خانه ای برای شب / ابراهیمی

 

خانه ای برای شب

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

خانه ای برای شب : مردی که خورشید را شکار کرد .

بیگانگی : مردی که می خواهد قفل بخرد .

بیمار : مرد بیمار و کرم های تنش .

خال : آشنایی با خواهر شوهر خواهر بعد از مرگ آن دو .

دشنام :سنجاب رانده شده از جنگل .

خروج : یافتن خدا در بیابان .

خانواده بزرگ 1 : پرنده ای که خانواده اش را به مرور می کشند .

خانواده بزرگ 2 : حیوانات جنگل علیه صیادها متحد می شوند .

آسمان در تسخیر کلاغ ها : کلاغ ها به باغ اومدند و تلاش می کنند دوستی درخت ها را به هم بزنند .

کبوتر چاهی به خانه ات برگرد : کبوتری که به دنبال جفت خود می گردد .

اینم یک مجموعه داستان دیگه از آقای ابراهیمی . باید بگم اون دخالت مستقیمش توی داستان گفتن اون شعار و پیامش کهی می یاد واضح دادش می زنه به دل من نمی شینه و این کتاب هم باز به نظر من زیادی واضح بود و دوستش نداشتم .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

بگو هر که را بخواهد می تواند دوست بدارد اما عشق او در تمام ریشه های وجود من باقی خواهد بود .

 

درد همه ی ما یکی است ، محکوم به زنده ماندن هستیم تا مرگ خودش به یادمان بیاورد .

مجموعه ی سوم/ ابراهیمی

مجموعه ی سوم

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات امیرکبیر

داستان بیگانگی از کتاب خانه ای برای شب . داستان های غیرممکن ، غزل داستان هشتم و نهم از آرش در قلمرو تردید . داستان های کی رنگ اسب چوبی من ، مردگان دیرباورند ، مراسم ، آهسته به یاد می آورم ، پیاده رو ها از هم جدا هستند ، فراموشی فرزند فراموشی و در خمیره ی بد از کتاب مصابا و رویای گجرات .

از کتاب افسانه ی باران

رابطه :مرد دانای دهکده از همه می برد .

افسانه ی باران : اگر به جای باران ستاره ببارد همه به ارزوهایشان می رسند .

آن سوی تسلیم : سه نفری که با تاس قرار است تعیین کنند کدام به سوی مرگ برود .

از کتاب غزل داستان های بد

آخرین پیام: مردی که داروی ضد سرطان را کشف کرد :

غزل داستان اول ( یا داشت های یک عاشق حرفه ای ): کسی که همیشه عاشق است عاشق میهن خود .

غزل داستان  دوم (ویزیتور) : مردی که آهنگش را گم کرده بود .

غزل داستان  سوم(سخنی دیگر درباره ی قفس ) : بهتر است قفس ها را از بین ببریم .

غزل داستان  چهارم(سال بد ) : پدری که برای دخترش از سال های بد و خوب می گوید .

غزل داستان  پنجم(حسرتیه ): اگرها و اگرها

غزل داستان  ششم( آنچه تو خواهی نوشت ): وقتی انسان به بدی ادامه دهد بعدها چه خواهد نوشت .

انتشارات امیرکبیر تعدادی از داستان های کوتاه آقای ابراهیمی را توی سه جلد بر پایه شباهاتی توی سه جلد چاپ کرده که من متاسفانه فقط به همین جلدش دسترسی داشتم . تعداد زیادیش را قبلا خوندم اما اون تعدادی که جدید بود را دوست داشتم لحن نوشتارش شاعرانه بود و انگار دوباره تاکیدش روی کلام بیشتر شده بود و تونسته بود یک مقداری شعارش را پوشش بده .

پ.ن :اینم آخرین کتابی که از پرونده آقای ابراهیمی مونده بود . راستش این پرونده های مونده ای که گفتم خیلی درهمه و بین خوندنام می خوام نظمشون بدم همشون به این سردرگمی نیست 4 تاش خیلی درهم بود که مارکز و ابراهیمی دو تا سخت ترینش بود .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

اگر همین طور پیش برود و در تمام لحظه های خطر مردم آهنگ هایشان را دور بیندازند دیر یا زود دیگر هیچ آهنگ خوبی باقی نخواهد ماند ...

در مسیرم – چگونه بگویم ای دوست – در سال خوب چه ها رفته بود و در سال بد چه ها مانده بود .

ابن مشغله / ابراهیمی

 

ابن مشغله

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

نادر ابراهیمی آدمی بوده که مجبور شده روی پای خودش بایسته کمک چندانی دور و برش نداشته و تمایلی به کمک گرفتنم نداشته زیر بار نمی رفته و همین باعث شده مرتب و مرتب شغل عوض کنه با اینکه متاهل بوده توی این کتاب گریزی زده به اون شغل ها و روزگار و روند سر کار رفتنشو شرح داده .

من اصلا دوست نداشتم به نظرم خیلی شعاری می نویسه خیلی منم منم می کنه واقعا رو مخمه  اصلا ارزش ادبی توی کارش نمی بینم . نکته جالب برای من فقط روحیات همسرش هست که چه قدر موافقش بوده و چه قدر انتخاب درست کسی که رویاها و اخلاق ما را درک می کنه می تونه ایندمون را عوض کنه .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید : " نسخه ات مرا خوب نکرد . پولم را پس بده !"

 

حال را می شود با درد گذراند، اما تصور دردالود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی حال، انسان را از پا در می آورد. بهشت وعده ی کاملی نیست.

 

با میل و رغبت ادای چیزی را دراوردن نزدیک شدن به آن چیز است .

 

خوب زد، خیلی خوب. ان طور که سال های سال می تواند به این زدن بیندیشد و احساس آرامش کند .آن طور که تا سال های سال بتواند بگوید : فریاد کیدم بیرون و صدایش در نیامد .

 

ارزش آدم ها را همین لحظه های غافلیرکننده آشکار می کند .

 

فقط باید کارمند باشی تا حس کنی که احضار بی موقع و غیرمنتظره چه ضربه ای به مغز آدم می زند . عین ورود به جلسه امتحان شفاهی ست ، امتحان نهایی با معلمی سخت گیر و سابقه یی مشکوک یا خراب .

ابوالمشاغل/ ابراهیمی

 

ابوالمشاغل

 

نادرابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

کتاب ادامه کتاب قبلی هست این که بعدش چی کار می کنه نادر ابراهیمی سراغ چه شغل هایی می ره چه مشغله های مالی ای داشته چه طور هی الکی بهش تهمت می زنن چه طور در فکر شکارش هستن چه طور بدنامش می کنن چه طور مقاومت می کنه و ...

به نظر من در حد افتضاح بود یعنی اگر حرفی هم می خواسته بگه دیگه لا به لای اون همه منم منم کردن و تعریف کردن از خودش که تنها آدم پاک دنیا بوده گم شده . یعنی همه بد ایشون خوب و این قدرم مهم که کل کار و زندگی بقیه بوده به فساد کشوندنش نه ابدا دوستش نداشتم .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

هرکس ، هر چه بخواهد می شود- بدون تردید ، مشروط بر آنکه شرایط مناسب وجود داشته باشد یا به وجود آورده شود.

 

تو خیلی چیزها را باور نکردی و زمان روی دستت گذاشت که باور کنی .

 

پیمودن راه نو ، گفتن حرف نو ، پدید اوردن کار نو ، درد دارد و مشقت و مصیبت .

 

در هر شرایط و اوضاعی می توان قطعا درست بود و درست ماند . منتهی در برخی شرایط درست بودن و ماندن بسیار بسیار دشوار است و در برخی شرایط فقط دشوار .

 

من اصفهانی جماعت را فقط به خاطر حاضرجوابی های بی بدیل و شگفت انگیز و برق آسا و دندان شکنش ستایش می کنم و همیشه حیران این آدم ها هستم که انگار جواب هر حرفی را هر قدر هم پیچیده و چندپهلو و کنایی باشد توی آشتینشان دارند.

رونوشت بدون اصل / ابراهیمی

 

رونوشت بدون اصل

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

گفت و گوی من و غریبه ی صبحگاهی : گفت و گوی صبحگاهی راوی به جوجه تیغی ای که به اتاق او آمده .

کار مرگ : مرد قبول می کند که مرگ را تجربه کند .

سکوت : تنها مجازات برای مرد یک سکوت دو ساله مطلق است .

قهرمان من ، قهرمان ذلیل من : مرد برای قهرمان داستانش قصه ای پیدا نمی کند و قهرمان ناراحت است .

تپه : سربازان آمریکایی در جنگ و صحبت هایشان .

قصه ی نقاشی که عاشق شد و معشوق : نقاش عارف و قانع عاشق زنی پول پرست شده .

عشق من ، چاد : سرزمین تحت استعمار چاد و طرز رفتار مردمش

یک مجموعه داستان کوتاه از آقای ابراهیمی اصلا هم خوشم نیومد به نظرم خیلی سطحی و ابتدایی بود خیلی شعاری بود و در ضمن مسخره است از زبون مردم یک کشور دیگه داستان بنویسیم از کجا قراره ما قضاوت کنیم سربازای آمریکایی چه احساسی دارن به نظرم داستان یا باید مال ملیت خودت باشه یا ملتی که اون قدر توش زندگی کردی که مثل ملیت خودت به حساب می یاد.

 

قسمت های زیبایی از کتاب

وقتی دری باز می شود و هیچ کس آن در را باز نکرده ، توطئه ی کثیفی در کار است .

 

ما به عکس هایی که به دیوراهای اتاقمان می کوبیم نگاه نمی کنیم یا خیلی به ندرت و تصادفا نگاه می کنیم . ما به حضور دائم و به چشم نیامدنی آنها عادت می کنیم . عکس فقط برای مهمان است . آیا این طور نیست آقا ؟

 

همه ی قلب های مهربان ، واژه های مهربان در اختیار ندارند .

 

مراسمی که شکل یکنواخت و مضحکی از آن باقی مانده باشد، عادت است نه سنت ...

 

آدمی که دستش خالی ست به جز نفرین مگر چه دارد؟

آرش در قلمرو تردید( پاسخ ناپذیر) / ابراهیمی

 

آرش در قلمرو تردید( پاسخ ناپذیر)

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

دوگانه : همسایه ای که تاب خانه های مرتب همسایه ها را ندارد .

به دست باد : پدر پسرک گفته بادبادک ها مال باد هستند .

بد نام : گفت گوی گرگ و سگ ها

شهر بزرگ : یک تلفن خانه و صحبت های افراد مختلف

غیرممکن : وقتی شیطان به جای معلم به کلاس درس می رود .

پاسخ ناپذیر: مردی که می خواهد هر طور شده به جهنم برود .

مینا، ترس و خاموشی :مرد مرغ مینایی می خرد که همدم تنهاییش باشد .

آرش در قلمرو تردید: مردم به دنبال آرش کمانگیر هستند .

دوگانه : دو مسافر خریدار و فروشنده .

غزلداستان هشتم –برابری : دو نفر دارند از پله ها بالا می روند و عقب مانده یاد اور شرط برابری می شود .

غزلداستان نهم – سلامت : گفت و گو با رفیق .

خوشم نیومد به نظرم نوشته هاش خیلی حالت شعاری می گیره شایدم من دیگه دارم زیادی سخت می گیرم و کلا با پیش داوری می خونم ولی باید بگم به دلم نمی شینه قوی ترین داستانش همون آرش بود . من به نظرم نمادسازی باید ظریف باشه .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

زن ها زود دوست می شوند و زودتر دشمن .

 

برای بیشتر دانستن خوب تر شنیدن را بیاموز .

 

به راستی که ما برای هم آمده بودیم و ندانستیم .

وسعت معنای انتظار / ابراهیمی

 

وسعت معنای انتظار

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

این سوی پرچین ، آن سوی پرچین : زن و مردی که بچه دار نمی شوند همسایه جدیدشان بچه کوچک دارد .

نفس انتظار : زن و مردی که 22 سال است منتظرند .

انتظار کور : زن و مردی که سال هاست منتظر بچه دار شدن هستند .

3 تا داستان نسبتا کوتاه کتاب متوسطی بود موضوعاتش بد نبود چیزای جالبی را مد نظر گرفته بود . اما لحن نوشتار خیلی در حد عالی نبود معمولیه معمولی .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

مگر سی سال با هم زندگی کردن برای دوست داشتن کفایت نمی کند ؟

 

یک انتظار خیلی خیلی طولانی رنگ همه چیز را عوض می کند .

 

واقعا اعتقاد داشتن مهم است، چیزی که این روزها خیلی کم پیدا می شود ....این که به چه چیزی اعتقاد داری اصلا مهم نیست.

تضادهای درونی/ ابراهیمی

 

تضادهای درونی

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

هیچ کس صدای شیپور شامگاه را نمی شنود : قصه سربازها در آسایشگاه و مسخره کردن ترک ها و رشتی ها

قصه یی به نام وسایل ارتباط جمعی : وقتی که زندگی خانواده تحت تاثیر تلویزیون ، رادیو و روزنامه است .

مردی در غربت : کارمندی که می خواهد درستکار باشد.

دعوت به شراب کهنه : گفت و گوی معلم و شاگرد به ظاهر دردسرساز.

در امتداد ارزش ها : گم شده ها در کویر و اشتباهات حسابداری.

روزی که ایمان متولد می شد : ممکن است بچه هنگام زایمان زنده نماند و به پدرش می گویند دعا کن.

تیغی در گلو : تیغی که در گلوی مرد گیر می کند و اوقات ناراحتی را برایش ایجاد می کند .

پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار : وقتی خبر مرگ را می شنویم به صورت مرتب اما باورمان نمی شود .

چندان دوست نداشتم یه چیزایی داره برای گفتن یقینا ایده های جالب و خوب اما من نثرش را نمی پسندم هر چند منصف باشم باید بگم یک کمی هم ذهنم بد شده و انگار با توقع می خونمش .

 

قسمت زیبایی از کتاب

همه به آدم می گویند اگر می خواهی داشته باشی باید زرنگ باشی. زرنگ که می دانید یعنی چه ؟ خوب معلوم است که می دانید. توی مدرسه به من می گفتند شاگرد زرنگ . بعد معلوم شد معلم هایم معنی خیلی کلمات را نمی دانند .

حکایت آن اژدها/ ابراهیمی

 

 حکایت آن اژدها

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات هاشمی

تذکره ی چاه : خانه اجدادی همیشه علف دارد و همه سعی دارند از علف پاکش کنند .

بسته-باز : مرد تاجر برای محافظت از خانه ای یک سگ می خرد .

مچ : مردی که در جبهه پاهایش را از دست داده اما مچ پایش درد می کند .

چیزی هست که هرگز پیر نمی شود : دختری که می رقصد .

لال از آن وقت که واژه آغاز کرد : وقتی ذهن از کلمات خالی است .

بر دمیدن یاس از پشت جبال بیداری : انتقام گرفتن از عراقی ها به خاطر شهادت برادر.

وهم شب اول : جبهه جنگ و جمع کردن چادرها

حکایت آن اژدها : مرد روزی در دمپایی اش یک اژدها پیدا می کند .

تابوتم را بر سر دست می برند : مرد نویسنده وقتی مرده است .

تنها در قلب : سفر به جنوب .

معمولی بود من راستش اون حالات استعاره آقای ابراهیمی و شعارهاش به دلم نمی شینه چندان و ارتباط خوبی باهاش برقرار نمی کنم .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

باور علف ، پایان جنگ انسان با هرزگی خاک است و این شدنی نیست .

 

آنچه هست را باور کن و نخواه که ان را تغییر بدهی .

 

تکرار یک مفهوم آن مفهوم را می ساید و کهنه می کند .

چهل نامه به همسرم/ ابراهیمی

 

چهل نامه به همسرم

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

خوب از اسمش معلومه دیگه نامه های اقای ابراهیمی خطاب به همسرش گاهی اندیشه هاش گاهی خواسته هاش گاهی تبریک و گاهی گلایه . پر از جمله هایس قشنگ عمیق جوندار و البته یک جورایی تکراری . اولین دومین سومین کتاب ابراهیمی براتون جالب تر هست اما بعد یک جور گرفتار تکرار هست انگار اما با این حال این کتاب را دوست دارم چون صمیمانه و پر از عشقه و منو یاد همسرم می اندازه .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

دوست داشتنی خالصانه ، همیشگی و رو به تزاید ، دوست داشتنی ست بسیار دشوار – تا مرزهای ناممکن- اما من نسبت به تو ، از پس این مهم دشوار ، به آسانی برآمده ام .

 

این مطلقا مهم نیست که دیگران چگونه ما را قضاوت می کنند بلکه مهم این است که ما در خلوتی سرشار از صداقت و در نهایت قلب مان ، خویشتن را چگونه داوری کنیم ...

 

زندگی مشترم را نمی توان یک بار به خطر انداخت و باز انتظار داشت که شکل و محتوایی همچون روزگاران قبل از خطر داشته باشد .

 

جهان با همه عظمتش در برابر قدرت عشق چه قدر حقیر است و ناتوان .

 

هرگز از زندگی ان گونه که انگار گلدانی است بالای طاقچه یا درختی در باغچه، جدا از تو و نیروی تغییر دهنده تو گله مکن !

 

زندگی را تفاوت نظرهای ما می سازد و پیش می برد نه شباهت هایمان ، نه از میان رفتن و محو شدن یکی در دیگری . نه تسلیم بودن ، مطیع بودن ، امر بر شدن و در بست پذیرفتن.

 

بحث باید ما را به ادارک متقابل برساند نه فنای متقابل .

 

این نفس اختلاف نظرها نیست که مشکل اساسی زنان و شوهران را می سازد بل شکل مطرح کردن این اختلاف نظرهاست .

 

لحظه های خشم لحظه های قضاوت نیست و انسان بدون خشم گهگاهی انسان نیست گرچه در لحظه های خشم نیز .

 

می دانم که به هر حال یک روز قلبت را خواهم شکست – یک روز به هر حال .

کسی که زیبایی نستعلیق و شکسته ، اندوه مناجات سحری در ماه رمضان ، عظمت خوف انگیز کاشی کاری های اصفهان و اوج زیبایی طبیعت را در رودبارک احساس کرده باشد ، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد ... شاید سخت شاید دردمندانه شاید در فشار اما بدون شک به درستی زندگی خواهد کرد ...

با سرود خوان جنگ در خطه نام و ننگ/ ابراهیمی

 

با سرود خوان جنگ در خطه نام و ننگ

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات اطلاعات

نادر ابراهیمی در سال 65 سفری به جبهه می کنه و آقای کمال تبریزی و حاتمی کیا هم در کنارش هستند حالا این کتاب کوتاه شرحی از اون دیدار و حال و هوایی هست که از جبهه برداشت کرده . من شخصا اصلا از کتاب خوشم نیومد به نظرم شدید تکراری نویسه همون جملات همون لحن و یه جورایی لوس ... فکر می کنم به دلیل اشتباهات مکرر بهتره اینو توضیح بدم من واقعا برای رزمنده ها احترام قائلم مشکل من با لحن و نحوه بیان این کتاب هست .

یک قصه ی معمولی و قدیمی در باب جنایت/ ابراهیمی

 

یک قصه ی معمولی و قدیمی در باب جنایت

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

یک نمایش نامه دوپرده ای پسر کوچک خانواده به قتل رسیده در پرده اول همه افراد قتل را به گردن دیگری می اندازند تا خود گرفتار نشوند و در پرده دوم هر کس سعی می کند با به گردن گرفتن قتل دیگران را برهاند .

موضوع خیلی جالبی داره این بررسی دیدهای مختلف بحث ها و واکنش ها اما من لحن گفتار را چندان نپسندیدم خشکه آدم را نمی گیره و زیاد دوست نداشتم کتاب را هر چند نمی شه گفت بدم هست .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

کدام مصیبتی روی زمین اتفاق می افتد که سهمی از آن مال مادرها نباشد ؟

 

اگر کشتگان می توانستند کشندگان خود را معرفی کنند ، بشریت به محاکمه ای نو کشیده می شد . 

مکان های عمومی/ ابراهیمی

  

مکان های عمومی

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

کائوچو : مصاحبه با نویسنده ای قدیمی

زبان دیگر : مرد به اصرار همسرش به مهمانی می رود

یادگار مقدس : مرد به دیدن دوست دوران جنگ خود می رود .

اخلاق نو : دیدن از فامیل تازه از آمریکا برگشته .

هدیه برای روزهای خوب : انشاهای بچه ها

فردا از طریق امروز : بچه های مدرسه پسرانه .

خوب ها کمی پایین تر زندگی می کنند : مردی که عاشق ورزشکارها بود .

12+1 : ترس از سیزده به در .

خداحافظ داستایوسکی : ادبیات دوستی که به حجره فرش فروشی می رود .

یک مجموعه داستان از آقای ابراهیمی که خوب برای من جالب نبود . اکثرش همون زن و شوهری که زن سعی می کنه مرد را به جامعه بکشونه مرد متفاوته از مردم اهل عادت و زندگی روزمره بدش می یاد و البته زن در نهایت پشتیبان شوهرشه . خسته کننده است برام .

پ . ن : خوب بعد 3 تا معرفی جدید دوباره اومدم سراغ این پرونده هایی که گفتم رو دستم مونده و می خوام سر و سامونشون بدم . از نادر ابراهیمی هم من قبلا کتاب زیاد خوندم که خلاصه اش را هم دارم همه را جمع کردم که توی وبلاگ بیارم و البته به همراه خوندن دو سه تا کتاب جدید ازش که هنوز نخوندم . توی این لیست کتابا الان فقط مکان های عمومی را خوندم بقیه مال قبل هستن.

 

قسمت زیبایی از کتاب

عادت جای همه چیز را می گیرد .

فردا شکل امروز نیست/ابراهیمی

فردا شکل امروز نیست

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

کتاب مجموعه 9 داستان کوتاه از آقای ابراهیمی است .
هزوارش : مردی که در حال یادیگری سواد و اندیشه فرداست .
گفت و گو با یک ساواکی الگو : ایننم که معلومه دیگه
چرک در خون : مردی که متوجه می شود دوستش ساواکی بوده
وقتی سری تکان دادی ... : داستان یک دوستی و مبارزه علیه رژیم
دیوار کاغذی : زندگی محمود . محمودی که مادرش در کودکی او را ترک می کند و در بزرگی او بر ضد رژیم است
یک روز قبل از همیشه : پزشک رامین مبشریان بر علیه نابودی جهان می جنگد
پدر یک خائن : مردی که پسرش یک خائن به ایران است . مردی که هر روز سرش بزرگ می شود و تنش کوچک
در مسیر سحر : گفت و گوی راوی با یکی از افراد مجاهدین که مامور قتل اوست .
مرزهای غم انگیز آزادی : پسر بچه ای که میمون درون باغ وحش دوست است و تصور او از آزادی .

حال و هوای داستان ها مربوط به اوایل انقلاب و جو اون روزهاست . در این کتاب آقای ابراهیمی سعی کرده بدی رژیم سابق ، موافقت نسبی خودش با این رژیم و خطراتی که در برابر این رژیم هست را گوشزد کنه . سبکش جدید و جذاب نیست اما موضوعات خوبی را انتخاب کرده و با توجه به زمان نوشتن داستان واقعا هم روشنفکرانه برخورد کرده و تا جایی که تونسته حرفش را زده . این موضوع به خصوص در داستان گفت و گو با یک ساواکی الگو خیلی شفاف بیان شده . یک مقادیری شعاری هست یک مقادیری جو اناقلابیش بالاست نمی دونم شاید خیلی کتاب سطح بالایی نباشه اما بد هم نیست .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

اگر تو فردا را به درستی ندانی ، سوگند به آسمان که هیچ چیز را نمی دانی ، اگر تو فردا را ننویسی ، هیچ چیز ننوشته یی ، اگر تو فردا را چون نسیم شیرینی که گهگاه می وزد نبویی ، هیچ چیز را نبوییده یی ، و اگر تو فردا را با ژرف ترین باورها باور نکنی ، هیچ چیز را باور نکرده یی ... سوگند می خورم ، هزار بار سوگند می خورم که تو اگر گمان کنی که هر فردایی شکل هر امروزی ست ، زندگی را به اهرمن سپرده یی و گریخته یی....

 

دگرگونی با باور دگرگونی آغاز می شود و فردا با پذیرفتن فردا .

 

- تو انتظار نداری شاه سابق برگردد ؟
- مگر مغز خر خورده ام . اگر می خواستند برش گردانند اصلا چرا می بردندش ؟ ورق بر می گردد اما شاه بر نمی گردد .
- چرا ورق بر می گردد ؟
- مگر شده که بر نگردد ؟ تاریخ یعنی برگشتن ورق و باز هم برگشتن ورق . این حرف را یک جوان که ازش بازجویی می کردم به من گفت . حافظه ی بدی ندارم . نمی دانم چرا توی مدرسه ، آن مزخرفات را نمی توانستم یاد بگیرم .
- به نظر تو کی ورق بر می گردد و چطور بر می گردد ؟
- نمی دانم . شاید وقتی که مسلمان های حاکم بیش از حد مردم را زیر منگنه بگذارند و نقش همان معلم شرعیات مرا بازی کنند .

 

برای زنده ماندن دو خورشید لازم است : یکی در قلب ، دیگری در آسمان .

 

خورشید اگر حرکت نداشت ، بی شک ، تنها حرکتش سقوط بود .

 

یک بهار دل به هزار بهار طبیعت می ارزد .
یک پاییز دل ، غم هزار پاییز طبیعت را در درون خود دارد .

 

نسیم همیشه خوب است ، باد بلاتکلیف است ، و توفان اما صد سال یک بار و فقط یک لحظه عالی ست .

 

ما در زیرزمین بودیم و از پنجره نگاه می کردیم . پنجره کاشی سبز بود مشبک . کنار ما روی زمین ، گلوله های خاک زغال را چیده بودند برای کرسی زمستان . پاییز بود ، تابستان بود ، فصل پنجم سال بود ، فصل بیگانه یی که دیگر درسال های بعد نیامد .

 

حقا که دانشمندان تنها به این دلیل خلق می شوند که همیشه مشکل ترین طریق برای رسیدن به یک هدف را زودتر از آسان ترین راه برای رسیدن به همان هدف پیدا می کنند .

 

این اوج مصیبت انسان عصر ماست : له کردن آنهایی که نمی فهمیم شان : فهم خود را اوج فهم جهان دانستن .

آتش بدون دود : هر سرانجام ، سرآغازی ست

آتش بدون دود : هر سرانجام ، سرآغازی ست

 

 نادر ابراهیمی

  

انتشارات روزبهان

و این هم جلد پایانی آتش بدون دود با نام "هر سرانجام ، سرآغازی ست " . در این جلد آلنی و مارال وارد مبارزات بسیار مستقیم با رژیم شاه می شوند و شاهد درگیری های مسلحانه آنها با ساواک و رژیم می باشیم . فرزندانشان آرتا و آیناز در این راه شهید می شوند و سرپرستی دختر کوچکشان گزل را نیز برادر بزرگش تایماز قبول می کند . نمی دونم چی باید راجع بهش گفت تموم شد و به قول خود آقای ابراهیمی تمام شدنی .... داستان که از زندگی آرام و عاشقانه در صحرا آغاز می شود و در پایان به داستان مردی دانشمند و عاشق ایران و مردم ختم می شود . داستان زندگی افرادی که نسبت به مهر و کینه و همسایه بی تفاوت نیستند ... داستان خاندان آق اویلر ....داستان مردمی که جنگیدن تا رژیم شاه را برکنار کنند و رژیمی را بر سر کار بیاورند که در مرحله اول به مردم ایران فکر کند نه مردم سایر کشورها که از دین سلاحی بر ضد مردم نسازد .... کتاب زیبایی بود و ممنون از همه دوستان خوبی که منو تشویق به خوندنش کردن ... چه قدر مرگ آرتا دلخراش بود چه قدر بغض آور ....... بدی داستان های طولانی اینه که آدم با شخصیاتاش زندگی می کنه و بعد با تموم شدن داستان انگار یک خلا وارد روزمرگی آدم می شه......

آقای ابراهیمی همان طور که توی داستانهاش تصویر انسان های آرمانیش را بسیار فعال ترسیم می کنه خودش هم بسیار فعال بوده و شاید خیلی ها ندونند که ایشون پایه گذار اولین موسسه غیردولتی ایران شناسی بودند و هزینه و زمان زیادی را هم صرف این سازمان می کنند و فیلم و عکس و اسلایدهای زیادی تدارک می بینند که چندان بهش توجه نمی شه .

قسمت های زیبایی از کتاب

شما نمی توانید چیزی را تغییر بدهید چرا که در عصر ما تغییر دادن به اراده افراد بستگی ندارد .

 

یا به میدان نیا یا تمام بیا ! جنگ کاهلانه همیشه به سود دشمن است . کج دار و مریز حرف مفت مفت است . بادیه یی که کجش داشته یی و نمی ریزد ، در واقع چیزی در آن نیست که بریزد . بادیه که لبالب شد ، یک ذره هم نمی توان کجش کرد . هیچ موجودی در جهان نفرت انگیزتر از عاشق نیم بند نیست .

 

شرط رسیدن به قله ، راه افتادن از پای قله است . من جهان وطن هایی را که گمان می کنند همیشه بیگانگان به کمک احتیاج دارند نه خودی ها ، نمی فهمم و بیش از این ، آنها را متقلب های بزرگی هم می شناسم که فوق العاده بزدل اند و بر جامه بزدلی هاشان ، نام جهان وطن می گذارند . اینها همه شبه روشنفکران خود ما هستند که دلشان برای لومومبا شور می زند .

 

زمانی می رسد که انسان دیگر قادر نیست بگوید : جبران می کنم . چه قدر خوب است که انسان قبل از رسیدن به این زمان تاسف انگیز ، چیزی برای جبران کردن ، باقی نگذاشته باشد .

 

گمان می کنم این هیچ خوب نباشد که انسان آن قدر دوام بیاورد که بی رویا بماند . مرگ به هنگام یعنی مرگی پر از حسرت و رویا و آرزو . بی رویا مردن یعنی تنهای تنها مردن .

 

نمی شود اولین قدم را در راه ظلم برداشت و به ظالم مطلق تبدیل نشد و نمی شود ظالم بود و محبوب مردم و ملت بود .

 

دلم آرزو داشت که خانه داشته باشم ، که همسر داشته باشم ، که بچه های زیاد با اسم های اصیل ترکمنی داشته باشم – از همین اسم ها که شما روی ما گذاشتید . دلم مرگ را نمی خواهد مادر ! دوست ندارم کشته بشوم . دوست ندارم این سگ ها پاره پاره ام کنند . زندگی را دوست دارم مادر ! زندگی را خیلی دوست دارم !
دلم آروزی عاشق شدن دارد – حتی هنوز هم .
من خیلی کوچکم ، کوچک برای آنکه اعدامم کنند ، کوچک برای آنکه تیر خلاص در مغزم خالی کنند .
من اصلا برای این مراسم کوچکم مادر  !

 

عصر مذهب گذشته است . می شود باز هم مذهبی بود اما نمی شود مذهبی بود و متعلق به این زمان بود .

 

دست در مقابل دست ، چشم در برابر چشم ، تن در برابر تن ، اما نه دل در برابر دل . چرا که دشمنان ما هرگز قلبی نداشته اند تا ما بتوانیم در مقابل قلب های شکسته خود ، قلب هایشان را بشکنیم .

 

خداوندا ! دردم از تحملم بیشتر است ، رنجم از صبوری ام . روحم گنجایش این همه مصیبت را ندارد . خداوندا ! به دادم برس ! به دادم برس !

 

فریاد کشیدم ، با تمامی امکاناتم ، با تمام تارهای صوتی ام ، با تمامی خشم و نفرت و وحشتم .
شاید به فریادم برسی
شاید به کمکم بیایی ....
فریادم اما اگر تو را به وحشت انداخت و تو گریختی و از من دورتر از آنچه که بودی ، شدی
این دیگر گناه من نبود
گناه قدرت تشخیص تو بود ....

 

این واقعیت را بپذیر که هر قصه سرانجام در نقطه ای به پایان می رسد و این واقعیت را هم که اگر قصه ای تمام نشود ، قصه ای تازه آغاز نمی شود . و من و تو در تمام عمر در اندیشه قصه های نو بودیم و آغازهای نو ..... مارال ! تمام شدن مساله یی نیست ، چگونه تمام شدن ، مساله ی ماست .

آتش بدون دود : هرگز آرام نخواهی گرفت

آتش بدون دود : هرگز آرام نخواهی گرفت

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

جلد ششم آتش بدون دود ، " هرگز آرام نخواهی گرفت " نام دارد . در این زمان فضای سیاسی کشور سنگین تر شده و مارال و آلنی وارد مبارزات جدی تری می شوند . روی کار آمدن و برکنار شدن دکتر مصدق ، آهنگ مرا ببوس ، ایجاد ساواک و ......در این قسمت مارال و آلنی برای گرفتن تخصص به فرانسه می روند و در آنجا نیز بسیار معروف شده و در دانشگاه سوربن تدریس می کنند آلنی جراح مغز و مارال متخصص زنان است . آنها دارای دو پسر دیگر به نام های تایماز و آرتا می شوند که هر دو را به ملان می سپارند . در این کتاب به سرنوشت سایر دوستان و فامیل این زوج و فرزندانشان پرداخته می شود و توضیحی در مورد راه و روش و عاقبت این افراد ذکر می گردد .

این جلد آنقدر جذاب نبود خیلی متوسط بود . آقای ابراهیمی گفته خیلی سعی کرده تا این کتاب پر هیجان نباشه و هیجان جای تامل و کنجکاوی را نگیره و واقعا هم موفق بوده جذاب هست اما پرهیجان نه ولی خوب طولانی شده دیگه . یک لحظه هم از کتاب دور نشدم می خوام زودتر به انتها برسه . در هر صورت آلنی واقعا دوست داشتنی هست بامرام و باگذشت و از افرادی نیست که مرگ را فقط برای همسایه بخواد بلکه فرزندان و برادرانش را نیز به جهاد می خواند . اما نکته جالب اینه که آقای ابراهیمی با هیجان زیادی از سرکوب اعتراضات صلح آمیز مردم و ضربه باتوم ماموران شاه حرف زدن . ظاهرا براشون عجیب بوده و فکر می کردن احتمالا دیگه چنین چیزهایی نخواهد بود تا ما قدرت تصورش را داشته باشیم پس با آب و تاب توضیح دادن !!!!!!!

به گردون می رسد فریاد یارب یاربم شبها
چه شد یارب در این شبهای غم ، تاثیر یارب ها

شاید براتون جالب باشه بدونید آقای ابراهیمی از علاقه مندان ورزش بودند و بنیان گذار یکی از قدیمی ترین گروه های کوه نوردی به نام ابرمرد هم ایشون بودند و نقش مهمی در توسعه این رشته داشتند .

کتاب با شعر فوق العاده زیبای احمد شاملو شروع می شه . شعری که احمد شاملو برای امان جان سرود که در حقیقت آبائی یک معلم ترکمن بود
دختران دشت ! دختران انتظار ! دختران امید تنگ در دشت های بی کران ........

 

قسمت های زیبایی از کتاب

اسب های خسته را هرگز به تاختن وادار مکن ، چرا که آنها فقط به سوی مرگ خواهند تاخت .

 

تو به ما بزدلی آموختی پدر ، تنهایی گزینی ، پرت افتادگی ، خودخواهی ، خوداندیشی ، خودباوری ، خودگرایی ... تو به ما آموختی که فقط به خودمان بیندیشیم و این یعنی سیه بختی ، یعنی دنائت روح ، یعنی جبن و رذالت و فساد و مرض .

 

اطاعت کورکورانه ، اطاعت نیست ، جنایت است .

 

هر قیامی نقطه آغازی دارد و نقطه آغاز همیشه ، کوچک به نظر می رسد .

 

گمان می برم که اگر خداوند ، صد هزار گونه خنده می آفرید اما رسم اشک ریختن را نمی آموخت ، قلب حتی تاب ده روز تپیدن را هم نمی آورد .

 

آن کس که به زندان می افتد ، مطلقا اضطراب دستگیر شدن و به زندان افتادن را ندارد و این حقیقتا لذت بخش و شادی آفرین است .

 

عجب دنیایی دارید شما و دنیای آدم هایی مثل من ، در برابر دنیای شما چه قدر حقیر است واقعا !

 

ممکن است راهی که می رود درست نباشد اما مهم این است که راه می رود – در عصری که بسیاری همچو او نشسته اند .

 

باید بگذرد تا انسان حس کند که گذشتنی بوده است و دفع شدنی .....

 

هر کس به اندازه ای که از او توقع دارند ، قوی ست یعنی می تواند باشد .

 

عاشق شدن حرفه ی بچه هاست ، عاشق ماندن هنر مردان و دلاوران .

آتش بدون دود : حرکت از نو

آتش بدون دود : حرکت از نو

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

جلد پنجم کتاب "حرکت از نو " نام دارد . شاه اعلام می کند که پزشکان محلی می توانند به تهران آمده امتحان بدهند و در صورت قبولی به دانشگاه رفته و به صورت علمی طبابت را بیاموزند و دوباره حرف خود را از سر گیرند . از همین رو مارال و آلنی راهی تهران می شوند و دختر کوچک خود آیناز را به مادر آلنی یعنی ملان می سپارند . در این کتاب شاهد مبارزانه تر شدن اقدامات آلنی و رفتارهای سیاسی او در شهر و همچنین مقابلاتش با سایر تشکیلات سیاسی موجود هستیم .

این جلدش را دوست نداشتم ، انگار دیگه زیادی کشش داده ، جذابیت چندانی نداشت و به خصوص پر از گفت و گوهای مارال و آلنی بود که دقیقا مشابه با گفت و گوهای عسل و شوهرش در کتاب یک عشاقانه آرام بود . اصلا از این موضوع خوشم نیومد . تنها نکته مثبتش اینه که وقتی  پشت سر هم نوشته های نادر ابراهیمی را بخونید به اینجا که برسید متقاعدتون می کنه دیگه که سیاست از انسان بودن مجزا نیست ، برای انسان بودن باید سیاسی بود .

یک چیز جالب دیگه در مورد آقای ابراهیمی این هست که ایشون در زمینه ادبیات کودک هم بسیار فعال بودند!!!

  

قسمت های زیبایی از کتاب

به دشمن زمین خورده ات هرگز رحم مکن ، چرا که اگر برخیزد ، هرگز به تو رحم نخواهد کرد .

 

آوارگی سرنوشت انسان اندیشمند عصر ماست .

 

زیبایی ، همیشه رویا می سازد . گناه از رویاساز نیست از زیبایی ست .

 

سیاست یعنی : به روزگار بی دردی انسان اندیشیدن و برای رسیدن به آن روزگار جنگیدن .

 

چند هزار سال است که انسان ساده دل ، در پناه ایمان مذهبی اش ستم ستمگران را تحمل کرده است و دم نزده ؟ کافی نیست ؟

 

مرا به حرف نیاور ، به گریستن مجبور مکن !
مرا کنار اسبت مخوان ، الوداع مکن !
نامم را نبر ، دستم را نگیر ، به چشمانم نگاه مکن !
آه ... محبوب من ! تنها امشب از این سفر بگذر !

 

همه ی راه ها با میان بر کوتاه نمی شود .

 

جدا از دیگران بودن ، تنهایی ست و تنهایی درد است . درد برای لحظه هایی خوب است ، به خاطر آنکه با تنهایان احساس همدردی کنی اما برای همیشه خوب نیست .

 

وقتی کم خواستی و کوچک ، معنی اش این است که فقط برای خودت خواسته یی و این هیچ خوب نیست .

 

حسادت طبیعی ترین حق زنان و شوهرانی ست که به طهارت خود مومن اند . هیچ ربطی به اعتماد و اعتماد متقابل ندارد . ربطی به خوب بودن من و تو هم ندارد آلنی . حسادت حق است نه قاعده و قانون که کسانی آن را وضع یا تصویب کرده باشند . حسادت غریزه است نه دستورالعمل اخلاقی .

 

تعداد بیماران یک مملکت ، دقیقا نشان دهنده ی حد سلامت و فساد نظام حاکم است .

 

-حیف .... حیف ....
- آلنی ! دیگر هرگز این کلمه را به کار نبر ، هرگز ! حتی به مفهوم این کلمه هم نزدیک نشو ! کلماتی که در آن ها حسرتی هست ، کلمات مبارزان نیستند . ما نیامده ییم که از بابت چیزهای خوبی که از کف می رود ، در راه جهاد از کف می رود ، ابراز اندوه کنیم . ما آمده ییم که دشمنان حق و حقیقت را گرفتار درد و عذاب کنیم نه خودمان را .

 

نمی شود به گذشته ها برگشت . نمی شود حتی یک قدم هم عقب گذاشت . چرا که واقعا گذشته یی وجود ندارد و آنچه هست چیزی جز یاد نیست .

 

من دشمنان نامرد را از پشت می زنم . اگر نمی خواهند از پشت گلوله بخورند و مثل سگ بمیرند ، از رو به رو بجنگند – مرد و مردانه .

 

ارزش هر چیزی در جهان ما ، کمتر از ارزش آن چیزی ست که از پی هر التماس ، فرو می ریزد و ویران می شود .

 

سکوت گاه ، بدترین جانشین است : رذل ترین . من می دانم .

آتش بدون دود : واقعیت های پرخون

آتش بدون دود : واقعیت های پرخون

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

 

جلد چهارم آتش بدون دود ، واقعیت های پرخون نام داره . در این جلد آلنی در صحرا نام داره شده و علم را به صحرا آورده است . همسرش مارال نیز مامایی را فرا گرفته و سعی می کنند امکانات دیگری را نیز به صحرا بیاورند . همچنین آنها صاحب دختری به نام آیناز می شوند . در اینجا کتاب بیشتر حالت انقلابی می گیرد و حرف از ستم پهلوی بر ترکمن است و ایستادگی ترکمن ها . دکتر آلنی در این بخش به سوی نجات روح مردم صحرا گام بر می دارد و سعی می کند علیه ظلم بجنگد و سازمان وحدت مردم صحرا را پایه گذاری می کند که البته مخالف هر نوع خشونتی است . آلنی به هیچ عنوان به خدا و مذهب اعتقاد ندارد اما مخالف دین هم نیست او موافق آزادی عقیده است و چه قدر قابل ستایش .... فردی روحانی به نام ملا قلیچ هم در این داستان ظاهر می شه که مبارزی روشنفکره و از دوستان صمیمی آلنی می شه و به او سفارش می کنه به سوی تصوف بره

من از این جور موضوعات انقلابی یک طرفه خوشم نمی یاد و به نظرم اینقدر راحت نمی شه راجع به رضاخان حرف زد . شاید زور گفت استبداد کرد اما به نظر من شرایط ، این زور را می طلبید . چادر کشیدن از رو سر مردم به زور اشتباهه اما اگه این کار رو نکرده بود الان هنوزم زنهای ما با روبنده بودن و دنبال حق رای ......

به اینهاش کاری ندارم به کتاب اگه به دید مقابله دو حکومت و شخصیت های آشنایی که پیش فرض هایی در ذهنتون دارن نگاه نکنید می تونه فوق العاده براتون سودمند باشه . عقاید و سخنانی که از زبان آلنی بیان می شه واقعا بی نظیره به من خیلی چیزها یاد داد خیلی چیزها ، چیزهایی که امیدوارم فراموشم نشه و شجاعت عمل بهشون را داشته باشم .

آقای ابراهیمی برای نوشتن این کتاب 30 سال وقت گذاشته و براي اين رمان بلند سال 1377 به عنوان نويسنده برگزيده ادبيات داستاني 20 سال بعد از انقلاب انتخاب می شه و جدا چه کتابی نوشته دستش درد نکنه روحش شاد

 

قسمت های زیبایی از کتاب

انسان نمی تواند در گذشته ها به دنبال لحظه های بزرگ زندگی خویش بگردد ، لحظه هایی که تباه شده اند ، یا به رفعت ممکن رسیده اند . نمی تواند و نباید بتواند . هیچ لحظه ی عظیمی از کف نرفته است ، هیچ مصیبت بزرگی حادث نشده است ، همان گونه که هیچ پیروزی عظیمی به دست نیامده . چرا که مصیبت های بزرگ – آن سان که پیروزی های بزرگ – متعلق به لحظه های بزرگ اند و لحظه های بزرگ ، هنوز و همیشه در پیش روی ما هستند .

 

من دشمن سرسخت مذهب نیستم و مذهب را سم مهلکی برای روح افسرده ی انسان امروز نمی شناسم ، اما حاضر نیستم یک قدم ، یک قدم بسیار کوتاه هم در راه تبلیغ و ترویج دین بردارم .

 

عاشق شدن شرط اولش بی تجربگی است .

 

دولت جایی نمی خوابد که نم داشته باشد و کمر درد بگیرد . کمرد درد ، درد رعیت است و حق تاریخی رعیت .

 

انسان اگر گه گاه با تمام نیروی خود زار نزند ، انسان نیست ، سنگ است .

 

پس از قبول نظریه ای نمی توانی ان قدر نامرد باشی که هر گاه در آن نظریه نقصی پدید آمد ، بلافاصله گناه بخشی کنی و مسئولیت را بزدلانه از شانه ات برداری و آن را بر دوش کسی بیندازی که این نظریه را ، خالصانه و صادقانه به تو پیشکش کرده است .

 

ترکمن مثل اصفهانی ست و مثل تبریزی و مثل خراسانی اما ترکمن در مشروطیت همان مشارکتی را نداشته که اصفهانی و تبریزی و خراسانی داشته . برخی اشتباهات تاریخی را با اشتباهات اجتماعی نمی شود جبران کرد . برای طلبکار بودن ، بدهکار باید وجود داشته باشد . ابتدا تاریخ را به ترکمن ها بدهکار کن – منظورم تاریخ ایران است – و بعد به شکایت به دادگاه تاریخ برو !

 

دوست داشتن خوب است ، عشق اما عالی ست .
دوست داشتن آرامش است ، عشق غوغاست .
دوست داشتن دریاست
عشق ، آتشفشان همیشه زنده ی روح .

 

حتی یک لحظه هم گمان مبر که از تو چشم بپوشم آیلر!  یک لحظه یک لحظه هم گمان مبر که از سر راه روحت کنار بروم آیلر ! یک لحظه هم باور مکن که بگذارم خواستنت در قلبم کاستی بگیرد آیلر ! مرا نم نم باران تر نمی کند ، بی مهری تو به قهر نمی کشد ، از خویش راندن تو مرا ، مرا به جایی جز تو نمی راند ، آیلر !

 

هیچ سلاحی به زورمندی و پر دوامی کینه نیست .

آتش بدون دود :اتحاد بزرگ

 آتش بدون دود :اتحاد بزرگ

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روز بهان

جلد سوم آتش بدون دود تحت عنوان اتحاد بزرگ می باشد . در این جلد آلنی اوجای حکیم وارد اینچه برون می شود . هر چند این ورود آسان نیست و بدون خونریزی میسر نمی شود . کتاب مقابله طب و علم و آلنی را با اعتقادات خرافی مردم به درخت مقدس نشان می دهد . آلنی سعی می کند مردم را درمان کند و مردم از نفرین و ملای ده می ترسند . آلنی جز برادرش ات میش خواهرش ساچلی شوهرخواهرش آپارچی مادرش ملان نامزدش مارال و دوستش ياماق همراهي ندارد و همه ايل بر ضد او هستند . او سعي مي كند طبابت را در يموت رواج دهد و بين گوكلان و يموت آشتي برقرار كند .

اين جلد هم قشنگ بود . تا اينجا كه بسيار كتاب را دوست داشتم . دوبيتي هاي زيادي هم داره كه خيلي خوشگلن . روحيه جالبي داشتن . آپارچي به خاطر قولي كه به دوستش داده پدرش را مي كشه و بعد كه كمي اشك مي ريزه همسرش مي گه اگه جرعت كشتن داشتي جرعت تحمل هم داشته باش . مقاومت و غرورشون خيلي زيباست . كشته شدن آت ميش اما خيلي ناراحت كننده بود .

آقاي ابراهيمي مدتي در صحراي تركمن زندگي كرده و سنتهايي كه نقل مي كنه را يا به چشم ديده يا كامل در موردش پرس و جو داشته . گفته اسم ها تركيب تركي و تركمن هست . نمي دونم اخر متوجه نشدم آيدين و سولماز و مارال كه الان تو فارسي هم بسيار رايجند تركي هستند يا تركمني ؟

نكته جالب ديگه برام اينه كه وقتي بزرگترها كتاب را در دستم مي بينند همه بلافاصله اين سریال را به ياد مي يارند و مي گن گلن اوجا!!!! ظاهرا ۵ تا ۶ سال سريالش طول كشيده  و ۳۶ قسمت داشته. اما اين جور كه متوجه شدم تا جلد سوم را بيشتر به فيلم تبديل نكردن .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

گندم ، دوبار گل نمی کند . در بداهه نوازی دوست داشتن ، امکان تکرار نیست .

 

دیگر نه آت میش باغداگل را نگاه می کرد ، نه باغداگل ، آت میش را . هر قدر بیشتر نگاه می کردند ، دل کندن ، مشکل تر می شد .

 

زن ها ضعیف اند آق اویلر ! ضعف ، آنها را به نفرین کردن مجبور می کند . اگر زنی مثل من باشد و تفنگ کشیدن بداند ، هیچ کس را نفرین نمی کند .

 

خفت توسل به بزرگان ، برای بزرگی کردن ، هر چه قدر هم که به ظاهر بزرگ شوی ، خفتی نیست که از میان رفتنی باشد .

 

انسان برای خطا کردن و جبران خطا ، زاییده می شود . خطا دلیل تازگی راه است ، دلیل رشد ، دلیل باز شدن ، و دلیل اینکه انسان نمی خواهد و نمی تواند فقط به تجربه شده ها قناعت کند .

 

حدود لیاقت ها فقط در عمل مشخص می شود . هیچ نالایقی در دنیا پیدا نمی شود که خود را لایق کاری و بیش از این لایق بسی کارها نپندارد و در حقیقت شاید زمانی هم همین طور بوده است . برادر من آرپاچی !  زمان ، لیاقت ها را می سازد و نابود می کند . عمل لیاقت را محک می زند .

 

من چیزهای زیادی می دانم ، اما از مشکلی که یک مرد را درمانده کند ، بی خبرم پالاز . به من بگو که این مشکل چیست . اما ... اما نگو که پدرمان درد قلب سنگینی دارد . نگو که آرپاچی ، پدر خویش را به خاطر اوجاها کشت . نگو که آت میش مخالفان اوجاها را وحشیانه قتل عام می کند ... از غصه های مادرمان و از دردهای ساچلی هم نگو ... نگو که توی عروسی ات هیچ کس ، هیچ کس ، هیچ کس نیامده بود و در تمام سرزمین یموت ، اوجاها یک دوست هم ندارند و زخم پهلوی تو بعد از ماه ها هنوز هم می سوزد ... اگر بیشتر از این ها چیزی می دانی بگو ! همه ی اینها برای خم کردم یک مرد ، به زانو در آوردن و ذلیل کردنش چیزی نیست .

 

گل می کند شقایق ، دانه ی اسفند می رسد ، مارال!
می چرخد چرخ چاه ، دلو خالی پر می شود ، مارال !
هرگز باور نکن که زمان ایستاده یا به عقب می رود ، مارال !
گندم خوب کاشته ای ، فصل درو می رسد ف مارال !

 

نگو که دوستم داری اما قدرت جنگیدن به خاطر مرا نداری – آلنی اوجا !
نگو که عاشق منی اما کشته شدن به خاطر مرا نمی خواهی _ آلنی اوجا !
نگو که دلت پر از گریه است اما اشکی به چشمانت نمی آید _ آلنی اوجا !
نگو که شیرینی دوست داشتن را طالبی اما تلخی هایش را نمی خواهی _ آلنی اوجا !

 

قره چای باز هم می غرد ، باز هم طغیان می کند ، مارال !
ما باز هم در دو سوی رودخانه می مانیم ، همدگر را ندا می دهیم ، مارال !
هنوز تا خیمه ی دلدارم با اسب زخم خورده ، فرسنخ هاست ، مارال !
عاشق تشنه باز تشنه می ماند ، تشنه می راند ، تشنه می خواند ، مارال !

آتش بدون دود /درخت مقدس

آتش بدون دود :درخت مقدس

 

نادر ابراهيمي

 

انتشارات روزبهان

جلد دوم كتاب آتش بدون دود عنوان درخت مقدس را بر خود دارد . در اين كتاب آق اويلر فرزند بزرگ گالان و سولماز كدخداي اينچه برون است . او ۳ پسر به نام هاي پالاز و آلني و آت ميش و دختري به نام ساچلي دارد . بيماري بسيار سختي تمام كودكان يموت ها را مي كشد و به همين جهت آق اويلر پسرش آلنی را به تهران مي فرستد تا پزشك شود . تركمن ها مخالف اين امر هستند و و مي گويند فرزندت را به نوكري فارس ها نفرست فارس يك درد مي برد و صد درد مي آورد . خدا فرزند را داده و خودش هم مي گيرد . ملا آيدين هم مخالف شديد اين موضوع است و مي ترسد دكتر بساط دعافروشي و خرافات او را جمع كند . بدين گونه تمام قوم يموت بر عليه خانواده بزرگ و معروف اوجاها مي شوند و  كتاب طرز برخورد و فرهنگ و ريشه هاي دشمني تركمن ها را نشان مي دهد .
پسر كوچك سولماز به نام آقشام گلن هم نزد قوم مادري يعني گوكلان ها بر مي گردد تا واسطه صلح تركمن باشد .

قشنگ بود اين جلدش هم . ديگه چندان حال و هواي عاشقي نداشت و بيشتر به تشريح فرهنگ تركمن مي پرداخت . انگار اين خرافه هاي ديني و تعصب مذهبي مخرب به قوم خاصي تو ايران بر نمي گرده همين كه ايراني باشي اين مصيبت يقه ات را مي گيره . آقاي ابراهيمي ۳۰ سال براي اين كتاب زحمت كشيده و دكتر النی داستان حقيقتا وجود داشته .

اسم هاي باحالي دارن ترك ها و تركمن ها . بعضي اسمهاشون را بسيار دوست دارم و بعضي واژه هاشون را بسيار بيشتر . چه قدر بدم اومد كه از زبان النی بيان مي شد يعني پيشرفت كشور ما تو اينه كه گيسوي زنها را به همه مردها نشون بديم و بي حجاب بشن . نمي دونم پس پيشرفت كشور تو اينه يك روسري بكشيم رو سر زنها تا همه مشكلات كشور حل بشه!!!!! آزادي از هر نوعش وقتي تجاوز به حريم فرد ديگه نباشه از ضروريات تمدنه از نظر من . اما كتاب زيباست هم نثرش هم تلاشش در شناساندن فرهنگ زيباي تركمن .
در مورد اسم كتاب هم بگم تركمن ها ضرب المثلي دارند كه آتش بدون دود نمي شود و جوان بدون گناه . اگر هر آتش مفيدي را روشن كني بايد دودش را تحمل كني همان طور كه يموت ها دود آتش ترويج علم را تحمل نمودند . چه به درد امروز ما مي خوره اين ضرب المثل

قسمت هاي زيبايي از كتاب

انسان در جمع ، انسان است و در تفرد حتی اگر بسیار عظیم باشد ، درخت مقدس .

 

ما حق نداریم از همه ی انچه در گذشته کرده ایم دفاع کنیم ، چرا که در این صورت هیچ چیز تغییر نخواهد کرد و درست نخواهد شد .

 

این ریاکاران و دروغگویان هستند که انسان را به حرف زدن ، مجبور می کنند . در برابر آنها اگر سکوت کنی ، بزدلی و اگر سخن بگویی ، هم طراز ایشانی .

 

مردم ، اگر لیاقت بزرگی تو را ندارند ، بزرگتری شان را قبول نکن ، اگر مقاصد تو را – که بزرگتر آنها شده ای – نمی فهمند ، کاری کن که بفهمند ، اما هرگز چیزی را از مردمت ، به هیچ دلیل و در هیچ شرایطی ، پنهان نکن ... چون با پنهان کردن حقیقت ، این تو هستی که به آنها اعتماد نکرده ای و قبول شان نداشته یی و لایق شان نشناخته ای . و در این صورت ، آنها چرا باید تو را قبول کنند و به تو اعتماد ؟

 

قوی ، گندم ضعیف را می گیرد و نان ضعیف را می برد . قوی ، ضعیف را قضاوت می کند و بد قضاوت می کند . قوی ، ضعیف را له می کند و بی رحمانه له می کند . قوی ، برای ضعیف تاریخ می نویسد و رذیلانه می نویسد . این رسم بدی ست که هنوز در همه ی دنیا وجود دارد . بد است ، خیلی بد . اما تو نمی توانی تغییرش بدهی مگر آنکه قوی باشی ، قوی ، نه ظالم .

 

مردم آنهایی هستند که اگر نمی توانند قدمی به خیر و صلاح خودشان بردارند ، لااقل می توانند فکر کنند . می توانند بشنوند و بعد قضاوت کنند ، نه قضاوت کنند و بعد خود را به کری بزنند .

 

انسان تنهایی را انتخاب نمی کند ، بلکه در شرایطی ، تنهایی به انسان تحمیل می شود .

 

با دلتنگی ات مرا بی تاب نکن و با بی تابی ات مرا دلتنگ نکن !
تو تکیه گاه منی مارال . تکیه گاه اگر محکم نباشد ، تکیه بی معنی ست .
با قلبت احساس کن اما با قلبت فکر نکن !
بگذار کمی دیگر هم تحمل کنیم ، همان طور که صدها سال تحمل کرده ایم .
غذای نیم پخته از خام بدتر است ، زیرا خام فریب نمی دهد اما نیم پخته می فریبد .
پس کمکم کن تا پخته بازگردم – مارال!

 

لحظه ی خشم ، لحظه ی قضاوت نیست .

 

سیه بختی انسان از روزی شروع نشد که اشتباه کرد ، از روزی شروع شد که پی به اشتباه خود برد و به ان اعتراف نکرد ....

 

هیچ چیز دنیا را به فساد و تباهی نکشانده است ، مگر زور گفتن معدودی و زور شنیدن بسیاری .

 

حرفی که دل دیگران را می شکند از دل شکسته خبر می دهد .

آتش بدون دود : گالان و سولماز

آتش بدون دود : گالان و سولماز

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

 آتش بدون دود در حقیقت یک رمان 7 جلدی از آقای ابراهیمی و شاید معروف ترین اثر او نیز باشد . اول تصمیم داشتم بعد از خوندن هر 7 جلد یک خلاصه کلی بنویسم اما بعد از آنجایی که دیدم دوست ندارم هر جلد در یک خط خلاصه بشه و هر جلد نام جداگانه ای داره بهتر دیدم که خلاصه ها را جلد به جلد بنویسم .

یموت و گوکلان دو قبیله بزرگ صحرای ترکن هستند که با یکدیگر دشمنی دارند  . گالان اوجا پسر یازی اوجا یکی از بزرگان قبیله یموت است که بسیار دلاور و جنگجو ، خشن ، وحشی و بی رحم است . او در عین حال بزرگترین شاعر ترکمن نیز هست . سولماز اوچی نیز دختر بسیار زیبای کدخدای گوکلان هاست که شهرتش در تمام دشت ترکمن پیچیده است . گالان عاشق سولماز می شود و او را از میان چادر جلوی چشم پدر و برادرهایش می رباید و با او ازدواج می کند . عشق آنها عشقی راستین اما همراه با غروری بی حد است . در حین این عمل گوکلان ها دو برادر گالان را می کشند و گالان قسم می خورد که انتقام خواهد گرفت و  تا آخر عمر بر علیه گوکلان خواهد جنگید و برادرهای سولماز را خواهد کشت مگر آنکه سولماز بگوید نه و سولماز مغرور می گوید منتی بر من نگذار اگر می خواهی بکشی بکش . داستان عشق سولماز و گالان و مواجه دو قبیله بزرگ ترکمن با یکدیگر است . اسم پسران این دو دلداه نیز آق‌اویلر و آقشام‌گلن می شود .

فوق العاده دوستش داشتم خیلی قشنگ بود حتی اگه با همین یک جلد هم تموم می شد قشنگ بود . چه قدر حال و هوای کلیدر را برام زنده کرد . هر چند عشقشون عشق زیبایی نبود . عشق و غرور نباید یک جا جمع بشه .

آقای ابراهیمی از روی این کتاب سریالی نیز ساخته اند که در زمان قبل از انقلاب پخش می شده و بسیار معروف بوده .  

 

قسمت های زیبایی از کتاب

پدرم می گوید : از سولماز بگذر که رنج می آورد .
مادر گریه می کند : از سولماز بگذر که مرگ می آورد .
خواهرهایم به من نگاه می کنند ، با خشم که ذلیل دختری شده ام .
آه سولماز... اینها چه می دانند که عاشق سولماز بودن چه درد شیرینی ست .

 

درماندگان تنها سلاحشان حرف است و نه اعتبار حرفی که می زنند .

 

بزرگ کسی ست که بزرگی کند نه اینکه بزرگی را مثل خورجین به خودش آویزان کند .

 

اگر دلت می خواهد بچه هایت از تو اطاعت کنند ، بعد از این همان چیزی را بخواه که آنها می خواهند .

 

گریستن به خاطر شفای انسان نیست به خاطر وفای انسان است .

 

فرزندی که آگاهانه از خواسته های پدر سرپیچی می کند ، به نوسازی تاریخ می رود اما پدری که از فرزندان آگاه خویش روی می گرداند ، تنها خود را نابود می کند .

 

از عشق سخن باید گفت ، همیشه از عشق سخن باید گفت .
عشق در لحظه پدید می آید ، دوست داشتن در امتداد زمان . این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است . عشق معیارها را درهم می ریزد ، دوست داشتن بر پایه معیارها بنا می شود . عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد ، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد . عشق قانون نمی شناسد ، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی ست . عشق فوران می کند – چون آتشفشان و شره می کند – چون آبشاری عظیم ، دوست داشتن ، جاری می شود – چون رودخانه ای بر بستری با شیب نرم . عشق ویران کردن خویش است ، دوست داشتن ، ساختنی عظیم .

 

تو یا انسان به معنای متعالی آن نیستی و یا همیشه مسئول سخنی هستی که باری به دلیلی بر زبان آورده یی . گفتیم و گذشت فرزند ناجوانمردی ست .

 

تمام مسئله این است که هیچ چیز را برای همیشه در تعلیق نمی توانی نگه داری . تاریخ به انتظار تصمیم تو نخواهد نشست . تو می توانی زودتر از آن لحظه ای که انتظار به اوج خود می رسد ، و ظرف بلور در میان زمین و هواست ، ضربه ات را بزنی و انتظار را پایان بخشی اما هرگز نمی توانی کاسه را میان زمین و هوا رها کنی . زودتر شکستن ، آری . دیرتر شکستن ، شاید . اما به هر حال شکستن ، نقش بلور است .

مردي در تبعيد ابدي/ابراهیمی

مردي در تبعيد ابدي : براساس داستان زندگی ملاصدرای شیرازی، صدرالمتالهین

 

نادر ابراهيمي

 

انتشارات روزبهان

كتاب نگاهي به زندگي ملاصدراي شيرازي از كودكي تا زمان تبعيد او به كوير است . محمد صدرا فرزند يكي از حكام فارس است كه در زمان كهولت والدين به دنيا آمده و تنها فرزند آنهاست . او شديدا علاقه مند به علم و دانش است و دائم كتاب مي خواند  . روزي كه شاه عباس صفوي به همراه شيخ بهايي و ميرفندرسكي و استرآبادي (ميرداماد) به شيراز مي آيند ، محمد كه نوجوان 16 ساله اي بيش نيست شيخ بهايي را شگفت زده مي كند و بدين گونه به قزوين پايتخت اوليه و سپس اصفهان پايتخت اصلي و بزرگ شاه عباس مي رود و مراحل ترقي را سريع طي مي نمايد . او اعتقادات بديعي دارد كه دشمنان زيادي را برايش به بار مي اورد . او معتقد است تقليد به صورت نادانسته مجاز نيست هر مسلمان بايد به تحقيق در علوم ديني و الهيات بپردازد و اگر بعد از مطالعه به جواب دست نيافت مجاز به انتخاب مرجع تقليد است . او مي گفت خدا در همه انسان ها و آفريده ها وجود دارد . يكي از سوالات جنجال برانگيز او اين بود كه چرا عدل جز اصول دين است ؟ چرا تنها يكي از صفات خدا را اصل نموده ايم و.... ظاهرا بسيار شايع بوده كه مي گفتند اهل نگاه كردن به دختران و زنان در كوي و برزن و چنين مواردي است و او پاسخ مي داده نيت مهم است اگر نگاه كرده ام به حال خود نبوده ام و زيبايي افرينش خدا را تحسين كرده ام و لاغير . ديگر اينكه او شديدا از دين زرتشت دفاع مي كرده و مخالفان فكر مي كردند از پيروان اين دين شده و او مي گفته نه تنها مي گويم زرتشت در حد موسي و عيسي عزيز است و راهي براي باور بيشتر به اسلام . موضوع جالب دیگه ای که می گفت این بود که وظیفه فرزند در قبال پدر و مادر احترام و مراقبت است اما اگر راه زندگی ات را انگونه که آنها خواهند رفتی نه سود دنیوی داری نه اخروی .

كتاب خوبي بود چون هم زندگي نامه را بيان مي كرد و هم عقايد ملاصدرا را هر چند حقيقت محض نيست و مسلما مكالمات اكثرا آفريده ذهن پوياي آقاي نادري است . كلا از كتاب خوشم اومد مواردي را از زندگي كسي گفت كه فقط نامش را مي دانستم . چه قدر خوبه از زندگي بزرگان سريال ها و فيلم هايي بسازند حداقل در حدي كه آشنايي سطحي اي به مردم منتقل كنند مثل همين سريال غياث الدين جمشيد كاشاني لااقل الان به اسم خيلي از مردم باهاش آشنا شدند كه از قبل نمي شناختندش . البته حركت به شرطي مفيدتر خواهد بود كه همه مشاهير را از اصفهان انتخاب كنند :دي

شجاعت ملاصدرا را و عاشق كتاب و علم بودنش را پسنديدم اما زبان تند و مذهب شديدش را اصلا . در ضمن آقاي ابراهيمي كتاب را به آقاي خامنه اي تقديم نموده اند !!!!

 

قسمت هاي زيبايي از كتاب

زماني كه با زمانه ي خويش نساختي  و با مسند نشينان و امربران ايشان كنار نيامدي و آنچه را جاهلان مي گويند ، جاهلانه باز نگفتي ، لاجرم به تبعيد ابدي روح گرفتار خواهي شد .

 

از ديد پدران گويي تمام معايب از مادر به فرزند مي رسد ، همه ي محاسن از پدر .

 

پدران بايد هم گام فرزندان خويش شوند و يا فرصت دهند كه فرزندان به راه خود بروند .

 

خوب است..... زيباست .... اصفهان را به همه جا ترجيح مي دهم .

 

مطمئن باش برادر جان ! هرگز كسي را كه غوغايش سراسر شهر را پر كرده  باشد ، اين گونه كه تو مي گويي  ، بر دار نمي كنند . ترس از مردم كوچه و بازار ، نوعي ترس از خداوند است . اين صداي رساي حق است كه از گلوي مردم دردمندكوچه و بازار بر مي خيزد . اين صدا ، تخت سلطنت را هم مي لرزاند چه رسد به تخت چند مزد بگير بي اختيار درباري را .

 

عشق به خدا را مي توان در مكتب عاشقان به خدا يافت و با آن سيراب شد . اما عشق به ديگري ضرورتي ست كه از حادثه بر مي خيزد نه از اراده به انتخاب و همين كار را مشكل مي كند .

 

جاهلي را پرسيدند : آيا خدواند تبارك و تعالي در حق بندگان خويش هيچ ظلم كرده است ؟

پاسخ داد : الا آفريدن ابليس و پديد آوردن محمد صدراي شيرازي گمان نمي برم كه هيچ ظلم كرده باشد .

 

علي رغم شرايط جنگيدن ، جنگ است و در متن جهل به دنبال علم رفتن ، علم است و در سرزمين كفار ، مسلمان ماندن مسلماني ست ....

تكثير تاسف برانگيز پدربزرگ/نادر ابراهیمی

تكثير تاسف برانگيز پدربزرگ

 

نادر ابراهيمي

 

انتشارات مركز

داستان در مورد نوه هايي است كه عاشق پدربزرگ خود هستند . روزي يكي از كليه هاي پدربزرگ از كار مي افتد و دكتر ياكوب پيش نهاد مي كند كه به جاي اين كليه از يك كليه مصنوعي استفاده كنند . نوه ها مردد هستند اما سرانجام تسليم مي شوند و در عصر تكنولوژي و ليزر اين تصميم باعث تصميم گيري هاي بعدي و بعدي و ترميم ها و تعويض هاي پياپي مي شود .

باحال بود خوشم اومد . انتظار سياهش از پيشرفت علم را خوب تصوير كرده بود . كتابي با ديدگاهي شبيه به دنياي قشنگ نو يا هرگز رهايم نكن .

 

قسمت هاي زيبايي از كتاب

 نمايش يك مقوله خود آن مقوله نيست حتي در اوج شباهت .

 

در ذهن انسان ، احتمال وقوع يك معجزه هميشه وجود دارد : معجزه يي به وسيله ي علم ، به وسيله ي خدا ، به وسيله ي قديسان ، به وسيله ي انسان ، يا طبيعت . فرق نمي كند . انسان هنوز در انتظار معجزه است . انسان ممكن است تعريف معجزه را عوض كند اما از آن قطع اميد نمي كند .

 

استبداد هميشه از يك نقطه هندسي حركت مي كند و استبداد مي شود . زور در ابتدا زور نيست ، شفقت است . شفقت در حركت است كه زور مي شود و زور سياه . تو به چه دليل مي تواني با وقاحت اعلام كني كه مصلحت مرا بهتر از من مي داني ؟

انسان ، جنايت و احتمال/نادر ابراهیمی

 انسان ، جنايت و احتمال

 

نادر ابراهيمي

 

انتشارات روزبهان

در خراسان زلزله بسيار بدي رخ مي دهد و بسياري از روستاها با خاك ويران مي شوند . در روستايي به نام لاجورد متوجه مي شوند كه مردي به نام باباخان از اين فرصت استفاده كرده و همسر خود فاطمه را به قتل رسانده است . باباخان چند بار قبل از اين ماجرا تصميم به طلاق همسر خود داشته است . در اين جا طي اتفاقاتي مي بينيم كه او در يك دادگاه يكسان با همان دلايل يك بار متهم شده و يك بار بي گناه شناخته مي شود .

موضوعش شديد جالب بود . اما نحوه بيانش را دوست نداشتم . به خصوص وقتي اول شخصمون وكيل باباخان بود اصلا به جاي دفاع از باباخان قصه مي گفت تازه با قصه ها واسش اعدام را مي كرد 12 سال زندان . مزخرف بود . ادم حرصش در مي يومد . اصلا ديدش نسبت به باباخان اينكه مي گفت چون نذاشتيش زنشو طلاق بده كشته اونو پس عيب نداره اي بابا!!!!! يعني قتل به اين راحتي . تازه طلاق واسه مردا كه كار نداره بدبخت زنها اگه بخوان طلاق بگيرن بيچاره مي شن . يك جورايي ادم ياد اين قانون هاي مزخرف و طرفداراي مزخرفترشون مي افتاد و اعصابش خرد مي شد .

آقاي ابراهيمي سه تا دختر داشتن كه نامهاشون بوده اليكا و هليا و رايكا . براي خود من جالبه كه اسم فرزندان نويسنده ها و شاعرها را بدونم . تصورم اينه كه بايد انتخاب هاي منحصر به فردتري داشته باشن نسبت به بقيه.

  

قسمت هاي زيبايي از كتاب

مردها بيشترشان همين طورند . آزادي آنها را فاسد كرده. آزادي آنها را پر مدعا و خودخواه و بي رحم كرده.

 

انسان در مقابل بن بست به اندشه متوسل مي شود : بن بست – و تفكر براي خلاصي از بن بست . تمام اختراعات و غالب اكتشافات بشر از همين جا سرچشمه گرفته است . انسان نه مي خواهد و نه مي تواند بن بست را بپذيرد .

يك عاشقانه ي آرام/ابراهیمی

يك عاشقانه ي آرام

 

نادر ابراهيمي

 

انتشارات روزبهان

يك عاشقانه ي آرام در مورد گيله مردي مبارز و سياسي است كه عاشق عسل دختر آذري زيبا و سياسي مسلكي مي شود . كل كتاب روند و مراحل و برنامه ريزي هاي زندگي مبتني بر عشق اين دوست . با زباني شاعرانه بيان عشقي شاعرانه و زيبا . عاشقاني كه سعي مي كنند در لحظه لحظه با هم بودن عاشق هم باشند و نگذارند عشقشان به رخوت و عادت كشيده شود . عاشقاني كه با زمان مبارزه مي كنند .

قوت اصلي كتاب همان لحن و بيان فوق العاده زيباي نادر ابراهيمي است . كتاب قشنگيه البته اصلا و اصلا به گرد " بار ديگر شهري كه دوست مي داشتم " نمي رسه . اگه اوج هنر و اوج احساس اقاي ابراهيمي را مي خواهيد متوجه بشيد بهتره بريد سراغ اون كتاب . اما اينم كتاب خوبيه . چهارچوبش لج در بياره اما خوب جملاتش و نحوه بيانش زيباست عاشقانه است . در كل موضوع را نپسنديدم اما كلام را چرا . به خصوص كه خفن در خدمت حكومت نوشته شده اين موضوع رو اعصابمه دائم مي گه به به جمهوري اسلامي يك حكومت كاملا مردميه بهترين حكومت دنياست واي دكتر ولايتي را بي محافظ ديديم كجا ديگه همچين حكومتي پيدا مي شه ... اين عسل هم بدعنق بود و شوهرش هم خودخواه . مي خواست عقيده اش را تحميل كنه اما جملات زيبا بودند واقعا زيبا . اگه عاشقيد حتما بخونيدش تا به حفظ عشقتون كمك كنه و اگه نيستيد بخونيد تا براي زيبا عاشق شدن آماده بشيد .

البته اينم بگم عشق و سياست را يك جورايي در كنار هم مي بينه در اين كتاب. شور و اشتياق اوليه عشق و انقلاب و رخوت بعد از انقلاب و عشق را . اما به هر دو مثبت نگاه مي كنه مي گه مي شه جلوي هر دو را گرفت . آقاي ابراهيمي در ابتدا دانشجوي حقوق بودند اما اين رشته را نيمه كاره رها مي كنند و به سراغ رشته زبان انگليسي دانشگاه تهران مي رن .

  خسته دل نباش ، محبوب خوب آذري من !

 قسمت هاي زيبايي از كتاب :

در ميان همه جانوران جهان ، فقط انسان ها اعدام مي شوند – به وسيله انسان ها . ديگر هيچ جانوري اعدام نمي شود و نمي كند .

 

تاب آوردم ، چرا كه جرمم فقط خواستن بود و به اين جرم بد مي كشند اما آنكه كشته مي شود ، سرافكنده نمي شود .

 

عشق يك قطار مسافربري نيست تا اگر كمي دير رسيدي ، قطار رفته باشد و تو مانده باشي – با چمدان هاي سنگين ، با تاسف ، با قطره هاي اشكي در چشمان حسرت .

 

نفرت انگيزترين چيزي كه خداوند خدا رخصت داد تا ابليس به انسان هديه كند ، حكومتي ست كه عشق را نمي فهمد .

 

در گذشته ها به دنبال لحظه هاي ناب گشتن ، آشكارا به معناي آن است كه آن لحظه ها ، اينك وجود ندارند .

 

اگر عشق را از جريان عادي زندگي جدا كنيم – از نان برشته ي داغ ، چاي بهاره ي خوش عطر ، قوطي كبريت ، دستگيره هاي گلدار و ماهي تازه – عشق همان تخيلات باطل گذرا خواهد بود .

 

بهترين دوست انسان ، انسان است نه كتاب .

 

تنها اعتقاد به اينكه سعادت ، دور از دسترس ماست ، سعادت را دور از دسترس ما نگه مي دارد .
هيچ چيز همچون اراده به پرواز ، پريدن را آسان نمي كند .

 

هيچ قله اي ، آخرين قله نيست . رسيدن غم انگيز است . راه بهتر از منزلگاه است . برويم بي آنكه به رسيدن بينديشيم ، اما واقعا برويم .

 

حافظه براي عتيقه كردن عشق نيست براي زنده نگه داشتن عشق است .

 

يك بار ، يك بار ، و فقط يك بار مي توان عاشق شد . عاشق زن ، عاشق مرد ، عاشق انديشه ، عاشق وطن ، عاشق خدا ، عاشق عشق .... يك بار ،فقط يك بار . بار دوم ديگر خبري از جنس اصل نيست .

 

نگذاريم كه عشق در حد خاطره حقير  و مصرفي شود .

 

مگذار كه عشق به عادت دوست داشتن تبديل شود .
مگذار كه حتي آب دادن گلهاي باغچه به عادت آب دادن گل هاي باغچه تبديل شود !
عشق به دوست داشتن و سخت دوست داشتن ديگري نيست . پيوسته نو كردن خواستني ست كه خود پيوسته خواهان نو شدن است و ديگرگون شدن .

 

ديگر سخن گفتن عاشقانه  دليل عشق نيست ، آواز عاشقانه خواندن دليل عاشق بودن .

 

نمي شود كه تو باشي
درست همين طور كه هستي
و من هزار بار خوبتر از اين باشم
و باز هزار بار عاشق تو نباشم

 

مشكل اين است كه از همه روياهاي خوش آغاز دور مي شويم و اين دور شدن به معناي قبول سلطه ي بي رحمانه زمان است . بر سر قول و قرارهاي نخستين نماندن ، باور پيرشدگي روح است و خواجگي عاطفه .

 

بعضي ها را ديده ام كه از وقت كم شكايت مي كنند . آنها مي گويند : حيف كه نمي رسيم . گرفتاريم . وقت نداريم . عقبيم .... . اينها واقعا بيمار خيالبافي هاي كاهلانه خود هستند . وقت علي الاصول بسيار بيش از نياز انسان است . ما وقت بي مصرف مانده و بوي نا گرفته بسياري در كيسه هايمان داريم : وقتي كه فنا مي كنيم ، مي سوزانيم ، به بطالت مي گذرانيم .

 

نگفتن همان دروغ گفتن است – قدري كثيف تر .

 

مي توان به سادگي عاشق شد اما عشق ساده نيست .

 

مي داني كه " اشتباه شنيدن " چه قدر غم انگيز است ؟ هيچ مي داني اگر يك روز حرفي را از من نقل كني كه من گفتن آن را انكار كنم و تو شنيدن آن را اصرار ، چه پيش خواهد آمد ؟ تاسف ... تاسف .... نفسم گرفت.

 

عشق به اعتبار مقدار دوام عشق است نه شدت ظهورش .

 

عشق به ديگري ابزاري است براي زيباتر و زيباتر ساختن زندگي .

 

نمي شود كه با چيزي كه به آن اعتقادي نداري كنار بيايي و باز هم كسي باشي . آبرومند باشي . شريف باشي . چيزي باشي .

 

حكومت خوبان ، خوبان را مردود نمي كند . خانه نشين شدن خوبان ، حمله ي قلبي حكومت است .

کوچه های کوتاه

کوچه های کوتاه

 

نادر ابراهیمی و ....

 

انتشارات روزبهان

مجموعه ای از داستان های کوتاه از آقای ابرهیمی و شاگردانشون هست . به نظرم کار جالب و تشویق کننده ای بوده اما خوب در کل کتاب جالبی نیست . اکثر داستانهاش را نپسندیدم . خیلی سبکشون قدیمی و سطحی بود . از اون دست داستانهایی که می خوان لقمه را تا آخرین حد بجون و بعد بذارن دهن خواننده . مثلا سوژه داستانی که می خواد در مورد بی تفاوتی مردم نسبت به غم دیگران صحبت کنه اینه که طرف می یاد بره سوار اتوبوس شه می بینه یک سگ مرده افتاده و مردم نگاهش می کنن چند ایستگاه بعد یک دختر مرده می بینه که مردم همون طور دورش ایستادن . این موارد را در هاله هم نمی گه ها دقیقا به همین شفافی که من گفتم بیان می کنه . یک چیز در حد انشاهای دبستانمون .

از هر نویسنده دو داستان نقل کرده که قصه های امیر شهرابی و سحر نوراحمر از همه قشنگ تر و به نظر من در حد خوبی بودند . به خصوص از داستان های آقای شهرابی خیلی خوشم اومد .

شاید از اونجایی که خوندم آقای ابراهیمی فردی سیاسی بوده و مدتی به دلیل متهم بودن توی جریان خرداد 42 به زندان می ره نظرم ازش برگشته  که زیاد هم کتابهاش به دلم نمی شینه. " گمونم بهتره برم سراغ رمانهاشون .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

کاش می شد زمان را کمی ، فقط کمی به عقب بکشم و یک بار دیگر زندگی را آن گونه که خودم می خواهم بسازم ، نه آن طور که خواستند ....

 

او زنده است . کاش زنده باشد . هر چند اگر مرده بود ، همه چیز را راحت تر می پذیرفتم : ماندنش را . این که هرگز برنگشت .

 

گاهی برای بزرگترین آرزوها ، فقط یک جمله بس است .

مصابا و رویای گاجرات/ابراهیمی

مصابا و رویای گاجرات

 

نادر ابراهیمی

 

انتشارات امیرکبیر

 

کتاب مجموعه ای از داستان های کوتاه آقای ابراهیمی است . داستان ها هم جذابیتشون بیش از آنکه بر مبنای موضوع یا چهارچوب باشه بر همون نثر خاص آقای ابراهیمی تکیه داره .

یکی از کتاب هایی که واقعا عاشقش هستم "بار دیگر شهری که دوست می داشتم " بوده واسه همین تصمیم گرفتم برم سراغ کتاب های نادر ابراهیمی اما این کتاب که فعلا به دلم ننشست . چند تا از داستانهاش خوب بود دوسشون داشتم اما اکثرا را نپسندیدم .

تصلیح که در حقیقت یک نوشته انشا گونه زیباست .
الهی الهی لماذا ترکتنی در مورد یک پدر و پسر شکارچی . این هم داستان قشنگیه .
دیوباد در مورد بادی ویرانگر که به جهان می زود . اینا خیلی دوست داشتم
کی رنگ اسب چوبی من . بچه مریضی که از پدرش یک اسب چوبی می خواد . موضوعش الان یک کم نخ نما به نظر می یاد اما نثر آقای ابراهیمی حرف نداره
رویای روزی که شاهزاده به دیدار خواهد آمد . مردی که آرزوی آمدن شاهزاده را کرده بوده و شاهزاده با چند سال تاخیر اومده . این یکی از قشنگ ترینهای کتاب بود .
وقتی که گل پرواز می کند و پرنده صوت می شود . پرنده ای که عاشق گلی می شود . اینم خیلی قشنگ بود
برای پایان زمستان . مردی که عاشق یک زن عروسک فروش می شود . اینم داستانش جالبه .
مدائن رویا. مصابا که به عشق شهر گاجرات از شهر مصابات می گریزد و گاجره که به شوق شهر مصابات از گاجرات می گریزد . یک جوری پوچ گراست و زیبا
مردگان دیرباورند . سخن های بین مرده ها . خوشم نیومد
مراسم و آهسته به یاد می آورم . دو داستان که به جای بیان جمله با تعدادی کلمه نقل می شوند مثلا خیال ، زن ، بچه ، خانه ، قالی ، گردش ، خنده و .... . من اصلا سبکشو دوست نداشتم
پیاده روها از هم جدا هستند . دختر و پسری که منتظر عشقشان هستند . شیوه نقلشو دوست نداشتم
فراموشی فرزند فراموشی . پسری که به پدرش می گوید مداد رنگی هایش پیر هستند . دوست نداشتم
در خمیره ی بد . مردی که از دزد می ترسد . موضوعش جالب بود اما نحوه بیانش را دوست نداشتم
قصه سه خواهر . سه خواهری که قرار است با مرد دانشمند و جوان شهر ملاقات کنند . اصلا دوسش نداشتم
قضیه آن مرحوم دوست من بود . اشاره به این که بعد مرگ یک آدم معروف همه خودشون را دوستش جا می زنند . موضوعش خوب بود اما بازم شیوه نقل را اصلا و ابدا نپسندیدم



قسمت های زیبایی از کتاب


بیاندیشید و از یاد نبرید که میان تحمل و تسلیم تفاوتی است ....

 

شاهزاده بزرگ گریان گفت : اینک آمده ام و برای تمام دیرآمدن ها از من چیزی بخواه ورای آنچه همیشه خواسته بودی .
گفتم : نه شاهزاده .... روزگاری طلبت کردم که در قلعه سنگساران اسیر دیوها بودم. روزگاری می خواستمت که در نخستین خان سفر به اسارت رفتم و روزهای سخت مرا از پاشنه آویختند . روزگاری که در حصار جادویی زنی بودم . روزگاری که هر ذره ام از خواستنی بزرگ لبریز بود . روزگاری دراز خواستمت ای شاهزاده .... نیامدی .
شاهزاده دست بر دیدگانش نهاد و بر فرش کهنه ی من زانو زد و گریان گفت : ای مرد ، جبران خواهم کرد . بگذار که با بخششی بزرگ دمی شادمان شوم.
گفتم : نه شاهزاده... برای جبران هم زمانی بود ... گذشت . برای بخشش نیز.

 

من یک پرنده-خدا بود درویش ! بزرگ پرندگان ، چون سیمرغ ، مغرور و بی مهابا . و عشق ، عشق .... عشق مرا تحقیر کرد ای درویش!

 

عشق ایثار نیست ، دروغ است.

 

عشق یک بازی است برای آن کس که از هر بازی دیگری خسته شده است .

 

هیچ چیز در دنیا فرو ریزنده تر از عشق نیست . غرض عشق ، تنها افسانه آفرینی است .

 

در هر سلام فقط مفهوم یک خداحافظی نهفته است .

بار دیگر شهری که دوست می داشتم

 بار دیگر شهری که دوست میداشتم



نادر ابراهیمی

 

انتشارات روزبهان

کتاب در حقیقت گفت و گوی عاشقانه یک پسر با خود و با یاد و خیال معشوق 11 سال پیشش می باشد . گفت و گوها و برداشت های پسر از وقایع و زندگیش در این 11 سال دوری از هلیا ( عشقش) و سال های با هم بودنشان
به نظر من فوق العاده کتاب قشنگی بود . گفت و گوهای پسرک خیلی عاشقانه و خالص بود . واقعا از خوندنش لذت بردم . و شدیدا توصیه می کنم بخونیدش . پر از جملات قشنگ و عمیق مثل یک شعر بلند


یک نکته جالب هم در مورد اسم هلیا:
هليا» اسمي كه براي نخستين بار در ايران به وسيله نادرابراهيمي، در كتاب «بار ديگر شهري كه دوست مي داشتم» به كار رفت، ساخته خلاقيت نويسنده آن است، ريشه تاريخي ندارد و با اين حال ميان مردم، به عنوان اسمي زنانه، رواج يافته است.
سال ها پيش، نادر ابراهيمي در حالي كه با اتوبوس از تهران به اصفهان سفر مي كرد، شروع به بازي و در هم ريختن واژه«الهي» كرد تا بتواند از دل آن نامي خوش آهنگ و متفوت بسازد. پس از مدتي واژه خود ساخته«هليا» را از به هم ريختن حروف واژه «الهي» ساخت و در داستان بلندش «بار ديگر شهري كه دوست مي داشتم» به كار برد. مدت ها بعد نادرابراهيمي متوجه شد كه واژه «هليو» در لاتين قديم به معني خورشيد است

 

قسمت های زیبایی از کتاب

 احساس رقابت احساس حقارت است . بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند . من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت بر می دارم . رقیب یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست . بگذار آنچه از دست رفتنی ست از دست برود .

 

مرا بشنوی یا نه ، مرا جستجو کنی یا نکنی ، من مرد خداحافظی همیشگی نیستم .
باز می گردم ، همیشه باز می گردم .
هلیا! خشم زمان من بر من مرا منهدم نمی کند . من روح جاری این خاکم .
من روان دائم یک دوست داشتن هستم .

  

 در پایدارترین شادی ها نیز غمی نهفته است و در پاک ترین اعمال ، قطره ای از ناپاکی .

 

 من هرگز نخواستم که از عشق ، افسانه یی بیافرینم .
باور کن .
من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم – کودکانه و ساده و روستایی .

 

  آنچه هر جدایی را تحمل پذیر می کند اندیشه پایان ان جدایی ست .

 

 تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسان تر است . تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسان تر است . سهل است که انسان بمیرد تا انکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد .

  

 زمان ، جاودان بودن همه چیز را نفی می کند .

 

 فرصتی برای بخشیدن ، فرصتی برای از یاد بردن .
پدر! این مهلتی ست که تو از دست خواهی داد .

 

  آه هلیا ..... چیزی خوفناک تر از تکیه گاه نیست . ذلت ، رایگان ترین هدیه ی هر پناهی ست که می توان جست .

 

 ما هرگز از آنچه نمی دانستیم و از کسانی که نمی شناختیم ترسی نداشتیم . ترس سوغات آشنایی هاست .

 

 به یاد داشته باش که یک مرد عشق را پاس می دارد ، یک مرد هر چه را که می تواند به قربانگاه عشق می آورد ، آنچه فدا کردنی است فدا می کند ، آنچه شکستنی ست می شکند و آنچه را که تحمل سوز است تحمل می کند ، اما هرگز به منزلگاه دوست داشتن به گدایی نمی رود .

 

 مهر آن متاعی نیست که بشود آزمود و پس از آن ، ضربه یک آزمایش به حقارت آلوده اش نسازد . عشق جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت ، باز آنها را زیر هم نوشت و باز آنها را جمع کرد .

 

 در آن طلا که محک طلب کند شک است .

 

 بگذار تا تمام وجودت تسلیم شدگی را با نفرت بیامیزد ، زیرا که نفرت ، بی ریاترین پیام آور درماندگی است .