
اهل غرق
منیرو روانی پور
انتشارات قصه
جفره روستایی است در بوشهر در کنار دریا با ماهیگرانی که زندگیشان وابسته به دریاست و زنانی که روی اتش نمک می پاشند تا پریان دریایی دور شوند و شوهرانشان را اسیر گیسوان آبی خود نکنند . جفره دهکده ایی است رویایی دهکده ای مردمانش با پریان دریایی ارتباط دارند و بوسلمه حکمران زشت دریاها است که اگر آنان خطایی کنند انتقامش را می گیرد و مه جمال ماهیگر زیبایی است که مادرش پری دریایی بوده و اکنون باید برای عروسی بوسلمه و زیباترین پری دریا نی بزند ... اهل غرق داستان روستایی رویایی و پر رمز و راز است که مدرنیته آرام آرام وارد پیکره آن می شود ...سبک نوشتنش رئالیسم جادویی هست و شدیدا منو یاد صد سال تنهایی می انداخت با همون موضوع کلی و همون سبک نگارش با این وجود خیلی خیلی کتاب را دوست داشتم و به نظرم زیبا بود به خصوص نیمه اول کتاب و جاهایی که حالت افسانه وار داشت قسمت دوم و وقتی شروع ارتباط با شهر و سمبول سازی هایی بیش از حد و مبارزات دولتی بود به نظرم دیگه معمولی تر می شد ولی خوب قسمت اولش بی نهایت به دلم نشست .
خانم روانی پور توی دانشگاه شیراز رشته روان شناسی خوندند و بعد برای ادامه تحصیل ه آمریکا می روند و در رشته علوم تربیتی به درس خوندن مشغول می شوند .
قسمت های زیبایی از کتاب
راز مرگ و زندگي چنين است ، انگاه كه رخ مي نماياند ، شوق زيستن را در دل آدمي بيدار مي كند .
و مردگان دريا خيلي دير باور مي كنند ، باور مي كنند كه هيچ بازگشتي نيست .
زمين چه نيرنگ باز غريبي است ! جايي گريبانت را مي گيرد ، جايي كه مي خواهي آن را فراموش كني .
بيست سال براي فراموش كردن كم نيست اما جاي پاي زندگي را به اين سادگي نمي شود پاك كرد .
داشتن تو را نيازمند مي كند ، نيازمند آنكه آنچه را داري براي خود حفظ كني و تقدير آدمي از دست دادن است.
ابتداي كار ديوانگان جهان همين است . حقيقتي را در جمع كساني فاش مي كنند . ناباوارن به ريشخندش مي گيرند تا ان زمان كه او خود نيز مشكوك مي شود .
كار عاشقان جهان همين است . گذشتن از خود و رفتن تا ديگري ، ام كه جان گرامي اش مي دارد ، به رسم و روزگار خود جهان را تعبير كند .
عشق اما از كسب و كار كاسبان جهان به دور است ، و در رفتن ف نماندن و گذشتن تفسير مي شود .
در آسايش و آرامش ، اميد به زندگي و زنده ماندن ، مهرباني و مهر قد مي كشد و در نااميدي و بيم از دست رفتن هستي ، خشم و غضب جان مي گيرد .
گاهی زمانه فرصت گریستن نمی دهد .
عاشقان جهان پیر نمی شوند . عاشقان و یاغیان جهان ...
برای حراست از عشق هر چه که می خواهد باشد ، دریا و مرد غریبه ، گوشه ای از دلت باید طغیان کند ، دست به تفنگ ببری و بگویی که هستم در کنار انچه که دارم ...
اگر می خواهی محکم روی خاک خدا قدم برداری باید توان جنگیدن داشته باشی .
آدمیان روی زمین تار و پود یکدیگرند و هرگز هیچ کس نمی تواند زمینی باشد ، گوشه ی عزلت بگیرد و در قلمرو سرنوشت دیگری دخالت نکند ... ناخواسته درگیر می شوی . دستانت آلوده به خون آدمیانی می شود که می توانستی آنان را دوست بداری .