داستان های ماقبل تاریخ/ موراویا

داستان های ماقبل تاریخ
آلبرتو موراویا
مرضیه خانی - اعظم نساجیان
انتشارات نیلوفر
سال نشر: ۱۳۹۵
تم ساح، مرغ پادراز و ماهی های رقصنده: تمساحی که بعد از مرگ مادرش گرسنه ماند.
وقتی نه هنگ خیلی کوچک بود: نهنگ کوچکی که دلش می خواست بزرگ شود.
یک مورچه ی خوب شایسته ی امپراتور شدن است : مورچه خواری که امپراطور مورچه ها شد.
وقتی افکار در هوا یخ می زنند: ساکنان قطب فکر نمی کردند چون فکرشون را همه می فهمیدند.
پن گوئن بیچاره ای که به یخ ایمان دارد: پن گوئن معتقد بود یخ از بین نمی رود.
زر رافه به دنبال خودش می گردد: زرافه تا حالا زرافه ندیده بود و از شکل خودش خبر نداشت.
دوست داشتن یک لک لک کوچولو فایده ندارد: جغدی که از یک لک لک کوچولو نگه داری مب کند.
یک ازدواج خوب از دماغ شروع می شود: شغالی که عاشق زرافه شده.
توفان ، پایان دنیا و غیره: وقتی خدا زمین را نابود کرد و دوباره ساخت .
بدون شلوار ، بدون معاشرت: کانگورویی که عاشق شلوار بود.
رویاهای مامان دیو می سازد: مام طبیعت خوک و گراز را ساخت و بعد انسان را.
آتش نشان های خوب خواب آلود: حیوانات جنگل قرار است آتش هتل را خاموش کنند.
همراه با جریان رودخانه زئیر: گوریلی که پدرش به او وصیت کرد به دنبال جریان برود.
ماهی خاردار و گر آز، عشاق دروغگو: عشق ناممکن گراز و ماهی .
چگونه آفتاب پرست سبز،بتفش،آبی...شد: آفتاب پرست عاشق جوجه تیغی شد و خارهایش را کند .
تک شاخ و کر گدن: کرگدن اول لاک پشت کوچکی بود که گول مار را خورد .
پرش دای ناسوز: بحث دایناسور و کک بر سر پریدن .
شاخ های شو تور: گوزن شاخ های شتر را قرض می گیرد .
ازت متنفرم، ترازو:اسب آبی برای ازدواج با زرافه رژیم دارد .
و تاج یخی ناپدید شد: شیر آبی تصمیم می گیرد پادشاه قطب شود .
مام طبیعت تصمیم می گیرد دنیا را تغییر دهد: دنیای پر خزنده قرار است پر پرنده شود.
دیو و دلبر: دختار زیبایی که عاشق یک خرس می شود.
داستان هایی در مورد حیوانات به صورت فانتزی افسانه ای قشنگ حیواناتی که حرف می زنند عاشق می شوند روابط جالبی دارند . گاهی سر و کله انسان هم این وسط پیدا می شه . چیز فانتزی و قشنگیه هم مدل نوشتن هم موضوعات هم چهارچوب هم تصاویر کلا همه چیز با همدیگه هم خوانی داره و کتاب خیلی قشنگیه .
قسمت های زیبایی از کتاب
چون تو توی این دریاچه کوچک به دنیا اومدی و بزرگ شدی این قدر کوچولویی. هر چی دریاچه کوچیک تر باشه ماهی اونم کوچیک تره .
آنچه زیباست زیبا نیست بلکه اون چیزی که خوشمون بیاد زیباست.
یک میلیارد سال پیش در یک صبح زیبا یک اسب آبی که به خاطر چاقی اش موجود معروفی است مطابق معمول روی ترازو رفت تا وزن خود را کنترل کند . باید بدانید که در آن زمان ها اشیا و وسایل حرف می زدند و پس از مدت زمان زیادی که گذشت سالکت و خاموش شدند شاید به خاطر اینکه انسان شروع به حرف زدن کرد و بعد هم دیگر از حرف زدن دست نکشید .