
پروانه و تانك
ارنست همينگوي
رضا قيصريه
انتشارات فارياب
كتاب از 4 داستان كوتاه درباره ي جنگ داخلي اسپانيا تشكيل شده است .
خبرچيني : چيكوته يكي از كافه هاي معروف مادريد است كه مشتري هاي قديمي و خاص خود را دارد و در خلال جنگ يكي از گارسون ها تصميم مي گيرد كه يك مشتري قديمي فاشيست را لو بدهد .
پروانه و تانك : مردي كه بسيار خوشحال است سعي مي كند با پاشيدن عطر به اين و آن در كافه شادي كند ولي احساسات لطيف او مانند پروانه اي است كه در جنگ به تانكي بخورد . انتخاب نام زیبایی داشته .
شب قبل از نبرد : ال كه فردا نبرد سختي دارد و احتمال كشته شدن خود را مي دهد شب آخر را در كنار رفيق فيلم بردارش مي گذراند .
در زير ستيغ : فيلم بردار هايي كه طي حمله در يك سنگر كنار سربازان رفته اند و شاهد عقايد و خاطراتشان و ترس از جبهه مي باشند .
دوسش داشتم . كتاب قشنگي بود و با ديد ساده و تاثرگذاري به جنگ ، احساسات افراد و تاثير جنگ بر زندگي مردم نگاه مي كرد . واقعا توصيف زيبا و دردناكي ارائه مي داد . حس مردي كه بدونه ممكنه خواب امشب خواب آخرش باشه ، دوست هايي كه در دو جناح قرار مي گيرند و ... جدا كه جنگ چيز كثيفيه ولي كتابش زيباست . گفته مي شه كه اين 4داستان مقدمه اي براي شكل گيري رمان معروف زنگ ها براي كه به صدا در مي آيند هستند .
پدر همينگوي دكتر بوده و مادرش معلم آواز و پيانو . در ضمن مادرش زني بسيار مذهبي هم بوده و اون را به كارهاي نيك دعوت مي كرده . همينگوي جزء نويسندگان رئال محسوب مي شه .
قسمت هاي زيبايي از كتاب
در جنگ خيلي پيش مي آيد كه آدم دروغ بگويد ، و وقتي هم پيش آمد كه دروغ بگويي بايد به سرعت اين كار را بكني و به بهترين وجه .
مسلما هر كار خيري را كه در زندگي بتواني بكني به كردنش مي ارزد .
وقتي همه چيز رو به راه باشد و تو خودت پكر باشي ، يك گيلاس حالت را جا مي آورد . اما وقتي كه اوضاع ناجور باشد و تو سرحال ، يك گيلاس كاري نمي تواند بكند جز اينكه موضوع را برايت باز هم روشن تر بكند .
وقتي آن ها را دم تانك ها ، كاسكت به سر مي بيني به نظر تانك ران مي آيند . وقتي داخل تانك مي شوند ، باز هم قيافه ي تانك ران را دارند . اما وقتي دريچه را مي بندي ، آن تو ، انگار نه انگار ، اصلا تانك ران نيستند .
به عقيده ي من ، در همان لحظه ي حمله ، عصباني بودن ، شايد بهترين شكل بودن است .
مي فهميدم كه چگونه يك مرد ناگهان ، آشكارا ، ابلهانه بودن مرگ را در يك حمله ي نافرجام مي بيند و يا در دم و به روشني آن را مي بيند ، ابلهانه بودنش را مي بيند ، مي بيند كه واقعيت چگونه است ، به راحتي عقب گرد مي كند ، از آن دور مي شود .