گوسفندان سیاه/ بل

گوسفندان سیاه

 

هاینریش بل

محمد خورشید

 

انتشارات نقش خورشید

سال نشر : 1386

رنه پیره ی محبوب : زن می خانه دار از شرایط جنگ خسته شده .
بلاتکلیف میان قطارها : مرخصی در بین جنگ .
گوسفندان سیاه : انگار در خانواده رسم است هر نسل یک آدم سرخوش و بیکاره وجود داشته باشد .
درباره ی گوسفند سیاه : این یکی هنر مترجمه .
بر قلاب : مردی که منتظر ورود معشوقه اش است  .
تجدید دیدار در خیابان : در سنگر مشروب و یاد معشوقه .
مستی در پتوکی : مرد در میخانه در زمان جنگ و فکر کردن به روزهای شیرین .
مرد کارباز : مرد هدف کاردبازی دوستش می شود که در سیرک کار می کند .

اینم آخرین کتابی که تصمیم داریم از نویسنده های قبلا معرفی شده عنوان کنم . البته جز تازه های نشر نیست اما از بل عزیز هست و خیلی دلم می خواست بخونمش . داستان هایی که اکثرا پس زمینه هایی از جنگ دارند اون اتفاقات روحی که برای انسان ها توی این شرایط می افته باوراشون تفکراتشون و مثل همیشه بسیار زیبا .

 

پ.ن : یکی دو تا غیر داستانی می خونم و بعد نوبت چند تا نویسنده خانم ایرانی هست . به هر حال تازه های نشر را دیگه می ذارم برای سال بعد مثلا اردیبهشتی وقتی . دلم نویسنده های جدید می خواد.

زنان برابر چشم انداز رودخانه/ بل

زنان برابر چشم انداز رودخانه

 

هاینریش بل

کامران جمالی

 

انتشارات خورشید

سال نشر : 1389

این کتاب اخرین کتاب هاینریش بل هست که در حقیقت دو ماه پس از مرگش هم چاپ شده . کل کتاب هم مکالمه است یا تک گویی یا چند نفره اما حالت تعریفی نداره همش با صحبت پیش می ره . کاملا یک فضای سیاسی را داره نشون می ده افرادی که درگیر روابط سیاسی هستند اثراتی که توی زندگیشون داره و کلا نشون دادن چنین فضایی .....

بد نبود خیلی معمولی کتاب نکته منفی ای نداره به نظرم اما معتقدم چیزهای زیباتر و شسته رفته تری از بل خوندم قبلا همین . در هر صورت اگر دنبال چنین موضوعی گشتید می تونه گزینه مناسبی باشه .طراحی جلدش به نظر من باحاله .

 

قسمت زیبایی از کتاب

هر چی رو که نشه ثابت کرد لزوما دروغ نیست .

مهمان های ناخوانده / بل

 

مهمان های ناخوانده

 

هاینریش بل

علی عبداللهی

 

انتشارات دالاهو

یکی دیگه از تازه های نشر مجموعه داستانی از بل عزیز بود که داستان های مجموعه ی سکوت دکتر مورکه ، مهمان های ناخوانده ، در تاریکی ، کاسبی کاسبی است ، ما جاروسازها ، مرگ الزا باسکولیت ، ترازوی خانواده بالک ، این جا تیبتن است ، روی پل ، کاری صورت می گیرد ، سرپناه امن ، کنار رود ، مثل بزنگاه هایی در رمان های بد ، برای اشمک اشک نریز و دایی فرد تکراری بودند و بقیه داستان ها به شرح زیر هستند :

خبر : سربازی که قرار است خبر فوت سرابز دیگر را به خانواده اش بدهد

معدنچی : کارمند فقیر معدن با زن و دو فرزند

بیگانه وقتی رسیدی به اسپا ...!: سرباز زخمی را به مدرسه ای آورده اند که در حقیقت محل درس خواندن خودش بوده

شمع هایی برای مریم مقدس : مرد سرمایه اش را در تجارت شمع گذاشته

نه فقط در ایام کریسمس : زن عمو دچجار مشکلی شده هر شب جشن کریسمس می خواهد

ایستگاه راه آهن سیمپرن : ایستگاه راه اهن متروکه

دیدار دوباره از دهکده : در مورد دهکده

بزهای گر : افراد ناخلف خانواده که اهل کار و زندگی روتین نیستند .

خوب کتاب اشکالات ویرایشی ترجمه ای داره و کار شسته رفته و تمیزی نیست ابدا اما خوب اون قدرم جدی نیست که لذت بل خوانی را از بین ببره . در مجموع من راضی بودم استفاده هم کردم .

 

قسمت زیبایی از کتاب

تا زمانی که این جا و آن جا زخمی سر باز می کند که داغ رزمنده ی شهیدی مسبب آن بوده است ، جنگ هرگز پایان نخواهد یافت .

اتفاق/ بل

اتفاق

هاینریش بل

حمزه علی محمدی

انتشارات دیبایه

اتفاق : مرد از اداره بیرون آمده که خانمش را در خیابان می بیند و با دید جدید به او نگاه می کند .

پل : پلی در روستا در زمان جنگ خراب شده و اکنون در همان زنگ جنگ آلمان ها آن را بازسازی می کنند .

اینم یکی دیگه از تازه های نشر از آقای بل این بار نمایشنامه . کتاب خوبی بود . اولی احساسی تر بود بیشتر دوسش داشتم هر چند دومی هم موضوعش جالب بود خیلی ریز بین و زیرکانه انتخاب شده بود اما لحن بیان اولی به نظرم دل نشین تر بود .

کتاب کوتاهیه خیلی سریع می تونید بخونیدش .

قسمت زیبایی از کتاب

بین من و اون پیوند محکم تری از یک زندگی مشترک وجود داشت ، چیزی که باعث می شد بعضی وقت ها کنار هم برای یه خواسته مشترک دعا کنیم .

جامعه شناسی پالتو ماهوتی / بل

جامعه شناسی پالتو ماهوتی

هاینریش بل

علی عبداللهی

انتشارات مشکی

مولر در کلاس درس استاد محبوبش نشسته که ناگهان متوجه می شود استاد در این جلسه دارد نوشته مولر را به جای گفته های خودش جا می زند و در حقیقت تز دکترای او را دزدیده و همین امر حال او را بسیار بد می کند .

یک داستان کوتاه چهل صفحه ای بل محبوب . توی تازه های نشر یکی دو تا کتاب هم از بل بود که سریع رفتم سراغشون . داستان قشنگی هم بود دوسش داشتم موضوع جالبی داشت خوب پرورونده بود و ترجمه اش هم خوب انجام شده بود .

قسمت های زیبایی از کتاب

وقتی کسی دور چیزی را خط می کشد که برای خیلی ها رسیدن به آن یک رویای دست نیافتنی است البته که من ناراحت می شوم .

من اعتقادی به انعام دادن و کلا دادن هر چیزی که بیشتر از مواجب قانونی طرف باشد . انعام خلاف شان انسانی است .

آدم کجا بودی ؟ /بل

آدم کجا بودی ؟

 

هاینریش بل

ناتالی چوبینه

 

انتشارات پیام امروز

فاین هالس از سربازان آلمانی و عضو لشکر هیتلر است . فاین هالس در جبهه است ، به ماموریت های مختلف می رود ، عاشق می شود ، به خانه باز می گردد و ...کتاب موضوع مشخصی نداره بلکه صحنه هایی از جنگ و ناکامی های اونو نشون می ده فقط یک شخصیت اصلی به نام فاین هالس هست که اونم قهرمان کتاب نیست مثلا یک قسمت فاین هالس به یک گروهان می ره و ما توی اون فصل سرنوشت فرمانده گروهان را مرور می کنیم ، فصل بعد ممکنه توی کافه سربازی را ملاقات کنه و ما تکه ای از زندگی اون سرباز را پیش رو داریم یعنی از طریق این شخصیت به قسمت های مختلف جبهه سر می کشه و یک جوری خیلی روی مرگ های ناگهانی توی جبهه تاکید داره...

کتاب متوسطی بود . چهارچوب و ایده نوشتنش را دوس دارم ولی خوب در نیومده بود حالا یا واقعا از کارهای اولیه بل بوده و اون قدر قوی این چهخارچوب را نساخته یا ضعف انتقال زبان و در حقیقت ضعف مترجم هستش یعنی می شد همچنی ایده ای خیلی بهتر گفته بشه الان خیلی گنگ و سردرگمه . در ضمن نکته منفی دیگه اش اینه که خیلی سمبلیکه و پرنماده من این شیوه را زیاد دوست ندارم ولی خوب در کل بد نیست.

برخی کتاب های هاینریش بل را خیلی دوست دارم و با برخیشم ارتباط برقرار نمی کنم . کتاب های زیادی ازش معرفی کردم اینم یکی از ترجمه های جدید بازار کتاب بود اگه علاقه مند به تهیه اش هستید .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

هیچ کار عاقلانه ای را نمی شه فوری انجام داد .

 

دختر آهسته گفت : " بوسه برای چی ؟" ، نگاهی غمگین به او کرد و فاین هالس ترسید نکن بزند زیر گریه . " من از عشق می ترسم . "
فاین هالس آهسته پرسید : "چرا ؟"
- " چون وجود نداره – فقط چند لحظه طول می کشه . "
فاین هالس اهسته گفت : " ما هم چند لحظه بیشتر وقت نداریم . "

 

صدای شلیک گلوله هفتم به گوشش خورد و پیش از انفجار آن ، فریادی سر داد ف فریاد بلندی که چند ثانیه طول کشید و او نگاهان فهمید که مردن ساده ترین کار نیست .

آدم های ناباب/بل

آدم های ناباب

 

هاینریش بل

شهلا حمزوی

 

انتشارات قطره

کتاب مجموعه ۲۳ داستان از هیانریش بل است . کتاب زیبا و دلپذیری است و با پیش رفتن کتاب به داستان های زیباتری بر می خورید .

دانیل در جستجوی عدالت : دانیل که مدیر مدرسه است در روز امتحان ورودی به یاد ایام کودکی خود و امتحان ورودی اش در شهر افتاده . طولانی بود و متوسط . یاد خاطره ای افتادم که دوستم از پدرش تعریف می کرد .می گفت پدرم محصل شیراز بوده و یک دوچرخه داشته همیشه آخر هفته می رفته دم دروزاه شهر ببینه کسی از شهرشون می یاد براش پیغامی بیاره یا نه . این خاطره خیلی دلمو می لرزوند. با این که پدرشو ندیده بودم صحنه ای که تعریف می کرد برای اوج تنهایی و انتظار رو نشون می داد.
بچه ها هم غیر نظامی اند  :مردی از جناح پیروز جنگ در بیمارستان کشور بازنده بستری است و سعی می کند از دختر دوره گرد شیرینی بخرد . رو به رویی بازنده و برنده جنگ و آشکاری این حقیقت که جنگ برنده ای ندارد . بسیار زیباست .
میهمان های ناخوانده : زنی که عادت دارد حیوانات مختلف رو به خانه بیاورد و آخرین بار شیری را با خود همراه می کند . خوبه
در تاریکی : صحنه جنگ و گفت و گوی سرباز جوان و پیر . دوستش نداشتم مبهم بود .
کاسبی کاسبی است : سرباز بعد از جنگ دوستش را می بیند که قبلا در بازار سیاه بوده و الان کاسبی آبرومندانه ای دارد . دید سیاسی اجتماعی بسیار زیبایی داره .
جاروساز : پسری که رریاضی بلد نیست اما دایره های زیبایی می کشد و به جنگ می ورد . خوب بود .
آن سوی پل :در کتاب سرپناه امن معرفیش کردم با عنوان روی پل .
چهره غمگین من : مردی که به علت غمگین بودن بازداشت می شود . خیلی زیباست .
برخیز ! دلدارم برخیز! : مردی که بر سر گور محبوبش می رود و از او می خواهد زنده شود . بسیار زیبا بود .
هم چون داستان های بی معنی :قبلا با عنوان مثل داستان های بد آموز  در کتاب سرپناه امن معرفیش کردم .
طنزی در باب تنزل روحیه در کار و کوشش : توریستی که شاهد ماهیگیری قانع است . داستان کوتاه ترش رو زیاد توی نت خوندیم .
باید کاری کرد : قبلا تحت نام انجام کار داستانی پر تحرک در کتاب سرپناه امن معرفیش کردم .
ترازوی خاندان بلک : خانواده اشرافی که به تمام مردم اطراف زور می گویند و کسی سعی نمی کند که امتحان کند آیا ترازوی آنها با عدالت همراه است یا خیر. پایانش بسیار روان شناسانه و هنرمندانه بود .
این جا تیبتن است : مردی که با درجه دکترا در ایستگاه قطار مشغول به کار است . دوستش داشتم .
همسفر گیسو کمندم : مرد و زنی بی خانمان که با هم آشنا می شوند . خوب بود .
دایی فرد : دایی فرد وقتی از جنگ بر می گردد اشتهای عجیبی دارد  و کار نمی کد اما ... . خوب بود .
پای گرانبهای من :مردی که در جنگ پایش را از دست داده برای دریافت حقوق بیشتر تلاش می کند . زیاد جالب نبود .
خوش خنده ی حرفه ای : مردی که حرفه اش خندیدن است . قشنگ بود . موضوع عمیقی داشت .
جدایی : گفت و گوی خداحافظی مرد و زنی جوان در ایستگاه . مرد هرگز نتوانسته به زن بگوید دوستش دارد . خیلی عاشقانه بود با این که کلام عاشقانه کم داشت . بسیار خوشم اومد .
مرگ الزا باسکولیت : مرد به محله دوران کودکی بر می گردد تا از دختر همسایه شان که بسیار می رقصید خبر بگیرد . مبهم بود اما روان .
و این چنین بود روز و شب : قبلا با نام چنین شد که شامگاه و صبحگاه پدید آمد در کتاب سرپناه امن خوندمش .
آدم های ناباب : خانواده ای که در هر نسل یک آدم بیکاره دارد . بد نبود .
زمانی که جنگ به پایان رسید  : سربازی که از جنگ برگشته و می خواهد نزد همسرش برود . خوب بود . تصویر پردازیش قوی بود .

کتاب خوبیه . خود بل عاشق داستان کوتاه بوده و اون رو از ارزشمندترین انواع ادبی می دونسته . جالبه بدونید پدر بل هم هنرمند و در واقع مجسمه ساز بوده .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

حضرات همگی آدم های خوبی بوده اند و خلاصه اگر خطایی هم سر زده آن ها مامور بوده اند و معذور و تنها بر حسب وظیفه عمل کرده اند . و باز بلیط مجانی هفتگی تراموا به آن ها داده می شود و این همه نشانه سر و سامان گرفتن همه ی کارهاست و حاکی از آن است که زندگی به روال عادی بازگشته است .

دایم از خود می پرسیدم آخر چرا آن سوئدی با این زن ازدواج کرده بود . زنی که حتی زیبا هم نبود اما من دوستش داشتم .

پايان يك ماموريت /بل

پايان يك ماموريت

 

هاينريش بل

ناتالي چوبينه

 

انتشارات سپيده سحر – پيام امروز

گرول پدر و پسر به جرم آتش زدن يك ماشين نظامي محاكمه مي شوند و نهايتا تنها به شش هفته حبس محكوم مي گردند . به صورت عجيبي از جنجال آميز نمودن اين خبر در روزنامه ها جلوگيري مي شود . داستان در مورد پيش روي اين دادگاه و ديالوگ هاي بيت شاهدان ماجراست .
كتاب از جمله سياسي ترين كتاب هاي بل هست و ظاهرا براي فهم خوب اين كتاب بايد از اوضاع سياسي آلمان در اون زمان مطلع باشيم . من كه واقعا بدم اومد از كتاب و تنها چيزي كه باعث شدم ادامه بدم و تمومش كنم حجم كم كتاب بود . بل ازنويسندگاني هست كه بعد از گرفتن جايزه نوبل كارهاش كاهش پيدا كرد و برخي منتقدين مي گفتن استعداد نويسندگيش تحليل رفته . صفحه بندي كتاب افتضاح بود به نظرم تعداد سطراش استاندارد نبود و ترجمه جالبي هم نداشت . گمونم آخرين كتاب ترجمه شده از بل باشه چون اواخر سال پيش وارد بازار شد .

 

قسمت زيبايي از كتاب

هر كه قوي تر باشد ، بزرگ منش تر است ، و بيشتر اجازه دارد دست و دل بازي كند .

سر پناه امن

سر پناه امن

 

 

 هاینریش بل

هما احمدی

 

 

سازمان چاپ احمدی

  

کتاب مجموعه ای از داستان های کوتاه هاینریش بل است و به نظر من که کتاب قشنگی بود .

سر پناه امن : داستان مردی درگیر فقر بعد از جنگ . بد نبود

کنار رودخانه : پسری که کوپن غذای خانواده را گم کرده و قصد خودکشی دارد . خیلی قشنگ بود

مزه نان : مردی که از یک راهبه نان می خواهد . بد نبود

من کومنیست نیستم : مردی درگیر فقر بعد از جنگ و خانواده و فرزند سومش که در راه می باشد . خوب بود

مجموعه سکوت دکتر مورکه : مردی که سکوت سخنرانی ها و یا اشنایانش را ضبط می کند تا بعدا گوش کن . خیلی قشنگ بود

پاهای برادرم : برادر یک فوتبالست . بد نبود

یک داستان خوش بینانه : مردی که کاملا اتفاقی و باور نکردنی خوشبخت می شه . خیلی قشنگ بود

روی پل : مردی که به خاطر کارش با قطار از روی پل رد می شده و زنی را در حال نظافت همیشگی خانه می دیده . خوب بود

انجام کار داستانی پر تحرک : یک شرکت فعال . خوب بود

سرفه در کنسرت : مردی که به صدای سازها حساسیت دارد . خوب بود

مثل داستان های بد آموز : روابط پشت پرده برای بردن مناقصه . خوب بود

چنین شد که شامگاه و صبحگاه پدید آمد : روابط یک زن و شوهر . بد نبود .

 

 

جالبه بدونید هاینریش بل زمانی در یک کتابفروشی و زمانی در یک نجاری کار می کرده و حتی برای مدتی مسئول سرشماری آپارتمان‌ها و ساختمان‌ها در اداره آمار بوده . او در سال ۱۹۶۵ به حزب دموکرات مسیحی پیوست و خروج خود و همسرش را از کلیسای کاتولیک در سال ۱۹۷۶، اعلام کرد.

 

قسمت زیبایی از کتاب

شاید گاه از خود پرسیده باشید که این مردم در سالن های انتظار ایستگاه راه اهن منتظر چه هستند ! حتما تصور می کنید تمامی آنان در انتظار ورود یا حرکت قطاری می باشند ! ایکاش می دانستید که انسان ممکن است در چه نوع انتظارهایی به سر برد . آدمی در انتظار همه چیز می تواند باشد همه انچه مابین هیچ است و عالم لاهوت ! آری مردمی هستند که در انتظار هیچ به سر می برند .

میراث

 

میراث

 

 هاینریش بل

سیامک گلشیری

 

 انتشارات مروارید

 

 این داستان هم داستانی درباره جنگ است . راوی ما که در زمان جنگ سرباز بوده است اکنون در حال بازگویی راز قتل همرزمش در دوران جنگ است . هم رزمی که مخالف جنگ ، نازی ها و فرصت طلبی فرماندگان ان دوران بوده است . به همین سادگی : سربازی راهی جبهه جنگ می شود و ما از دید او شاهد صحنه هایی هستیم که در نهایت به قتل فرمانده اش در جبهه آلمان و روسیه می انجامد . فوق العاده ساده است موضوع اما سبک نوشتن و توصیفات به قدری جذاب هست که ادم را تسخیر می کنه و با خودش می بره . فوق العاده روان نوشته شده . واقعا هنر نویسندگی یعنی این چنین چیز ساده ای را چنین زیبا نوشتن .

میراث یاداور دزدی جیره های غذایی در جنگ ، کمبود خواب سربازان ، بی لیاقتی فرماندهان و ..... و مهم تر از همه میراث اصلی جنگ یعنی مرگ است .

 

 جالبه ذکر بشه که کانال آلمانی-فرانسوی آرته چند سال پیش فیلمی پخش کرد که در ان هاینریش بل را متهم به همکاری با سازمان سیا می کرد . آنها در این فیلم بیان کردند که هاینریش بل سرشناس‌ترین و فعالترین عضو یک موسسه فرهنگی در شهر کلن آلمان بوده است. این موسسه به طور غیر مستقیم توسط سازمان سیا حمایت مالی می‌شده و هدف اصلی این حمایت جذب و سازماندهی نخبگان روشنفکر غیر کمونیست اروپایی و دامن زدن به احساسات ضد کمونیستی در میان آنان بوده است.

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 خداحافظی سرباز در اصل خداحافظی برای همیشه است . این قطارهایی که سربازها را در سراسر اروپا به مرخصی می برند چه بار عظیم و جنون آمیزی از درد را جا به جا می کنند . اگر این راهروهای کثیف می توانستند زبان باز کنند ، اگر این شیشه های درد کشیده می توانستند فریاد بکشند و نیز این ایستگاه های قطار ، این ایستگاه های ترسناک ، اگر سرانجام همه اینها می توانستند از دردها و نا امیدی هایی که شاهدش بوده اند فریاد بکشند! آن وقت دیگر جنگی در کار نبود .

 

 

مردم زندگی را از سر می گیرند چون حافظه ضعیفی دارند .

 

 

 سکوت لرزان ادم مست فقط با اطمینان مهار شده آدمی قابل مقایسه است که روی طنابی در نوسان ، میان دو برج مرتفع در ابدیت ، راه می رود . اگر کسی فقط به پاهای او نگاه کند ، با خود می گوید چه آدم محتاطی ، چه قدر آهسته و با احتیاط راه می رود ! و در حقیقت کسی که ان بالا راه می رود ، کاملاً هم بی احتیاط است .

 

 

 اگه نمی تونین بفهمین که ما به دنیا نیومده یم که بی خیال باشیم ، پس دست کم اینو درک کنین که به دنیا نیومده یم که فراموش کنیم . کدوم بی خیالی و فراموشی ! ما به دنیا اومده ایم که به یاد بیاریم ، نه که فراموش کنیم . بلکه به یاد بیاریم . ما برای همین به دنیا اومده یم ........

 

 

 زندگی ما هر لحظه می تونه تغییر کنه . هیچ چیزی غیر قابل تغییر نیست .

زندگی در جنگ

زندگی در جنگ

 

 

هاینریش بل

مهری قدیمی نوران

 

نشر سرایی

 

در این کتاب بل ۴ سال از زندگی خود یعنی از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۷ را بازگو می کند . این دوران مربوط به زمان نوجوانی او یعنی ۱۵ تا ۱۹ سالگی است . دورانی که در زمان نازی ها و هیتلر سپری شده و هدف او در این کتاب نیز بیان یک روایت جزئی و خاطره وار نیست بلکه گذری طنز و کلی بر روی احساسات خود در آن دوران و شرایط کلی زمانه دارد .

جالب بود توی اون وضع خراب خانواده بل فقط به فکر خرید کتاب بوده و جالب بود که می گفت وقتی می گیم سخت بود زندگی می گن چرا قبل از جنگ مهاجرت نکردین خوب اصلا به عنوان راه حل به ذهنمون نرسید اصلا فکر نمی کردیم کار به اینجا بکشه .......

 

یک چیزای جالبی داره اما خیلی باب میلم نبود

 

حجم زیادی از نوشته های بل به دوران جنگ و اثرات ان اشاره داره و خوبه که ذکر بشه :بعد از جنگ جهاني دوم،ادبياتي پايه گذاري شد،كه آن را "ادبيات ويرانه ها" نام داده اند،و هاينريش بول از پديدآورندگان آن بود.بل در زمان جنگ جهانی اول به دنیا اومده و زمان جوانیش در دوران جنگ جهانی دوم سپری شده در کانون این جنگ بزرگ شده و مدتی هم اسیر جنگی بوده و شاید این همه توجه اون به این امر برگرفته از این حقایق باشه .

بیلیارد در ساعت نه و نیم

 

بیلیارد در ساعت نه و نیم

 

 هاینریش بل

 کیکاووس جهانداری

 

  انتشارات سروش

 

 در این کتاب سه نسل از خانواده فهمل مورد بررسی قرار می گیرند پدربزرگی که با ساختن کلیسایی به شهرت می رسد پسری که کلیسا را منفجر می کند و نوه ای که در حال بازسازی همان کلیساست . هر کدام از آنها انگیزه خاص خود را دارند ، انگیزه فردی در دوران قبل از جنگ ، در دوران جنگ و در دوران پس از جنگ ....نمادی از جنگ و مذهب در زندگی مردم

قهرمان داستان ما هر روز ساعت نه و نیم تا 11 در هتل بیلیارد بازی می کند هر چند هدف او بازی نیست هدف او دنبال کردن حرکت توپها و نظم و قانون و یک روند منظم و یاداوری اتفاقات گذشته است

در مورد سبکش هم خوبه ذکر بشه که تعداد زیادی راوی در حدود 14 تا وجود دارند که هر کدام هم به صورت اول شخص قصه را دنبال می کنند .

موضوعش به نظر من خیلی جدید و زیبا بود واقعا برهه های زمانی مختلف را با مبحث خلاقی کنار هم نشان می داد اما خیلی سخت خوان بود خیلی پیچیده و تو در تو ..... من خوشم نیومد اصلا باهاش ارتباط برقرار نکردم اصلا متوجه نمی شدم چرا اینقدر قضیه ها را سخت و پیچیده بیان کرده بود دلیلی واسش نمی دیدم و سبک سختش برای من زیبایی ادبی هم نداشت .... هاینریش بل نویسنده محبوبه منه نمی دونم چرا اصلا به دلم ننشست و در حقیقت اصلا بدم اومد از کتاب و به زور خوندمش .... البته الان دوران بدی هم هست این همه شورش تو خیابونا خوب حواس ادم پرته .... تمرکز نداره

 

از این کتاب در سال 1965 فیلمی به کارگردانی Jean-Marie Straub ساخته شده .

بل در سال 1971 ریاست انجمن قلم آلمان را به عهده گرفت و  سال ۱۹۷۲ توانست به عنوان دومین آلمانی، بعد ازتوماس مان، جایزه ادبی نوبل را از آن خود کند.

 

قسمت های زیبایی از کتاب

 

امروز برای اولین بار فهمل با او تندی کرد  بهتر بگوییم کار به خشونت کشید . حدود ساعت یازده و نیم بود که تلفن کرد و همان لحن صدایش خبر از چیزی ناخوشایند می داد . این ارتعاشات برای او نامانوس بود و درست به این دلیل که کلمات درست ادا می شد لحن صدا او را به وحشت انداخت . تمام ادب و اداب در این صدا تا حد فرمول تنزل یافته بود درست مثل اینکه فهمل به جای اب به او H2O تعارف کرده باشد .

 

 

خیلی دلم می خوست از آنها نفرت داشته باشم ولی از عهده ام بر نمی امد اقای دکتر . فقط و فقط ترس .

 

هنوز هم که هنوز است اظهار ادب مطمئن ترین طریق تحقیر است .

 

نان سال های جوانی

 

 

نان سال های جوانی

 

  هاینریش بل

محمد اسماعیل زاده

 

 انتشارات چشمه

  کتاب در مورد پسری فقیر است که روزی به شهر بزرگی آمده تا حرفه ای یاد بگیرد او همیشه فقیر و گرسنه بوده و سال ها بعد وقتی تعمیرکار ماهری می شود هنوز مهم ترین دغدغه ذهنیش نان است . قرار است او با دختر رئیسش ازدواج کند تا اینکه یک روز به ایستگاه قطار می رود تا دختر تازه واردی به نام هدویگ را راهنمایی کند و ......... او متوجه می شود در زندگیش چیزهای بسیار مهم تری از نان نیز وجود دارند

  سبک نوشتنش عالیه یعنی هنر نویسندگیش همون هنر نویسندگی هست که توی عقاید یک دلقک هم دیده بودیم اما من از کتابش متنفر شدم واقعا بدم اومد چون موضوعش حالم را بهم می زد و اونقدر قسمت مورد نقدش مخالف عقاید من بود که به هیچ کدوم از نقاط قوتش نمی تونم توجه کنم هر چند خیلی چیزهای دیگه رو هم می خواد بگه . هاینریش بل کسی بود برای من که بزرگ ترین و زیباترین مفهوم عشق را توی وجود یک دلقک نشون داده بود اما اینجا تنها چیزی که می دیدم خودخواهی بود و عشق های ظاهری ..... قهرمان داستان ما چند سال با دختری دوست بود هیچ نشونه ای از چگونگی دوستی چند ساله انها در کتاب نیست اما می دونیم اظهار علاقه قهرمان داستان تا حدی بوده که قرار ازدواج گذاشته و بعد یک دفعه در یک دقیقه فقط با دیدن صورت یک دختر توی ایستگاه قطار همه چی زیر و رو می شه و یادش می افته چه کار اشتباهی کرده ... شاید اگه نویسنده کس دیگه ای بود این قدر خصمانه به کتاب نگاه نمی کردم اما نمی تونم از کسی عاشقانه ترین قصه دنیا رو نوشته قبول کنم که بذاره یک مرد فقط با یک نگاه تمام تعهداتش را زیر پا بگذاره و عشقش را فقط با یک نگاه پیدا کنه نه چیز دیگه . به نظر من تو زندگی مهم ترین چیز وجدان و حس مسئولیته حتی خیلی برتر از عشق و بدترین و تنفرامیزترین جای داستان قسمتی بود که پسر فکر می کرد در حق لورا نامردی می کنم اما نمی کشمش که باهاش کنار می یاد فراموش می کنه .... این که این قدر بی مسولیت باشیم در قبال رفتارمون و فکر کنیم اونها هم مثل ما ظاهری بودن ........ در همین زمان با خودش بگه اولا مثل کسیه که اشتراک روزنامه ای را داره که مطالبش را هر روز می خونه اما اصلا به این توجه نمی کنه که یک اگهی داره که به دلایل غیر مترقبه ممکنه روزنامه به دستتون نرسه یعنی واقعا وقتی با کسی قرار ازدواج می ذارید همچین اگهی هم دنبالش هست ؟!!!!!!!!!!!! فکر کنم توی هر رابطه ای باید توی کلماتمون دقیق باشیم و خودمون را معتقد به کاری که بهش پایبند نیستیم نشون ندیم ..... یک چیز جالب این بود که از جمله معیارهای زیبایی دست های بزرگ یک خانم بود :دی

 آلمان چند سال پیش یک مجموعه ای از میراث این هنرمند را گردآوری کرد که جالبه بدونید در بین اونها 70هزار نامه هم بوده

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 بعدها اغلب راجع به این موضوع فکر می کردم که اگر دنبال هدویگ به راه آهن نمی رفتم ، چه می شد : وارد یک زندگی دیگر می شدم ، درست مثل اینکه آدم اشتباها وارد قطار دیگری شود .

 

 وقتی به عنوان کارآموزی شانزده ساله ، آن هم تنها به شهر آمدم ، مجبور بودم که قیمت همه چیزها را بدانم ، چون توان پرداخت آن ها را نداشتم . گرسنگی قیمت ها را به من یاد داد

 

  ترس در من از بین رفته بود ، چون می دانستم که هرگز از کنار او دور نمی شدم و لحظه ای ترکش نمی کردم ، نه امروز و نه هیچ روز دیگر در آینده ای که در پی خواهد بود و به مجموع آن زندگی می گویند .

آبروی از دست رفته کاترینا بلوم

آبروی از دست رفته کاترینابلوم



هاینریش بول
شریف لنکرانی

انتشارات خوارزمی

کاترینا دختری خدمتکار است که زندگی بسیار عادی و یکنواخت دارد .... در اثر حادثه ای ساده پای او به اداره پلیس باز می شود و روزنامه های زرد زندگی او را به نابودی می کشانند
موضوع داستان در مورد اثار مخرب روزنامه نگاران بی تعهد و ترور شخصیتی افراد در مطبوعات است . موضوع جالبی بود کتاب هم مثل همه اثار بول عزیز فوق العاده بود . به نظرم موضوع جالب و جدیدی بود و خیلی خوب نشون داده بود که مثلا چه جمله ای با چه تغییر کوچکی تونسته یک زندگی و یک احساس را نابود کنه . قشنگ بود فقط سبک نوشتن کاملا مثل کتاب "سیمای زنی در میان جمع " بود تو ذوقم خورد عین عین اون نوشته بود

موضوع جالب اینه که بول اول کتاب نوشته :" اشخاص و موضوع این داستان ساختگی است . اکر در شرح بعضی از روش های روزنامه نگاری شباهت هایی با روش های روزنامه "بیلد" مشاهده می شود این شباهت ها نه عمدی است و نه اتفاقی بلکه غیر قابل اجتناب است "
روزنامه بیلد از پر تیراژترین روزنامه های المان بوده

 

عقاید یک دلقک

 

 

 عقاید یک دلقک

 

 نوشته هاینریش بل
ترجمه محمداسماعیل زاده

 

انتشارات چشمه

سال نشر 1380


کتاب فوق العاده قشنگ و با معنایی بود . حتماً توصیه می کنم بخونیدش حرف نداره .یکی از بهترین و مطمئنا عاشقانه ترین کتاب هایی بود که تو زندگیم خوندم.
کتاب در ارتباط با پسری به اسم شنیر از یک خانواده پولدار آلمانی است که به شغل دلقکی روی می آورد و با دختری مذهبی به اسم ماری که عاشق او بوده زندگی می کرده است . اما بعد از مدتی ماری به علت سخنان دوستان کاتولیکش و کشش مذهبی و احساس گناه از او جدا شده و با یک مرد کاتولیک ازدواج می کند . این موضوع تمام زندگی هنری شنیر را نابود می کند و بسیار فقیر می شود . سعی می کند به آشنایانش تلفن بزند و به این ترتیب خاطرات گذشته را مرور می کند .

کتاب فوق العاده روان و زیبا نوشته شده پایان تلخ اما زیبایی داره
شنیر وقتی به ماری فکر می کنه همیشه با خودش می گه مثلا ما راجع به اون کتاب با هم حرف زدیم آیا ماری می تونه بدون احساس گناه و خیانت و بدون اینکه به من فکر کنه راجع به اون کتاب با همسرش حرف بزنه ؟ این قسمتها خیلی غمگین بود و با اینکه داستان بود تمام مدت با خودم فکر می کردم می تونه این کار را بکنه ؟

البته الان می دونم که می شه چرا نشه ....... دلقک بار اولش بود عاشق می شد بار اول همه چیز حقیقیه ...... اما دفعه های بعد هم ماری هم دلقک هم همه می تونن ادا در بیارن .....اما خوب کاشک یا دو نفر ادا در بیارن یا هر دو دفعه اولشون باشه چون بعد اگه راس راستی همه چی برات جدی باشه و ببینی طرفت حالا که رفته داره چی فکر می کنه دلت می خواد .....

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 آیا جداً ماری می خواست که تسوپفنر را در مراسم رسمی و جشن ها همراهی کند و با دستانش لک لباس رسمی تسوپفنر را بشوید ؟ مطمئنا این مسئله ای است که به نظر و عقیده هر آدمی مربوط می شود ، ماری اما این کار شایسته تو نیست . بهتر است که بهیک دلقک بی اعتقاد اعتماد کنی که تو را صبح های زود از خواب بیدار می کرد تا بهموقع به مراسم دعا در کلیسا برسی.

 

 با بی صبری و حالتی شدیداً عصبی پشت میله های جایگاه اعتراف کلیسا برای کشیش درباره عشق ، ازدواج ، مسئولیت و دوست داشتن صحبت می کند . سر انجام کشیش که شکی در اعتقاد و ایمان وی ندارد می پرسد : " دخترم شما چه کمبودی دارید ، چه مسئله ای شما را آزار می دهد ؟ "اما تو توانایی پاسخ دادن به این سوال را نداری . نه تنها از گفتن بلکه حتی از فکر کردن به آنچه من می دانم ناتوان هستی . کمبود تو یک دلقک است .

 

 هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت ، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد .

  

 صدای حاضرین باغ گاه خیلی بلند می شد ، طوری که آسمان را می شکافت و از فراز حصار باغ می گذشت و به خانه همسایه ها می رسید ، فریاد هایی که هرگز دلیل درستی نداشتند و صرفاً به خاطر مسائل پوچ و بیهوده بودند : به طور مثال وقتی یک نعلبکی می شکست ، توپی شاخه گل ها را خم می کرد ، دست کودکی سنگریزه به سوی اتومبیل جلا داده شده پرتاب می کرد و یا وقتی فواره های آب لباسی تازه شسته و اتو شده را خیس می کردند اما فریادهایی که به خاطر کلاه برداری ، زنا و سقط جنین باشند مجاز نبود به گوش در و همسایه ها برسد و اگر موردی هم پیش می آمد ، یک نفر ملامت کنان می گفت :
" آخ گوشهایت خیلی حساس شده اند ، باید فکری به حالشان بکنی "
نه ماری تو نباید گوشهایت را از شنیدن این فریادها محروم کنی

 

 هر روز صبح در هر ایستگاه بزرگ راه آهن هزاران نفر داخل شهر می شوند تا به سر کارهای خود بروند و یا در همین حال هزاران نفر دیگر از شهر خارج می شوند تا به سر کارشان برسند . راستی چرا این دو گروه از مردم محل های کارشان را با یکدگیر عوض نمی کنند ؟ صف های طویل اتومبیل ها و راه بندان های ناشی از آن در ساعت های پر رفت و آمد از روز خود معضلی بزرگ است . اگر این دو دسته از مردم محل کار یا سکونتشان را با یکدیگر عوض کنند می توان از تمام مسائلی چون آلودگی هوا ، درگیری روانی و فعالیت های پلیس های راهنمایی بر سر چهار راه ها اجتناب کرد : آنگاه خیابان ها آن قدر خلوت و ساکت خواهند شد که می توان بر سر تقاطع ها نشست و منچ بازی کرد .

قطار به موقع رسید

 

 قطار به موقع رسید


هاینریش بل
کیکاووس جهانداری

 

انتشارات چشمه

سال نشر 1389


این کتاب اولین رمان کوتاه بل هست و از نخستین اعتراض های او به جنگ .
آندره آس سربازیست که راهی جبهه می باشد و هنگام سوار شدن در قطار احساس می کند که به زودی خواهد مرد . در طول راه به روز مردن خود که آن را یک شنبه هفته بعد احساس کرده فکر می کند .
کتاب نشان دهنده اشتیاق به زندگی ، احساس نزدیکی و دوستی به خاطر دردهای مشترکی ، تنهایی عظیم انسان ها و هراس ها و ..... هست
راستش اوایل کتاب رو اونقدر دوست نداشتم اما از جایی که با اولینا آشنا می شد قشنگ بود . به نظرم به خوبی دو کتاب دیگه ای که از بل خوندم ( عقاید یک دلقک و حتی یک کلمه هم نگفت ) نبود اما خوب قشنگی خودشو داشت . بد نبود

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 کسی را که دوست داری باید بیش از همه عذاب دهی .

  

آخ هیچ دلم نمی خواهد زن باشم ، هی منتظر باش ..... منتظر باش ...... منتظر باش.

 

به زودی . به زودی . به زودی . به زودی . این به زودی کی خواهد بود ؟ چه کلمه هراس انگیزی است این به زودی . به زودی ممکن است یک ثانیه دیگر باشد . به زودی می تواند یک سال طول بکشد . به زودی کلمه ای است هراس انگیز . این به زودی آینده را در هم می فشارد ، آن را کوچک می کند و دیگر هیچ چیز مطمئنی در کار نخواهد بود . هر چه هست دودلی و تزلزل مطلق خواهد بود . به زودی هیچ نیست و به زودی چه بسا چیزهایی است . به زودی همه چیز است . به زودی مرگ است ........

 

  نمی خواهم بمیرم ، نمی خواهم بمیرم ، ولی این وحشتناک است که خواهم مرد ........ به زودی .

و حتی یک کلمه هم نگفت

 و حتی یک کلمه هم نگفت



هاینریش بل
حسین افشار

 

انتشارات دیگر

سال نشر 1386


این داستان بعد از جنگ به صورت پاورقی در یک روزنامه چاپ می شده و بعد از اون به صورت کتاب در می یاد و با استقبال خوبی هم مواجه می شه .
کتاب زندگی پس از جنگ در اروپا را تصویر می کند . زن و شوهر جوانی که عاشق هم هستند و بسیار فقیر . مرد که نمی تواند فضای خفاقان آور فقر را در خانه تحمل کند همسر و فرزندان خود را ترک می کند و تنها گاهی همسر خود را در خارج از خانه ملاقات می کند . کتاب در حقیقت شرح یکی از همین ملاقت ها و از زبان زن و مرد به صورت توام می باشد . 
این کتاب عالی بود واقعا شاهکار بود به نظرم خیلی خوشم اومد . فوق العاده بود .

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 او را به دقت نگاه کردم ، کسی را که بیش از هر انسان دیگری در دنیا به او وابسته هستم : نه فقط به این دلیل که ده سال طولانی بدون انقطاع با او خوابیده ام ، غذا خورده ام و حرف زده ام ، بل به دلایل دیگری که بیشتر از خوابیدن آدمها با یکدیگر اهمیت دارد : لحظاتی بوده است که با هم دعوا کرده ایم .

 

 من آزارت می دهم ؟ آخ که تو مرا نمی فهمی ، حتی در خواب هم نمی خواهم آزارت بدهم .

 

 برایم تنها چیز پرمعنی دوست داشتن توست .

سیمای زنی در میان جمع

 سیمای زنی در میان جمع



هاینریش بول
مرتضی کلانتریان

 

انتشارات آگاه

سال نشر 1377


کتاب در مورد وضعیت زندگی مردم آلمان و اسرای جنگی در حین جنگ جهانی دوم و بعد از آن است و شخصیت اصلی کتاب هم زنی آلمانی به نام لنی است .
بی نهایت بی نهایت زیبا و شفاف و به صورت کامل همه اوضاع جنگ ، احساسات مختلف مردم و به خصوص گروه های مختلف را به تصویر کشیده . و واقعا موضوع جالب علاوه بر دقیق و زنده بودن توصیفات توجه به قشرهای مختلف جامعه است . تا به حال تصویر زنده تری از این در مورد جنگ نخونده بودم و واقعا همه وجودم از حس تنفر پر شد . خیلی قشنگ و دقیق هست . اما حالا اون چند فصل آخر را هم نداشت نداشت به نظر من

گفته شده " سیمای زنی در میان جمع» برجسته ترین اثر بُل است و آکادمی سوئد زمانی که در سال ۱۹۷۲ (میلادی) جایزه نوبل ادبیات را به او تقدیم کرد، این رمان را جامع آثار او معرفی کرد " اما به نظر من عقاید یک دلقک چون موضوعش عشقولانه بود بهتر بود

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 حق شناسی و عدالت در این دنیای کثافت وجود ندارد و متاسفانه چیز دیگری هم نداریم که جای این دنیا بگذاریم .

 

 من نسبت به قهوه ای که تو می خوری ، کره ای که تو روی نانت می مالی حسادت می ورزم . من نسبت به مسواکی که تو به دندانهایت می زنی ، تخت خوابی که تو در آن می خوابی حسادت می ورزم .

 

دارای یک صفت لعنتی بودم که مدت ها طول کشید تا از شرش خلاص شوم : وفاداری . واقعیت این است که دارا بودن این صفت یک نفرین ابدیست ، صفتی که اصلا در خور ستایش نیست بلکه مستوجب ترحم است ......

 

 او بعد از مثل یک راهب زندگی کرد ، مثل یک راهب ، و خداوند خیلی خوب می داند که او راهب نبود !


( اینا برای بیان وفاداری یک مرد به زنش گفته )