
جز از کل
استیو تولتز
پیمان خاکسار
انتشارات چشمه
سال نشر : 1393
دو تا برادر هستند به نام های مارتی و تری که توی استرالیا زندگی می کنند مارتی برادر اول و ضعیف الجسه و بیماره و تری برادر خوشگل کوچیک تر که اهل ورزشه اما بعد یه مدتی توی دعوا امکان ورزش کردن را از دست می ده و می ره سراغ خلاف . کتاب نوشته جسپر فرزند مارتی هست در مورد این که عموش چه طور خلافکار مشهور و محبوب استرالیا شد پدرش چه فلسفه گوشه گیرانه ای داشت و همیشه توی سایه عموش بود خودش چه طور با این زندگی فاجعه بار و قاطی پاتی رشد کرد و بزرگ شد و ....
راستش اصلا نمی تونم بگم موضوع چیه هر دفعه یه چیز یه اتفاق سر راسته ها اما پر اتفاقات و تفکرات فلسفی ریز ریز و با یه ظاهر طنز . طنزی از واقعیت های زندگی . خیلی کتاب قشنگیه اون همه فلسفه اون همه جمله و ایده قشنگ اون لحن طنز که شما را شدید دنبال خودش می کشونه اتفاقات همه و همه خیلی بکر و جذابه تنها عیبش به نظر من یک مقدار زیادی کشش داده و دیگه اون آخر ریتم داستان براتون تکراری می شه حدودا به نظر من یک صد صفحه ای اضافه است و اگه روی 500 یا 550 داستان را می بست هنوز با همون هیجان یک نفس تموم می شد .
استیو تولتس نویسنده مشهوری نبوده در حقیقت این اولین رمانش هست اما توجه زیادی را به خودش جلب کرد و جز کاندیدهای نهایی جایزه بوکر هم بود . توی ایران هم که کتابش کلی سر و صدا کرد و تا مدت ها اسمش به صورت ثابت جز پر فروش های بازار بود .
قسمت های زیبایی از کتاب
وقتی این همه تلاش می کنی یک نفر را فراموش کنی این تلاش تبدیل به خاطره می شود . بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطره می ماند.
هر کسی که ادعا می کنه یکی از دوستاتش در طول سال ها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهره واقعی را نمی فهمه .
هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یک طرفه وجود ندارد. به نظرم کثافت است کثافت مطلق. عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمی دهد ممکن است در کتاب ها هیجان انگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خسته کننده است.
من تمام این سال ها با این که پدرت را دوست نداشتم بهش وفادار موندم . حالا فهمیدم کار اشتباهی کردم . اجازه نده اخلاق سد راه زندگیت بشه . تری ، اون آدم ها را کشت چون دوست داشت . اگه دوست داری خیانت کنی خیانت کن . اگه دوست داری بکشی بکش.
نه این که با بدبختی مشکلی داشته باشم چون می دانم تا آخر عمر دست از سرم بر نمی دارد فقط نمی خواهم مشکلات آینده ام از جنس مشکلات فعلی ام باشند . امیدوارم بتوانم هر سالم را با یک مصیبت وحشتناک متفاوت به یاد بیاورم.
ازم پرسید قدم چه قدر است . با پوزخند شانه بالا انداختم هرزگاهی یک نفر این سوال مسخره را از من می کند و از این که نمی دانم حیرت می کند . برای چی باید بدانم . دانستن این که قدت چه قدر است به هیچ دردی نمی خورد جز این که بتوانی جواب سوال فوق الذکر را بدهی.
این عادت احمقانه را دارم که فکر کنم همه چیز بهتر می شود حتی وقتی تمام شواهد بر چیز دیگری دلالت دارند . حتی مواقعی که همه چیز بدتر و بدتر و بدتر می شود .
زندگی خودت را با این مقایسه نکن ! هیچ شانسی نداری ! اطرافم را نگاه کردم تا کسی را پیدا کنم که مقایسه با او به صرفم باشد : آن جا دیدمش ، پیرمردی بی دندان و کچل با گردنی پر از جوش و دماغی شبیه گوش ماهی .