زندگی جای دیگری است/ کوندرا

زندگی جای دیگری است

 

میلان کوندرا

پانته آ مهاجر کنگرلو

 

انتشارات فرهنگ نشر نو

سال نشر : 1388

زن به خانواده اش پشت می کنه با مردی رابطه برقرار می کنه و باردار می شه ولی بعد متوجه می شه مرد در حقیقت علاقه ای بهش نداره و بچه رو هم نمی خواد زن باز به سوی خانواده اش می ره و با کمک آنها مرد را وادار به ازدواج می کنه ولی تمام فکر و ذکر و علاقه اش صرف پسر می شه پسری که معتقده یک نابغه است و حس شاعرانه زیادی داره . تحت توجه زیاد مادر پسر شخصیت خاصی پیدا می کنه و در عین حال همیشه توی فکر و خیاله و رابطه اش با دخترها هم سبب حسادت زیاد مادر می شه ....

این کتاب دومین رمانه آقای کوندراست موضوعش برای من جالب بود و برای همین حالا که دارم مروری روی نویسنده های قبلا معرفی شده می کنم سراغ کتاب رفتم . خیلی خوب نوشته شده توصیف شده حالات روحی و شخصیتی پسر را واقعا قشنگ در آورده این که توی هر لحظه ای چه فکری می کنه و اون فکر سبب چه واکنشی می شه . یعنی خیلی عمیق و علمی بررسی کرده موضوع را.

 

قسمت های زیبایی از کتاب

ماجراهای بزرگ ملت ها نمی تواند باعث فراموش شدن ماجراهای کوچک دل ها بشود.

 

وقتی زنی به طور کامل با بدنش زندگی نکند آن بدن برایش به صورت دشمن در می آید .

 

یک سلسله از سوال های قدیمی زنانه هست که هر مردی در زندگی اش ، دیر یا زود به آن برخورد می کند.

جسم و جان/ کوندرا

 

جسم و جان

 

میلان کوندرا

احمد میرعلایی

 

انتشارات فردا

ترزا و توماس را داریم توماس که تصمیم دارد هیچ عشقی را به زندگی خود راه ندهد و با تعداد زیادی معشوقه بگردد و ترزا دختری که عاشق او شده و با وی ازدواج می کند . ترزا با تمام وجود عاشق توماس است و از روابط او رنج می برد هر چند گذشت زمان تغییراتی را ایجاد می کند . به گونه ای که گاهی هر دو سردرگمند .

کتاب بار هستی را خیلی دوست داشتم قبلا هم معرفیش کردم کتاب جسم و جان یه جوری طرح اون کتاب به حساب می یاد و دیدم الان که سراغ کوندرا رفتم و خیلی وقت از خوندن اون کتاب می گذره شاید خوندن جسم و جان یک لطف دیگه ای داشته باشه و حالت تکرار آزارم نده . واقعا هم قشنگ بود و دوستش داشتم البته بار هستی خوب مفصل تره و بیشتر روی معنی کار کرده و خوب این کتاب کوچیک خلاصه و حادثه محوره .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

ما هرگز نمی دانیم که چه می خواهیم ، زیرا از آنجا که فقط یک بار زنده ایم ، این زندگی را نه می توانیم با زندگی های پیشین مقایسه و نه با زندگی های آینده تکمیل کنیم .

 

استعاره ها خطرناکند . نباید با استعاره ها شوخی کرد . هر استعاره ای می تواند آبستن عشق باشد .

 

آنکه آرزو دارد محل زندگی خود را ترک گوید آدم غمگینی است .

 

ما همه فورا این فک را که عشق زندگی ما شاید چیزی سبک و بی وزن باشد رد می کنیم ، این عشق را محتوم می انگاریم ، فکر می کنیم بدون این عشق زندگی ما طور دیگری می شد .

جشن بی معنایی/کوندرا

 

جشن بی معنایی

 

میلان کوندرا

قاسم صنعوی

 

انتشارات بوتیمار

جشن بی معنایی رمانی هست که کوندرا اون را سال ها پس از آخرین رمانش منتشر کرد زمانی که دیگه خیلی ها معتقد بودند کوندرا قرار نیست رمان نویسی بکنه . توی این رمان 4 تا دوست را داریم که دارن یک جورایی سرخوشانه زندگیشونو می گذرونند و خیلی وقت ها واقعا فانتزی وار با مسائل برخورد می کنند . یک جورایی با این فلسفه که هی دنبال معنا و مفهوم نباشید لذت ببرید خوش باشید عین بچه ها که بی خیال می خندند .

خوب از کوندرا خیلی وقته چیزی معرفی نکردم و پارسال جز تازه های نشر محسوب می شد البته الانم زیاد قدیمی نیست ولی خوب . کتاب روان نوشته شده و می تونه خوشایند خیلی ها باشه چون با مفهومش خوب بازی می کنه . اما اصولا چون زیاد شبیه روحیه من نیست و کلا سبک کوندرا سبک من نیست برای من معمولی بود اما مسلما کتابی هست که برخی ها را شیفته خودش بکنه .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

وقتی آدم درخشانی می کوشد زنی را اغوا کند این زن احساس می کند که در مسابقه ای شرکت کرده است . ناگزیر می شود که او هم بدرخشد . بدون مقاومت تسلیم نشود . حال ان که بی معنایی او را می رهاند . از قید احتیاط ها آزاد می کند . توقع هیچ گونه حضور ذهنی از او ندارد . او را بی هم و غم و بنابرین آسان تر قابل دسترسی می کند .

 

هنگام رفتن به سوی مرگ انسان دیگر غم چیزی را که در جاده گذاشته است ندارد .

 

از دست خودم عصبانی ام . چرا از هر موقعیتی استفاده می کنم که خودم را مقصر بیابم ؟

 

حقوقی که کسی می تواند داشته باشد فقط به چیزهای پوچی مربوط می شوند که هیچ دلیلی وجود ندارد که بر سرشان جنگید یا درباره شان اعلامیه های مشهور را نوشت .

 

بی معنایی جوهر زندگی است . همه جا و همیشه با ماست . 

شوخی /کوندرا

شوخی

 

میلان کوندرا

فروغ پوریاوری

 

انتشارات روشنگران

رمان شوخی رمانی است در 7 فصل که هر فصل از زبان یکی از شخصیت ها بیان می شود . شخصیت اصلی کتاب مردی به نام لودویک است که در زمان جوانی کمونیستی سرسخت بوده ولی به خاطر یک شوخی ساده از حذب اخراج می شود و هرگز نمی تواند این اتفاق را فراموش کند او کینه اش را حفظ می کند و به دنبال انتقام است .
داستان تمرکز زیادی روی مایه های روان شناختی داره و اولا که نشون می ده شوخی های ساده چه بازی های بزرگی را ایجاد می کنند و از طرف دیگه نقش بخشش و کینه رو توی زندگی نشون می ده . می گه اگه از کسی دلخورید همون موقع بگید چون بعد از گذشت سال ها و حمل کردذن بار کینه زمانی می رسه که می بینید اون فرد و عقایدش عوض شده و عملا انتقام معنایی نداره !

این کتاب اولین رمان کوندرا هست و من شدیدا دوستش داشتم به نظرم از بقیه کارهای کوندرا زیباتر بود از بررسی عمیق روحیات شخصیت های داستان خوشم می یومد .

دوباره می خوام یک مروری کنم روی نویسنده هایی که می شناسمشون از قبل .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

هرگز نمی توانم پاول را از لوح دلم پاک کنم ، حتی با اینکه دیگر عاشق او نیستم ، حتی با اینکه مرا جریحه دار کرده باز نمی توانم .

 

هیچ زنی نمی تواند تا ابد به یک عشق بچه گانه قانع باشد . پاول کاملا راضی بود . او از آسایش بی تعهدی لذت می برد ، هر مردی در وجودش یک رگه خودخواهی دارد ، بر زن است که از خود و از ماموریت خود به عنوان یک زن دفاع کند .

 

هیچ چیز به اندازه غم مشترک آدم ها به این سرعت و سهولت ( گرچه اغلب به گونه ای کاذب و فریبنده ) به هم نزدیک نمی کند .

 

دشمنان نیستند که انسان ها را به تنهایی و انزوا محکوم می کنند ، دوستانند .

 

از همان اول دقیقا می دانستم که این هوا و هوس نیست . از همین هم ترسیدم . می دانستم که احساسم نسبت به تو حقیقی است . تو حقیقت من بودی و هیچ کاریش نمی توانستم بکنم .

 

هیچ عملی به خودی خود خوب یا بد نیست . تنها جای آن در نظم امور آن را خوب یا بد می کند .

 

تمسخر زنگاری است که به هر چه بنشیند کم کم آن را تحلیل می برد .

 

برای تملک بدنی که آن قدر حسرتش را داشتم فقط می بایست او را درک می کردم ، او را می شناختم ، او را نه فقط به خاطر انچه برای من بود ، بلکه به خاطر هر آنچه که بود و مستقیما روی من تاثیر نمی گذاشت ، که مال او بود و فقط متعلق به او بود دوست داشته باشم .

 

هر ذره از هر آنچه در نتیجه یک اشتباه ایجاد می شود به اندازه چیزهایی که از راه منطق و ضرورت ایجاد می شوند واقعی هستند .

ژاك و اربابش /کوندرا

ژاك و اربابش

 

ميلان كوندرا

فروغ پورياوري

 

انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

كتاب نمايش نامه اي در 3 پرده است . ژاك و اربابش در سفري هستند كه مقصد اين سفر معلوم نيست و به گفته اي استعاره از سفر زندگي مي باشد . در اين سفر ژاك و اربابش از ماجراهاي عاشقانه خود و خيانت هاي همراه با اين عشق ها سخن مي گويند . ژاك كه با ژوستين معشوقه دوستش هم بستر شده و اربابش نيز به همين شيوه مورد خيانت صميمي ترين دوستش قرار گرفته است . در طول راه ، آن ها وارد مهمان خانه اي مي شوند كه ماركيز زن مهمان خانه دار نيز از ماجراي عشق نافرجام و انتقامش صحبت مي كند .

فوق العاده زيبا بود . فكر مي كنم نمايش نامه بسيار زيبايي بشه . توصيفاتش از صحنه عالي بود . در واقع صحنه دو قسمت هست ، در روي صحنه ماجراهاي كنوني مي گذرد و روي سكوي موجود در صحنه ، اتفاقات و خاطره ها بازي مي شوند و بازيگران بين دو صحنه رفت و آمد مي كنند .

در واقع ژاك قضا قدري و ارباش نام داستاني بسيار معروف از ديدرو هست كه بنده هر چي دنبالش گشتم پيداش نكردم و چند ماه پيش كه رفتم از شهر كتاب جديد اصفهان ديدن كنم چشمم به اين نمايش نامه با اسم مشابه خورد و گفتم حداقل اينو بخرم ببينم چيه . قبل از شروع نمايش نامه ، ميلان كوندرا مطلبي نوشته و ذكر كرده كه چرا اين داستان نقشي اساسي در ادبيات جهان دارد و ميلان كوندرا برداشت خودش از اين داستان را به صورت نمايش نامه در آورده و اداي ديني هم به ديدرو كرده . ظاهرا ميلان كوندرا ممنوع القلم مي شه و دوستاش بهش پيش نهاد مي كنند كه بياد با اسم مستعار  داستان هاي داستايوفسكي را به صورت نمايش نامه اقتباس كنه ولي اين كار با روحيه اش سازگار نبوده و ترجيح مي ده با داستان ديدرو اين كار رو بكنه .

نمايش نامه ، طنز ظريف و زيبايي داره . رابطه ارباب و نوكر يك جوري آدم را ياد داستان هاي دن كيشوت و يا زورباي يوناني مي اندازه . كلا كتاب قشنگي بود خيلي خوشم اومد .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

من مردی بسیار حساس هستم . اما حساسیتم را برای مواقع مناسب نگه می دارم . برای آن هایی که زیادی حساسیت به خرج می دهند ، به هنگام نیاز چیزی باقی نمی ماند .

 

دردی که می کشید شایسته تان می کند . این درد را با شکنجه ی ناشی از پشیمانی تان به دست آورده اید !

 

ما باید به ارباب که ما را همین طور که هستیم خلق کرده است عشق بورزیم . اگر به او عشق بورزیم به مراتب خوشبخت تر خواهیم بود . آرام تر و مطمئن به نفس تر . ولی شما ، شما خالق بهتری را می خواهید . ارباب ، راستش را بخواهید ، من این را کفر می نامم .

 

مردها به سرعت عاشق می شوند و به همان سرعت هم آدم را ترک می کنند .

 

به خودم دروغ نمی گویم . عشق از دلم رخت بربسته . این کشف وحشتناکی است ، وحشتناک اما حقیقی است .

 

بدبختی بزرگی است که دیگری را به رغم اینکه دیگر دوستمان نمی دارد ، همچنان دوست بداریم .

 

در روی زمین هیچ چیز قطعی نیست ، و معنای چیزها ، با وزیدن بادی ، تغییر می کند . و باد دائما می وزد ، چه بدانید و چه ندانید .

 

می گفت که کتاب مقدس پر از تکرار است و نیز می گفت که هر کس که حرف های تکراری بزند ، شنوندگانش را ابله فرض می کند .

 

آن کسی که سرگذشت هایمان را نوشته قاعدتا باید شاعری بسیار بد ، بدترین شاعران ، پادشاه و امپراطور شاعران بد بوده باشد !

 

و حالا به اینجا رسیده ایم ، جدا از هم و به خاطر چنین مسخره بازی احمقانه ای ! 

کتاب خنده و فراموشی

کتاب خنده و فراموشی

 

 

میلان کوندرا

فروغ پوریاوری

 

انتشارات روشنگران

در سال 1975 کوندرا به همراه همسرش به دعوت دانشگاه رن به فرانسه می ره و این کتاب را با درون مایه اعتراض به اعمال قدرت شوروی ها در چکسلواکی می نویسد . کتاب یک جورایی ترکیب داستان های کوتاه و تفکرات و فلسفه های نویسنده است . خود کوندرا عقیده داره این کتابش را باید جز رمانها دسته بندی کرد چون انچه رمان را ایجاد می کنه وحدت مضمون هست نه وحدت داستان . و به علت همین کتاب در سال 1979 تابعیت کوندرا لغو شده است و البته جایزه کامن و لث اوارد را هم به خاطر همین اثر برده .

یک جورایی به همون زندگی سخت در جوامع کمونیستی ، روحیات مردم در این رژیم ها ، خاطرات ، فراموشی و قدرت  ..... پرداخته می شه . من به شخصه علاقه خاصی به کتاب نداشتم بد نبود ها اتفاقا به طور خیلی جالبی مسائل مختلف را کنار هم قرار داده بود اما من انتظار داشتم وقتی از مرز معمول رمان پیشتر رفته و یک جوری فلسفه و واقعیت و حکایت را کنار هم قرار داده یک جور مستدل تری می خواد این مسائل را بحث کنه اما استدلال بیشتری از رمان ندیدم واسه همین به دلم ننشست . البته می گم ترکیب وقایعش خیلی خوب بود ، کم حجم هم هست بخونیدش شاید شما دوسش داشته باشید .

یک چیز جالبی در مورد عشق توی کتاباش می گفت ( البته یک چیز خیلی فرعی بود ) اینکه باید عاشق فرد باشید نه عاشق "عاشق بودن" . اگر کسی را دوست دارید لازمه اش اینه ازش سوال کنید چون دوست دارید در مورد اون  بدونید و خیلی خوبه که بشینید و محک بزنید ایا واقعا عاشق فرد بودید یا عاشق اون رابطه کدوم را به اون یکی ارجحیت دادید . ما گاهی به خاطر کسی که عاشقشیم از ایده الهای خودمون در مورد یک رابطه می گذریم اما گاهی هم عاشق اون رابطه موجود هستیم و برای اینکه رابطه به صورت غیر ایده الی در نیاد و مطابق معیارهای ما خراب نشه از کسی که فکر می کنیم عاشقشیم می گذریم .

 

 کوندرا از جمله نویسنده هایی هست که شدیدا از مصاحبه رویگردانه و در این زمینه نیز کاملا قاطع و استوار بوده و سکوت بلند مدتی را دنبال می کرده . اما ناگهان شایعه ای در مورد او رواج یافت که در سال 1950 او یک خبر چین بوده بدین ترتیب او سکوت 25 ساله خود را شکست تا این اتهام را یک دروغ پردازی بنامد . یازده تن از برندگان نوبل به علاوه تعدادی از نویسندگان معاصر نیز نامه ای تهیه نموده و این عمل را یک افترای سازمان دهی شده نامیدند .

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 

  زنها در پی مردان خوش قیافه نیستند ، دنبال مردهایی هستند که زنان زیبا دارند .

 

 از دست دادن آنکه عاشقانه دوستش می داریم تحمل ناپذیرتر از هر چیز است

دون ژوان

 

دون ژوان

 

 

 میلان کوندرا

آیسل برزگر

 

انتشارات سروینه

کتاب عشق های خنده دار کوندرا در حقیقت شامل هفت داستان است که در ایران 4 داستان ان تحت عنوان عشقهای خنده دار و 3 داستان آن تحت عنوان دون ژوان ترجمه شده است . خود کوندرا گفته که این کتابش را بیشتر از سایر کتابهاش دوست داره . جالبه بدونید خیلی از رمانهای کوندرا از جمله عشق های خنده دار ، شوخی ، زندگی در جای دیگر و خنده و فراموشی 7 بخشی هستند که البته خود کوندار می گه خرافاتی و یا معتقد به جادوی اعداد نیست .

 

این جا هم با داستان های عشقی با پس زمینه طنز و در حقیقت اتفاق افتادن حوادث در پی شوخی های ساده مواجه هستیم . به نظر من ترجمه این 3 داستان خیلی بهتر از عشقهای خنده دار بود . خیلی ها در اروپا عقیده دارند که ریشه های عشقی و جنسی داستان های کوندرا ریشه در ضمیر منحرف او داره و در حقیقت او یک هم ج ن س گرا می باشد .

 

 در مورد افسانه  دون ژوان هم تا جایی که من می دونم  ،  دون ژوان در حقیقت مرد بسیار جذابی بوده که زنهای طبقه اشراف را اغوا می کرد ، زندگی انها را به نابودی می کشاند و در نهایت نیز پدر انها را می کشت . زنان قدرت مقاومت در برابر جذابیت مردانه او را نداشتند . تا اینکه یک شب دون ژوان روح یکی از این پدرها را در گورستان می بینه و اون را برای شام به خونه دعوت می کنه اما موقع خداحافظی روح پدر دست اون را می گیره و با خودش به جهنم می بره . توی جهنم به اون می گن باید لباس دلقک ها را بپوشه . دون ژوان اعتراض می کنه که من در زندگی زنان زیبای زیادی را از ان خود کرده ام . چطور چنین چیزی از من می خواهی و شیطان بهش می گه اگر اسم یکی از این زنان را بگی حرفت را قبول می کنم . زنان از جلوی چشم دون زوان رد می شوند اما اون هیچ کدام را به خاطر ندارد ......

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 

 بزرگترین بدبختی برای یک مرد ، یک ازدواج موفق است ! چون دیگر هیچ وقت به طلاق نمی اندیشد .

 

 

 وقتی مردی احساس خرسندی و قناعت می کند ، فرصت هایی را که خود به خود پیش می آیند ، نادیده می گیرد ، زیرا فکر می کند نیاز به چیز دیگری ندارد .

جاودانگی

 

جاودانگی

 

 

میلان کوندرا

حشمت ا..... کامرانی

 

انتشارات فاخته

 خوب یک جورایی اسم کتاب به یکی از دیدگاه های اصلی کتاب یعنی همون جاودانگی اشاره داره . یعنی اینکه ما دلمان می خواهد جاودانه باشیم اما در ابعاد مختلف . بعضی به جاودانگی جهانی فکر می کنند و برخی می خواهند تنها در ذهن نزدیکانشان جاودان باشند ، اما به صورت مفصلی توضیح می دهد که منشا بسیاری از کارهای ما همین میل به جاودانگی است اینکه دلمان نمی خواهد عزیزانمان در نبودمان ما را فراموش نمایند . البته این فقط یکی از مفاهیم کتاب هست و کلا یک جوری نگاهی ژرف و فلسفی به بسیاری از مسیرها و حرکات ما در زندگی داره  و کوندرا خود در یکی از بخش‌های کتاب ضمن گفتگو با دوستش پروفسور آوناریوس در پاسخ به این سؤال که مشغول چه کاری است , می‌گوید: مشغول نوشتن کتابی است به نام سبکی تحمل ناپذیر هستی (بار هستی)
دوستش می گوید:
- فکر می‌کنم قبلا کسی آن را نوشته است
- خودم نوشته‌ام !اما آن موقع درباره عنوان آن کتاب اشتباه کردم .گمان می کنم آن عنوان مناسب رمانی است که الان دارم می‌نویسم.

 

 کتاب هم در حول و حوش زندگی یک خانواده جریان دارد . اگنس و پل زن و شوهری ارام دخترشان بریژیت و خواهر اگنس به نام لورا که بر خلاف اگنس بسیار احساساتی و شلوغ و عاشق پل می باشد . در این میان به موارد دیگری مثل عشق بتینا به گوته نیز پرداخته می شه و خیلی موشکافانه و دقیق روند این عشق را بررسی می کنه. خیلی دلم می خواد دقیق تر در مورد زندگی گوته بدونم چیزهای جالبی در این کتاب گفته شده بود  و یک اشارات جالبی هم در مورد تیکو براهه داره که ظاهرا منجم موفقی در دانمارک بوده اما در یک مهمانی شام در قصر خجالت می کشد که به دست شویی برود و در نتیجه مثانه اش می ترکد و می میرد و بدین صورت به یک جاودانگی مسخره در تاریخ می رسد . باحال بود .

 

 مبحث کلی کتاب چندان مورد علاقه من نبود و اونقدر هم کتاب جالبی برام نبود با اینکه نکات فوق العاده جالبی توش پیدا می کردم . روند نقل داستانش هم خیلی خوب بود اما کوندرا مسلما جز نویسنده های محبوبم قرار نمی گیره جذبش نمی شم .

این کتاب اخرین رمان کوندرا بوده و توش اشارات زیادی هم به موسیقی داره و جالبه بدونید که پدر کوندرا موسیقی دان و خودش هم مدتی نوازنده جاز بوده

 

 یکی از چیزهای جالب کتاب در مورد هدیه دادن بود که بعضی اشخاص چیزهایی که خودشون دوست دارن را به ما هدیه می دهند در حالیکه ما از اون چیزها متنفریم و باعث خشممون می شه من به شخصه توی این مورد همیشه حساس بودم وقتی کسی چیزی مطابق سلیقه ام می خرید واقعا خوشحال می شدم احساس می کردم واسم ارزش قائله سعی کرده منو بشناسه و خوشحالم کنه و عکسش هم صادق بود اما اینجا ایده قشنگی ارائه کرده بود اینکه اینجور افراد سعی می کنند در حقیقت عشق درونیشون علایقشون و قسمتی از قلب و احساساتشون را به ما ببخشند چیزهایی که دوست دارند و جزئی از اونهاست . تعبیر قشنگی بود واقعا شرمنده ام که توی طول زندگیم خودم سعی نکرده بودم اینجور به موضوع فکر کنم واقعا دیدگاه قشنگیه

 

یک اشاره دیگه ای هم که داشت این بود که حافظه فیلم برداری نمی کنه بلکه عکس می گیره . من وقتی به حوادثی که دوست دارم فکر می کنم فیلمی توی ذهنم نمی یاد فقط چند تا تصویر از چند تا صحنه و واقعا بعضی وقتها برام سواله از اون همه لحظه ای که داشتم چطو این گوشه اش اینقدر واضح توی ذهنم مونده و صحنه هایی که یاد ادم می مونه گاهی جدا تا ته روح ادم نفوذ می کنه و جالبه ما اون موقع در حین جریان داشتن واقعه نمی دونیم کدوم صحنه است که قراره حافظه ما جاودانه اش کنه

 

و کلی جای بحث دیگه هم داره کتاب اما مطلبم خیلی طولانی می شه

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

  گوهر هر عشقی یک کودک است و هیچ فرق نمی کند که هرگز نطفه ای بسته یا متولد شود . در علم جبر عشق ، کودک عبارتست از نماد حاصل جمع سحرانگیز دو موجود . حتی اگر مردی عاشق زنی بشود ، بی آنکه هرگز به او دست زده باشد ، مرد باید این امکان را در نظر داشته باشد که سیزده سال پس از آخرین دیدار عاشق و معشوق ، عشقش به ثمر نشیند و پا به جهان بگذارد .

  

 از اینکه خودشان باشند خجالت نمی کشند و کوچکترین عقده حقارتی ندارند و دلیل قدرتشان دقیقاً همین است .

 

  هیچ چیز بیشتر از آوردن دلیل برای توجیه بی فکری به کوشش فکری نیاز ندارد .

  

وقتی که دیگر دلواپس آن نباشیم که در چشم محبوبمان چگونه دیده شویم معنایش این است که دیگر عاشق نیستیم .

   

احساس عشق همه ما را دچار این توهم گمراه کننده می سازد که طرف خود را می شناسیم .

 

  بینهایت جای خوشوقتی است که تا به حال جنگ ها را فقط مردها اداره کرده اند . اگر زن ها می جنگیدند چنان در بی رحمی پایدار بودند که روی سیاره ما حتی یک موجود بشر باقی نمی ماند .

عشقهای خنده دار

 عشقهای خنده دار

 

  میلان کوندرا

فروغ پوریاوری

انتشارات روشنگران

 کتاب از 4 داستان تشکیل شده است .

هیچ کس نخواهد خندید : در مورد پسری است که شوخی شوخی وارد یک مسئله جدی می شود که تمام زندگی اش را تحت تاثیر قرار می دهد .

بازی اتواستاپ : در مورد دختر و پسری که از روی شوخی وارد یک بازی می شوند که فرار از آن امکان ندارد .

مرده های قدیم باید برای مرده های جدید جا باز کنند : دو دلداده قدیمی که پس از سالها باز روی در رو قرار می گیرند .

ادوارد و خدا : پسری که در یک جامعه کومنیستی عاشق دختری مذهبی می شود .

 

هر 4 تا داستان یک پس زمینه عشقی دارد عشقهایی که با تصادفات و رویدادهای ساده به سویی کاملا متفاوت هدایت می شوند . همچنین محیط کمونیستی ، تمام این عواطف و عشق ها را تحت نفوذ دارد .

موضوعات داستان ها خیلی قشنگه و به فلسفه تاثیر اتفاقات ساده توی تغییر مسیر زندگی ها و شکستن مرز عادت های قدیمی و .... اشاره دارد . نیم نگاه زیبا و در عین حال عمیقی هم به جامعه کمونیستی داره اما من هم از ترجمه اش بدم اومد هم از سبک نوشتنش البته شاید هم سبک نوشتن باز از ترجمه بود یک جوری به جای داستان انگار مقاله بود یعنی معنی داشت اما حس ادبی و زیباشناختی را به شخصه به من که اصلا منتقل نمی کرد . شدیدا رو مخم بود که وقتی جامهاشون را بهم می زدن "به سلامتی " یا "cheers" را شادی ترجمه کرده بود .

اما انتخاب موضوعاتش خیلی خوب بود

  کوندرا خودش مدتی عضو حذب کومنیست بوده لیکن بعد از مدتی از حذب جدا می شه و به خاطر انتقاداتش نسبت به این سیستم و کشور شوروی نامش در لیست سیاه قرار می گیره و بعد از تسخیر کشورش ، چاپ نوشته هاش ممنوع می شه . در این زمان کوندرا برای اینکه بتونه خرج خودش را در بیاره شروع می کنه با تخیلش به طالع بینی نوشتن البته این طالع بینی ها را با نام حقیقی اش چاپ نمی کرده ولی بعد از مدتی فوق العاده محبوب می شن

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

  بشر چشم بسته متحمل زمان حال می شود . فقط اجازه دارد آن چه را هم اکنون در حال تجربه کردن آن است حس کند و حدس بزند . تازه بعد که رشته ها پنبه می شود می تواند نگاهی به گذشته بیندازد و آنچه را تجربه کرده و معنایی را که داشته است دریابد .

 

  زندگی هر آدم جنبه های مختلفی دارد . گذشته هر یک از ما به همان آسانی که ممکن است به زندگی سیاستمداری محبوب تبدیل شود ، به زندگی یک جنایتکار هم تبدیل شدنی است .

 

  اگر هنوز ذره ای از جوانیم به زندگی خود در این مرد ادامه می دهد ، زندگی را بیهوده نگذرانده ام .

 

 انسان تصور می کند که در نمایشنامه ای معین نقش خود را ایفا می کند و هیچ ظن نمی برد که در این اثنا بی آنکه به او خبر دهند ، صحنه را تغییر داده اند و او نادانسته خود را وسط اجرایی متفاوت می یابد .

بار هستی

  بار هستی

 
میلان کوندرا
پرویز همایون پور

انتشارات گفتار

به نظرم خیلی کتاب قشنگی بود . یکی از موضوعات اصلی مورد توجه این بود که هیچ وقت نمی تونیم بگیم تصمیمی درست بوده یا نه چون قدرت تجربه اون لحظه با تصمیم دیگه را نداریم و نمی تونیم مقایسه کنیم .
موضوع کتاب در اطراف یک دکتر به نام توما و همسرش ترزا اتفاق می افته . ترزا عاشق توماست و توما نمی تونه از زنان دیگه چشم پوشی کنه .

 

قسمت هاي زيبايي از داستان

 استعاره چیز خطرناکی است . با استعاره نمی شود شوخی کرد . عشق از یک استعاره آفریده تواند شد .

 

 نخستین خیانت جبران ناپذیر است و از طریق واکنش زنجیره ای خیانت های دیگر را برمی انگیزد که هر کدام از آنها ما را بیش از پیش از خیانت پیشین دور می کند .

 

 وقتی فردی قوی آن قدر ضعیف می شود که به فرد ضعیف بی حرمتی می کند ، فرد ضعیف باید به راستی خود را قوی بداند و او را ترک کند.

 

  زندگی فقط یک بار است و ما هرگز نخواهیم توانست تصمیم درست را از تصمیم نادرست تمیز دهیم زیرا ما در هر موضوعی فقط می توانیم یک بار تصمیم بگیریم. زندگی دوباره ، سه باره چهارباره به ما عطا نمی شود که این را برای ما امکان پذیر سازد تا تصمیم های مختلف خود را مقایسه کنیم .

جهالت

     

 

جهالت


ميلان كوندرا
آرش حجازي

انتشارات کاروان
داستان در مورد غم غربت بازگشت به ميهن بازگشت به گذشته و .... است . و منظور از نام كتاب يعني جهالت هم دلتنگي است او مي گويد جهالت يعني از من دوري و از تو بي خبرم . در مورد زندگي 2 فرد مهاجر است كه به وطن بازگشته اند .
به نظر من كتاب بار هستي خيلي قشنگ تر بود يعني ملموس تر بود اما اين موضوع خيلي خاص بود شايد بايد حتما غم غربت را چشيد و به وطن بازگشت تا كتاب را احساس كرد .

 

 قسمت هاي زيبايي از كتاب

 زندگي پشت سرمان اين عادت بد را دارد كه اغلب از سايه بيرون مي آيد ، به ما شكوه مي كند ، ما را به دادگاه مي كشد