتنش عالیه اصلا موقع خوندن متوجه گذر زمان نمی شید . نمی شه زمینش گذاشت . واقعا کتاب قشنگی بود . از نانسی خوشم می یومد .... از تنهایی ادمهاش و پایان خوشش و بیشتر از همه حالت گرم و روان داستان . خیلی نکات و ایده های قشنگی هم توش هست . یکیش همینه که اتفاقات بر اثر تصادف پیش می آیند . مهم ترین جریانات زندگی از رو یک اتفاق ساده حادث می شوند . خیلی این دید را پسندیدم و یک هتل خیلی باحال هم بود که اتاق ها به جای شماره ، اسم داشتند هر اتاق اسم یک هنر پیشه کمدی با قاب عکس های سیاه سفید از اون توی اتاق . به نظرم خیلی ایده قشنگ و جالبی اومد . اگه یک وقت هتل زدم این مورد را امتحان می کنم :دی
تام هم حرف های و اتفاقات قشنگی را در مورد نویسندگان تعریف می کرد که خوشم اومد . اون حکایت کافکا و عروسک گم شده واقعا تاثیرگذار بود
خلاصه اینکه عالی بود
قسمت های زیبایی از کتاب
دنیای پیرامون ما چه با سرعت تغییر می کند . با چه سرعتی یک مشکل جایگزین مشکل دیگری می شود ، به طوریکه لحظه ای بیشتر فرصت نداریم بابت پیروزی ها به خود تبریک بگوییم .
آخرین باری که با هم حرف زدیم ، به فکر بچه دار شدن بودی ، می گفتی ترنس مرده ی این است که پدر بشود . آن هم نه هر پدری ، بلکه پدر بچه ی تو . این حرفی است که وقتی مردی عاشق زنش باشد می زند .
بعضی چیزها همانند که هستند و آدم چاره ای جز پذیرفتنشان ندارد .
پوزش خواستن کار دشواری است ، حرکتی است ظریف که میان غرور خشک و ندامت توام با اشک و آه قرار دارد و اگر راه گشودن قلب خود را به سوی دیگری صادقانه نیابیم ، همه عذرخواهی ها به نظر توخالی و کاذب می آیند .
وقتی کسی این شانس را دارد که در ماجرایی زندگی کند و در دنیای خیالی به سر برد ، دردهای دنیای واقعی ناپدید می شوند .
دروغگوها حقیرترین کرم های روزگارند .
از بدبختی های جهان نمی توان گریخت .
وقتی از کسی که دوستش داری ناسزا می شنوی ، پس از سخنان تحقیرآمیزی که همچون پتک بر مغزت فرود می آید ، مگر روحیه ای هم باقی می ماند؟
اگر آنچه می دانیم برای ممانعت از ویرانی زندگی دوستی به کار نیاید ، دانستن به چه درد می خورد ؟
نانسی مازوچلی های این جهان نادر و استثنایی هستند و اگر بخت با مردی یاری کند و قلب چنین زنی را به دست آورد باید هر چه می تواند انجام دهد تا آن را نبازد . بدبختانه مردان موجودات احمقی هستند .
با او نجنگیدم و وقتی به این ترتیب هر چه او می خواست پذیرفتم ، زندگی مشترگمان را رفته رفته به نابودی کشاندم .
در زندگی آدم چه چیز از "با وجود این " اسرارآمیزتر است ؟
وقتی مردی تصور کند با مرگ فاصله ای ندارد ، با هر که مایل به شنیدن باشد صحبت می کند .
هرگز نباید نیروی کتاب را دست کم گرفت .