زمستان / اشتاین بک

 زمستان

 

جان اشتاین بک

شهرزاد لولاچی

 

انتشارات مروارید

داستان توی یک شهر کوچک می گذره . مردی از یک خانواده اصیل قدیمی و پولدار که به مرور ورشکسته شدند و الان توی یک خواربارفروشی کار می کنه طبع طنز داره و آدم صاف و ساده و بسیار صادقی هست که به همین جایی که هست راضیه و دنبال ریسک و بهبود اوضاع اقتصادیش هم نیست و البته که چیزایی سر راهش قرار می گیره تا اونو از راه منحرف کنه و همسرش مری فال گرفته و اون قراره پولدار بشه و ...

خوب اینم یک کتاب جدید از اشتاین بک که خیلی وقته چیزی ازش معرفی نکردم معمولا یا کتاباشو دوست دارم یا به نظرم خیلی معمولی اند و زمستان هم از اون کتابایی بود که دوستش داشتم البته وقایع را کلیت و روح ماجرا را نمی پسندیدم دلم نمی خواست این طور بشه اما در حقیقت همین روند ماجرا زیبایی داستان بود و البته قلم اشتاین بک و ترجمه اش هم خیلی خوب بود .  

 

قسمت های زیبایی از کتاب

گاهی اگر به چیزی فکر نکنی خودش به طرفت می آید .

 

خیلی ها قبل از اینکه دیگران به آنها خیانت کنند خودشان به خود خیانت کرده اند .

دفترچه ي سرخ /استر

دفترچه ي سرخ

 

پل استر

شهرزاد لولاچي

 

انتشارات افق

كتاب مجموعه اي از مصاحبه ها و خاطرات كوتاه پل استر مي باشد . من بدون مطالعه كتاب را انتخاب كردم چون فكر مي كردم داستان باشه . از خوندنش هم لذتي نبردم . مصاحبه ها كه كلا براي من جذابيتي نداره . خاطرات هم بامزه بود ولي خوب خاطره نبود نه چيز ديگه !!! كتاب خوبي نبود به عقيده ي من . وقتتون را تلفش نكنيد .

تیمبوکتو

 تیمبوکتو


پل استر
شهرزادلولاچی

انتشارات افق

مستر بونز سگ یک مرد نویسنده خانه به دوش است . صاحب وی به علت یک مریضی سخت از دنیا می رود . مستر بونز سگیست که حرفهای صاحبش را کاملا متوجه می شود . او فکر می کند که انسانها بعد از مرگ به جایی به نام تیمبوکتو می روند . صاحبش به او گفته: جایی که دنیا تمام می شود تیمبوکتو شروع می شود .
داستان از دیدگاه همین سگ نقل می شود . سختی هایش بعد از مرگ صاحبش ، ارزویش برای مرگ ؛ سعی وی در خودکشی ، ........
خیلی داستان متفاوت و قشنگ و لطیفی بود . موضوع جدید و جالب و متن رووان و جذاب . خیلی خوشم اومد . مقایسه های قشنگی داشت مثلا وقتی ادمها اذیتش می کردن و می زدنش ، صاحبش به خوابش می یومد و می گفت از ادمها بدت نیاد چون سگی این کار رو نمی کنن اونها به خودشون هم رحم نمی کنن و بعد براش مثال می زد که همون بلا را سر انسانها هم می یارن ... یک جوری این کتاب داشت خوی وحشی ادمها را هم تصویر می کرد

ویل صاحب سگ یک نویسنده امریکایی از یک پدر و مادر لهستانی یهودیست و جالبه بدونید در حقیقت پدر و مادر پل استر لهستانی و یهودی بوده اند . قیافه جذاب و خاصی هم داره این پل استر
یک جایی خوندم ویلی و مستر بونز در حقیقت قرار بوده شخصیت های فرعی یکی از داستان های بزرگ استر باشند اما اون این قدر جذب این دو تا شخصیت می شه از ایده قبلی دست می کشه و می گذاره اونها داستان مستقل خودشون رو داشته باشند .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

 وقتی این قدر از تو متنفرند ، سعی کردن چه فایده ای دارد ؟

 

 هیچ کس در زندگی بدون وجود فردی که به او ایمان داشته باشد به جایی نمی رسد .

 

 عادات را به سختی می توان ترک کرد و بی تردید آموختن حقه های تازه به سگ های پیر کار بیهوده ای است .

سه گانه نيويورك

 سه گانه نيويورك


پل استر
شهرزادلولاچي/ خجسته كيهان

انتشارات افق

كتاب شامل سه داستان است : شهر شيشه اي ، ارواح و اتاق در بسته .
كتاب ها يك جورايي سبك معمايي داره كاراگاهي كه به دنبال حل يك معماست اما تفاوت توي دو تا نكته است اولاً كه معما هرگز حل نمي شود و دوما كه معما هيچ گاه پليسي نيست جنايتي در كار نيست معما فهم لحظه ها و انديشه هاي خاص انسان هايي خاص است ...... افرادي عجيب ، سرگشته و تنها درون شهرهاي بزرگ امروزي ....
فوق العاده بود عالي بود و البته من به شخصه ارواح و اتاق در بسته رو به شهر شيشه اي ترجيح مي دادم و به خصوص اتاق در بسته خيلي خيلي قشنگ بود . من از داستان ها و فيلم هاي ناتمام متنفر بودم دلم نمي خواست اخر داستان را نويسنده نقل نكنه اما اين بار عالي بود ..... ادمهاي داستانهاش ادماهي عجيبي بودن و سوفي خيلي گناه داشت كه عاشق مردي به اين عجيبي شد تو زندگي يكي از سخت ترين چيزها اينه كه عاشق كسي بشي كه اون قدر متفاوته و باز مي شه گفت سوفي خوشبخت بود كه اون قدر هم عاشقش نبود

ظاهرا اين كتاب مهم ترين كتاب پل استر هست و با نوشتن همين كتاب مشهور شده
كتاب به خاطر ماهيت معماييش از اون كتاب هايي هست كه تا تمومش نكنيد زمينش نمي گذاريد ولي در عين حال يك حال و هوايي داره كه واقعا بعدش ادم دلش مي خواد دوباره كتاب را بخونه يك جوري كه 4 يا 5 ماهيي طول بكشه شايد شبي فقط 2 يا 3 صفحه

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 از من نپرس كه چرا نامه ها را نگه داشتم . متاسفم كه نسوزاندمشان ......

  

چيزي كه از زندگي ياد مي گيري همين است : اين كه چه قدر عجيب است .

 

زندگي بي مقدمه تغيير جهت مي دهد

  

قبول كردم كه از هيچ چيز سر در نياورده ام و ديگر هيچ چيز برايم مثل گذشته نيست
 

مي خواهم بداني كه ديوانه نشده ام . تصميمات مهمم را گرفته ام و با اينكه بعضي ها را رنجاندم ، ترك كردنشان بهترين و محبت آميزترين كاري بود كه مي توانستم انجام دهم .

 

 داستان فقط براي كسي اتفاق مي افتد كه قادر به نقل آن باشد

  

فرصت هاي از دست رفته همان قدر جزئي از زندگي ما هستند كه فرصت هايي كه به دست مي آوريم .

 

 نمي شود آن قدر از چيزي متنفر بود مگر آنكه قسمتي از روحمان آن را بسيار دوست داشته باشد .