مارون/سلیمانی

مارون

 

بلقیس سلیمانی

 

انتشارات چشمه

سال نشر : 1395

زلیخا اهل مارون است با ۵ فرزند و شوهری که ترکش کرده و نزد زنی به نام مرصع رفته زلیخا سراغ مرد می رود و دختر کوچکش را بر کف حیاط زن به زمین می زند دخترک کشته می شود زبان مرد بسته می شود و به خانه بر می گردد اما نحوست ول کن خانواده نیست دختری که در مدرسه مورد تجاوز قرار می گیرد پسری که دایی اش را لو می دهد پسری که بی گناه زندانی می شود و ........

 

این کتاب جدید نیست ولی دیگه سراغ خانم سلیمانی که اومدم و دیدم این کتاب را هم نخونده دارم ازشون گفتم حیف معرفی نشه.راستش این همه بدبختی کسلم می کنه اما بد در نیورده خصوصا نحوه انقلابی شدن بچه ها جالبه .

آن مادران این دختران/سلیمانی

آن مادران این دختران

 

بلقیس سلیمانی

 

انتشارات ققنوس

سال نشر : 1397

ثریا دختری گورانی است که برای خواندن فلسفه به دانشگاه تهران آمده با اکبر شمالی ازدواج کرده و در همان سال اول ازدواج همسرش را از دست داده در حالی که سه ماهه باردار بوده . ثریا همیشه از نداری فقر بدون پناه بودن ترسیده خست به خرج داده حساب کتاب کرده و در عوض دختر آنا یاغی سرکش و به فکر ریخت و پاش و تجمل است و این است داستان زندگی مادر و دختر .

یک جورایی خوبه شخصیت ها را جالب در آورده تفاوت نسل ها اما یک جورایی هم رو مخه هر دو از یک طرف بوم افتادن اخرای کتاب بهتر اوایلشه اما کلا خوبه کتابش.

قسمت زیبایی از کتاب

دنیا با وجود بچه ها قابل تحمل است وگرنه با آن بزرگسال های مکار و دروغگویش یه آشغالدانی حسابی است.

پیاده/سلیمانی

پیاده

 

بلقیس سلیمانی

 

انتشارات چشمه

سال نشر : 1397

انیس دختر گورانی فقیر را به همسری کرامت می دهند مردی که بچه دار نخواهد شد انیس کنار کرامت زندگی خوبی دارد هر چند او بد دل است اما حقوق دارد غذا همیشه هست و .... تا این که کرامت وارد کارهای سیاسی شده رفیقش را در خانه اش پناه می دهد اما صبح ها در را روی انیس قفل می کند تا روزی که رفیقش فرار می کند و ....

خانم سلیمانی را که کتاب زیاد ازشون معرفی کردم دوستشون دارم و خیلی خوبه که 2 تا کتاب هم ازشون توی تازه های نشر دیدم.کتاب قشنگیه ساده صمیمی تلخ و ناعادلانه و مگه قراره زندگی عادلانه باشه اصلا . دلم گرفت .

من از گورانی ها می ترسم / سلیمانی

 

من از گورانی ها می ترسم

 

بلقیس سلیمانی

 

انتشارات چشمه

فرنگیس دختر حاج پیله وری کاسب پولدار شهر کوچک گوران بوده که بعدها برای تحصیل به تهران آمده و با بهرام ازدواج کرده آنها پولدار شده اند دختر و پسری دارند و اکنون چند سال است طلاق گرفته اند . اکنون فرنگیس به گوران آمده تا مراقب پدر و مادر مریض و برادر عب افتاده اش باشد و با دوستش ژاله خاطرات آن دوران و زندگی در شهر کوچک را مرور می کنند و زندگی این روزها را دارند و ....

کتاب قشنگیه اون فضای صمیمانه را مثل همیشه خوب در می یاره و آدم را دنبال خودش می کشه و خیلی هم جالب فضای زندگی توی یه شهر کوچیک را تصویر کرده هر چند که گره خاصی نداره اما خوبه در مجموع .  

 

قسمت زیبایی از کتاب 

خانه ی بزرگ حسرت همه ی سال های تهران نشینی ام بوده و هست . کم ئر خانه های درندشت حاجی پیله روی بزرگ شده بودم که گاهی بعضی اتاق ها و گوشه کنارهایش را ماه به ماه نمی دیدم اما در تهران از هر طرف که می رفتم به دیوار می خوردم.

شب طاهره/ سلیمانی

 

شب طاهره

 

بلقیس سلیمانی

 

انتشارات ققنوس

مثل کتاب قبل طاهره هم یک دختر گورانی هست . دختری که حال پدرش بده و برای اینکه پدرش چشم به راه نباشه اونو عقد پسر عموش می کنن و پسر عمو می ره و دیگه برنمی گرده پسرعمویی که عضو گروهک ها بوده و هزارتا دردسر پشت سر خودش برای طاهره به جا می ذاره ....

اینم نرم و روان نوشته شده بود و به نظرم حرف بیشتری برای گفتن داشت و زندگی چند سال قبل توی یک شهر کوچک تصورات دخترای دبیرستانی در مورد جنگ و ازدواج و زندگی را خیلی خوب درآورده بود . دلم برای طاهره واقعا می سوخت

سگ سالی / سلیمانی

سگ سالی

 

بلقیس سلیمانی

 

انتشارات زاوش

قلندر دانشجویی از طرفداران کمونیست است که در زمان انقلاب از ترس اعدام به دهشان فرار می کند و تصمیم می گیرد فعلا در طویله پنهان شود و فقط هم پدر و مادرش خبر دارند اما این پنهان شدن از بیست سال هم می گذرد قدش خمیده می شود یک جورایی به هیبت حیوونا در می یاد و ....

قشنگ بود موضوعش برای من جالب و جدید بود اول به نظرم غیرواقعی اومد بعد گفتم چرا که نه این قدر آدم دیوانه هست البته اعصابم را خرد می کرد این شخصیت اول داستان . من نوشته های خانم سلیمانی رات دوست دارم اما شاید یک جورایی منتظر یک اول شخص زن بودم و موشکافی احساستش اینجا نبود اول شخص مرد بود اون قدرهم روی احساساتش و تفکراتش حداقل جوری که مد نظر من بود مانور نداده بود یعنی به نظرم می تونست بهتر از اینا باشه .

پسری که مرا دوست داشت /سلیمانی

پسری که مرا دوست داشت

 

بلقیس سلیمانی

 

انتشارات ققنوس

کتاب مجموعه ای از داستان های بسیار کوتاه از خانمی سلیمانی هست . داستان ها یک یا دو صفحه ای و به ندرت 3 صفحه ای هستند و برای همین دیگه یکی یکی اسم و خلاصشون را ذکر نمی کنم چون اصلا نمی شه این کار رو کرد سخته با این شرایط . داستان کوتاه هاش هم همون حال و هوای داستان های قبلی خانم سلیمانی را داره .  من خودم چون کارهای ایشون را دوست دارم و دنبال می کنم به محض اینکه توی کتاب فروشی چشم به  کتاب تازشون افتاد خریدمش و سریع و خارج نوبت هم خوندمش .

کتاب قشنگیه البته بازی عروس و داماد  به نظرم بهتر بود ولی اینم کتاب خوبیه . سوژه های جالب و نوشته های ضربتی و کوتاه کلا از این سبک نوشتن و از این سبک داستان های کوتاه خوشم می یاد .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

پسری که مرا دوست داشت درست قرار دوممان به من یک ادکلن اصل فرانسوی هدیه داد ، درست مثل محمد و بهزاد . دفعه ی دیگر خودش را به من نزدیک کرد و گفت : "استفاده نکردی ؟" و من فهمیدم همان بلایی قرار است سرم بیاید که دفعه ی قبل و دفعات قبل آمده بود .

 

پسری که مرا دوست داشت به سرعت با دوچرخه ی هرکولسش از کنار من و دوستم رد می شد و می گفت : " غصه نخورین هر دوتاتونو می گیرم . " ما نگاه می کردیم به شانه های پهن و پاهای که محکم پا می زدند و ریز زیر بال چادرهامان می خندیدیم.
ما غصه خوردیم وقتی پسری که مرا دوست داشت به جبهه رفت ، هر دو پایش را از دست داد . اول به خواستگاری من و بعد به خواستگاری دوستم آمد و جواب رد شنید .

به هادس خوش آمدید/ سلیمانی

به هادس خوش آمدید

 

بلقیس سلیمانی

 

انتشارات چشمه

رودابه آخرین دختر لطفعلی خان شیخ خانی است . شیخ خانی ها از فامیل های ثروت مند و معروف گوران از استان کرمان هستند که پیشینه ای طولانی دارند . این خانواده توجه زیادی به نسبت های فامیلی دارند و بسیار بسیار برای این نسبت ها ارج و احترام قائلند . رودابه و پسر دایی اش احسان یکدیگر را دوست دارند و به نوعی نامزد محسوب می شوند . داستان در زمان جنگ ایران و عراق جریان دارد . رودابه دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه تهران است و در یکی از بمبارن های هوایی به اصرار احسان که تلفن کرده و نگران است به خانه ی دایی احسان ، یوسف خان می رود . یوسف خان به تنهایی زندگی می کند و همسرش و دخترش نیلوفر در کانادا می باشند . شب هنگام ، یوسف خان به سراغ رودابه رفته و به او تجاوز می کند و رودابه سراسیمه از خانه فرار می کند . رودابه پر از خشم و نفرت است ، انرو خوردن از فامیلی که بزرگترین افتخار او بوده ، حس نفرت از احسان و پیش نهادش ، تنفر از خودش و بی فکری اش و ... رودابه سرخورده و ناراحت است ، نا امیدی و یاس وجودش را پر کرده و می خواهد از همه ی دنیا انتقام بگیرد

خیلی کتاب رو دوست داشتم ، قشنگ بود و پخته ، زیبا روایت می شد . کلا خانم سلیمانی رو دوست دارم و وقتی هم شنیدم کتاب جدیدی از ایشون زا طرف نشر چشمه راهی بازار شده خیلی خوشحال شدم . کتاب از این نظر که یک دفعه ماجرا دگرگون نمی شد و تصویرها به هم نمی ریخت با کتاب های قبلی فرق داشت ولی لحن روایت همون لحن بود که شاید یک مقداری هم کش دار شده بود . به هر حال من موضوعش را دوست داشتم وقتی از عزیزترین چیزها و باورهای زندگیتون پشت پا می خورین ، وقتی افسرده و نا امیدید و اون قدر اون ضربه هولناک و شرم آوره که نمی تونید برای کسی تعریفش کنید و دلتون می خواد از همه ی دنیا ، از هر چی شما رو یاد اعتقاداتتون می اندازه انتقام بگیرید . اتفاقات خوب پیش می رفت ، خوب تحلیل می شد و چه قدر ناراحت کننده بود که چنین چیزی باید تا این تابوی بزرگی بوده باشه که با زندگی و سرنوشت یک آدم بی گناه بازی بشه .

جالبه اینو بدونید خود خانم سلیمانی هم کرمانی هستند و در ضمن این کتاب فصل بندی نداره که دلیلش را یک پارچه تر شدن و غمنکا تر شدن داستان عنوان کردند . یاد یکی از فامیل هامون افتادم که می گفت کرمان یک آدم مهم داشته خواجوی کرمانی که اونم پا شده رفته تو شیراز مرده :دی

تصویر روی جلد کتاب واقعا زیباست . خیلی دوسش داشتم . در مورد هادس هم بهتره بگیم که در افسانه های یونانی فرمان روای مردگان و. دنیای زیرزمین می باشد

 

قسمت های زیبایی از کتاب

اون زمان فکر می کردم مجبورم عاشق زلیخا بشم ، چون زلیخا عاشق یوسف بوده و یوسف هم ناچار شده آخرش عاشق زلیخا بشه . چون هر یوسفی باید با یک زلیخایی ازدواج بکنه و هر زلیخایی با یوسف .

 

زندگی را می توان به هر چیزی تشبیه کرد ، چون از آن مفاهیم ولنگ و بازی است که محدوده اش نامشخص است .

 

و بدتر از همه ، مهلتی هم برای جبران نبود . به خصوص که طوفان یک شبه همه ی داشته های او را درو کرده بود . چیزهایی را از دست داده بود که می توانستند سرمایه ی زندگی خوش او با احسان باشند . جسم و روحش به تاراج رفته بود و احسان در این میانه بی نصیب از گرمای روح و جسم او ، مرده بود .

خاله بازی/بلقیس سلیمانی

خاله بازی

 

 بلقیس سلیمانی

 

 

انتشارات ققنوس

  در ابتدای داستان احتمالا به این سمت و سو فکر می کنیم که مسعود همسری به نام سیما و دو فرزند با نام های مهیار و مه بان دارد که سیما زنی امی و بی سواد است و بعد از آن با دختری زیبا و درس خوانده به نام ناهید ادواج کرده است اما با گذشت داستان مسیر زندگی قهرمان های قصه مشخص می گردد و متوجه می شویم چه چیزها و چه ایده هایی آنها را کنار هم جمع نموده است .....

خوشم اومد چون خواننده را اولش با شکل جالبی فریب می داد ، چون موضوعش خیلی لطیف بود ، مردهایی که کلی ادعا می کنند و جالب تر از همه خودشون را هم گول می زنند مردایی که می خواهند به خودشون نشون بدن عاشق های متفاوتی اند و بعد همونا خیلی ساده تر و مسخره تر از بقیه مردا عشقشون را رها می کنند .... فقط از آخر داستان از ایمیل های حمیرا اصلا خوشم نیومد خیلی شعاری بودن خیلی

من اصلا ناهید را درک نمی کردم اصلا عکس العملاش برام قابل درک نبود . نمی تونم درک کنم چرا وقتی زنی به دلیل بچه دار نشدن ، شوهرش زن می گیره دوباره به ازدواجش ادامه می ده چطور فکر می کنه تحمل این وضع را داره ...... اما در کل بد نبود

جالبه توی هر 3 کتاب خانم سلیمانی کلمه بازی دیده می شه

 

قسمت های زیبایی از کتاب

 مرد شاد و زیبا ما ل همه است ، کسی هم که مال همه باشه ، مال تو نیست و آن وقت تو می مونی و غصه ها .

 

 گند بزنن به هر چی گذشته است ، مثل زنجیر به پاهامون چسبیده ، نمی ذاره تکون بخوریم .

 

 شما مردها زود از زن ها خسته می شین . اولش همتون مجنونید ، اگر بیابون گیرتون بیاد ، که الحمدالله این دوره و زمونه گیر نمی آد ، سر می ذارید به بیابون ، اما اصل همینه که هیچ کدومتون تا آخر خط نمی مونید .

بازی عروس و داماد

 

بازی عروس و داماد

 

 

 بلقیس سلیمانی

 

 انتشارات چشمه

 

 کتاب شامل 63 داستان کوتاه (1 یا 2  صفحه ای ) می باشد . در حقیقت شاید بشه بهشون می نیمال گفت .

خیلی هم کتاب ساده و قشنگی بود و مضامین جالبی را انتخاب کرده بود . مطئنا از خوندنش لذت می برید .... البته اگه تو این حال و هوا و درگیری ها بشه از چیزی لذت برد ..... چه قدر آدم شرمنده تهرانی هاست تو این شرایط .........

 

نمی دونم بیشتر از این چی می شه راجع به یک مجموعه داستان کوتاه گفت اما خوب از کتاب هایی هست که با خیال راحت می تونید هدیه بدهیدش و مطمئن باشید به احتمال 90% هم خونده می شه و هم ازش خوششون می یاد . از بلقیس سلیمانی قبلا بازی آخر بانو را هم خونده بودم که اونم کار قوی و زیبایی بود .

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 وقتی فهمید چه کسی قاتل زنش است ، همه ی خشمش یک جا فرو نشست . زن زیبا ، پزشک ، خانواده دار و دوست داشتنی اش را یک ولگرد معتاد روانی کشته بود . همان جلسه اول دادگاه قاتل را بخشید . در پاسخ دیگران گفت : جان آدم ها برابر نیست و این توهین به مرده ی زنش است که به ازای جان او ، این مردک را بکشد . همان شب به آیینی ترین شکل ممکن خودش را کشت .

 

 

 پدر گفت : مادرت به آسمان ها رفته . عمه گفت : مادرت به یک سفر دور و دراز رفته . خاله گفت : مادرت آن ستاره ی پر نور کنار ماه است . دختر بچه گفت : مادرم زیر خاک رفته است .

عمه گفت : آفرین چه بچه واقع بینی ، چه قدر سریع با مسئله کنار آمد .

دختر بچه از فردای دفن مادرش ، هر روز پدرش را وادار می کرد او را سر قبر مادرش ببرد . آنجا ابتدا خاک گور مادر را صاف می کرد ، بعد آن را آب پاشی می کرد و کمی با مادرش حرف می زد .

هفته ی سوم وقتی آب را روی قبر مادرش  می ریخت به پدرش گفت : پس چرا مادرم سبز نمی شود ؟

 

 

 رئیس جمهور از تلویزیون درامد ناخالص ملی را با احتیاط تمام اعلام کرد . رئیس بانک مرکزی روی دسته ی مبل کوبید و گفت باز هم اشتباه کرد ، هشت سال است اشتباه می کند . زن از آشپزخانه داد زد : خودت را ناراحت نکن ! مگر این هشت سال کسی فهمیده یا اعتراض کرده ؟ رئیس بانک مرکزی گفت : حرف این چیزها نیست ، باید تمام ارقام را دوباره عوض کنیم .

بازي آخر بانو

 

بازي آخر بانو


بلقيس سليماني

 

انتشارات ققنوس


كتاب درباره دختري به نام گل بانو است كه در روستايي زندگي مي كند و شرح زندگي و رنج هاي وي .
كتاب بعد از نشرش سر و صداي زيادي به پا كرد . كانديد جايزه شد ، نقدهاي زيادي راجع بهش خوندم خيلي انتقادات هم بهش وارد شده اما من به شخصه واقعا از كتاب خوشم اومد . نمي دونم به نكات مختلف داستان نمي تونم فكر كنم اما يك حس عميق توش بود عميق و غمگين . بدون اينكه بخواي و با اصرار وارد زندگي كسي بشي عاشقش بشي و بعد يك روز كه نشستي و انتظار هيچ چيز را نداري يك روز معمولي مثل روزاي ديگه ببيني تمام دنيات ريخته به هم و وقتي منتظري اون فرد بياد و كمكت كنه مي فهمي اون خودش بوده كه همه چيز رو ريخته به هم چون وقتش بوده از زندگيش بري بيرون چون قواعد بازي همه دست اونه وحشتناكه حسه وحشتناكيه وقتي ناراحتي و منتظر كسي كه دوسش داري كم كم متوجه بشي اون خودش باعث همه چيز بوده و نتوني نتوني ديگه ببينيش و بهش چيزي بگي همه حرفات تو دلت مي مونه فرصتي نيست كه ببينيش و اگه ببينيش نمي شناسيش اين همون ادم قبلي نيست حرفاتو گلايه هاتو به كي مي خواي بگي