
بازمانده روز
کازوئو ایشی گورو
نجف دریابندری
انتشارات کاروان
آقاي استيونز ، سر پيشخدمت يكي از منازل اشرافي انگلستان است كه سال ها در خدمت يكي از اشراف انگلستان بوده و با تشريفات زياد امور منزل را اداره مي كرده است . بعد از ساليان زياد اين منزل توسط يك ارباب آمريكايي خريده مي شود و صاحب جديد خانه كه روحيه صميمي تر و شادتري دارد ، آقاي استيونز را به يك مسافرت شش روزه مي فرستد . كتاب در حقيقت گزارشي از اين شش روز است . در تمام مدت آقاي استوينز به دوران گذشته فكر مي كند . او يك پيشخدمت بسيار جدي است كه براي شغلش حرمت زيادي قائل است و هميشه شغل خود را در اولويت اول زندگي اش قرار مي دهد .
طي خاطرات استوينز ، شاهد صحنه هايي از زندگي شخصي و كاري او در كنار هم هستيم ، زماني كه پدر او در اتاقي بسيار بد حال است و به زودي خواهد مرد اما او ترجيح مي دهد مهماني طبقه پايين را مديريت كند تا اختلالي پيش نيايد . يا خانم كنتون همكار او زني است كه استيونز به او علاقه دارد اما اجازه نمي دهد مسائل شخصي سدي در برابر وظايف كاري او گردد .
كتاب در سال 1989 برنده جايزه ي بوكر شده و فيلمي هم با بازي آنتونى هاپكينز توسط جيمز آيورى از روي آن ساخته شده است . خود آقاي ايشي گورو هم اصالتا ژاپني هستند اما از بچگي در انگلستان بزرگ شدند و شايد به همين دليل اين قدر خوب تونستند محيط اشرافي و سنتي اونجا را توصيف كنند.
كتاب فوق العاده قشنگي بود حتي يك لحظه هم نمي تونستم زمينش بگذارم با اين كه داشتم از خواب مي مردم . شخصيت خشك ، مقرراتي و درست کار استيونز را خيلي خوب تصوير كرده بود . جاهايي كه نمي تونست شوخي كنه خيلي باحال بود . بسيار خوشم اومد . ترجمه كتاب هم عالي بود و خوب تونسته بود همون حالت فاخر و رسمي جملات را رعايت كنه . آدم با خوندن كتاب غمگين مي شه . ياد گذشته مي افته ، فرصت هايي كه از دست داده ، مسائل مهمي كه به خاطر مسائل جزئي تر و بي اهميت تر فدا شدن ، آدم هايي كه بودن و ديگه نيستن . هر چند كتاب در نهايت مي خواد بگه ، هر چه قدر هم فرصت ها را از دست داديد هنوز روز تمام نشده و سعي كنيد از بازمانده روز استفاده صحيح بكنيد .قبلا از این نویسنده کتاب هرگز رهایم مکن را خونده بودم که اونم کتاب قشنگی بود.
قسمت های زیبایی از کتاب
باقی عمرم مانند یک بیابان خالی جلوم دراز شده .
وقتی جنگ تمام شد ، ادامه ی تنفر از دشمن کار قشنگی نیست . وقتی پشت طرف به خاک آمد ، کار تمام است . دیگر لگد زدن به او معنی ندارد .
شاید بهتر بود خداوند ما را هم مثل – خوب دیگر – مثل گیاه ها خلق می کرد . یعنی این که پای مان محکم توی زمین باشد . آن وقت هیچ کدام از این کثافت کاری های مربوط به جنگ و مرز و این چیزها اصلا پیش نمی آمد .
تصمیمات مهم این دنیا در واقع در مجالس مقننه یا در ظرف چند روز اجلاس فلان کنفرانس بین المللی ، آن هم در معرض دید عموم مردم و مطبوعات ، اتخاذ نمی شود . بلکه تبادل نظر و اتخاذ تصمیم واقعی در محیط آرام و خلوت بزرگ ترین خانه های این مملکت صورت می گیرد .
زندگی سیاسی ممکن است آدم را آن قدر عوض کند که بعد از چند سال اصلا شناخته نشود .
بله ، من شوهرم را دوست دارم . اول دوستش نداشتم . تا مدت مدیدی دوستش نداشتم . آن همه سال پیش که از سرای دارلینگتن رفتم ، هیچ باورم نمی شد که واقعا و حقیقتا دارم می روم . فکر می کردم این هم یک حقه ی دیگر است که دارم سوار می کنم ، آقای استیونز ، برای این که لج شما را در بیاورم . وقتی آمدم این جا و دیدم که شوهر کرده ام ، جا خوردم . تا مدت مدیدی غمگین بودم ، خیلی هم غمگین بودم . ولی بعد ، سال ها آمدند و رفتند ، جنگ شد ، کاترین بزرگ شد ، آن وقت یک روز فهمیدم که شوهرم را دوست دارم . وقتی آدم این همه وقت با کسی سر کند ، بالاخره به او عادت می کند .