
سرود سلیمان
تونی موریسون
علی رضا جباری (آذرنگ)
انتشارات چشمه
میلک من دد پسر یکی از سیاهان ثروتمند در آمریکای شمالی است . پدر و مادر او با هم دعوا دارند . خواهرانش دخترانی هستند که توسط والدین از معاشرت با سایر پسرهای سیاه طبقه متوسط منع شده اند . دوستش جزء گروهی است که سفیدپوستان را می کشد . عمه اش پای لوت زنیست با زندگی جادویی و ..... میلک من به دنبال هویت و زندگی خود به عنوان یک سیاه آمریکایی است . قسمت هاییش هم سبک رئالیسم جادویی را در پیش گرفته .
کتاب خوبیه در کل به شرط این که اول کتاب ناامید نشید . باید باهاش پیش برید تا به لحنش عادت کنید . جایی که لنا به سوی مردی بر می گشت که دوسش داشت باحال بود خیلی رئال تصویر شده بود . دختری که همه عمر به حرف والدینش گوش کرده بود و حالا مرد از اون چیزی می خواست که دختر به خاطر عقاید والدینش اونو رد می کرد . مکالمه ی جالبی در این زمینه با هم داشتند . اما کاری که میلک من با هیگار می کرد خیلی غیراخلاقی بود . اون همه مدت باهاش بود و وقتی هیگار عاشقش شد گفت دیگه هیگار رو نمی خواد . هیگار خیلی آشفته بود اما همه می گفتن خوب یک زمانی می خواست حالا نمی خواد زور که نیست . این به نظرم بی رحمانه است پس احساس مسئولیت چی می شه!!!!!!
کتاب برنده جایزه ادبی داستانی حلقه ی ملی منتقدان کتاب در سال 1978 شد و نامزد جایزه بهترین اثر داستانی غیر ایرانی جایزه روزی روزگاری در سال 88 هم بود . همین طور اگه یادتون باشه توی مصاحبه های انتخاباتی باراک اوباما از این کتاب به عنوان کتاب محبوبش نام برده بود .
قسمت های زیبایی از کتاب
هیگار مانند سومین لیوان لیمونادی بود که او بخواهد بنوشد . نه اولی که آن را با سپاسی آمیخته با اشک شوق به کام درکشد . و نه دومی که لذت اولی را افزون سازد و به آن دوام بخشد ، بل سومی که آدم آن را می نوشد چون دم دستش است و ضرری به او نمی رساند ، بلکه حالتی خوش نیز به او می دهد .
"دنبال اینی که بکشیش ؟" لحن روت قاطع بود : " اگر یه مو از سرش کم بشه ، به یاری عیسا مسیح ، سرتو می برم . "
هیگار بهتش زد . به جز پسر این زن توی دنیا هیچ چیزی را دوست نمی داشت . و بیش از هر کس دیگر دلش می خواست زنده بماند . اما به هیچ رو نمی توانست جلو جانور خونخواری را که درون وجودش لانه کرده بود بگیرد . تن سپرده به عشقی که آناکوندا وار وجودش را در هم می فشرد ، نه خویشتنی برایش مانده بود و نه اشکی ، نه آرزویی و نه عقلی .
سفید پوست بی گناه پیدا نمی شه . چون که سفید پوستا همه شون ممکنه یه کاکاسیاکش بالقوه باشن ، البته اگه در عمل نباشن . فکر می کنی کارای هیتلر واسشون تعجبی داشته ؟فکر می کنی فقط همین که به جنگ هیتلر رفتن دلیل اینه که اونو یه آدم غیر عادی می دونسن؟هیتلر عادی ترین سفیدپوست روی کره ی زمینه . او یهودیا و کولیا را می کشته چون که ما دم دستش نبودیم . شنیدی اون کاری به کار نژادپرستا داشته باشه؟ نه ،عمرا.
آدم نمی تونه صاحب یه آدمی زاد بشه . چیزی که مال آدم نباشه نمی شه گفت اونو از دست داده . فرض کن اون مال تو بود . آدم می تونه کسی رو دوست داشته باشه که بدون وجود اون هیچی نباشه؟تو راس راسی همچه آدمی را می خوای؟کسی رو می خوای که وقتی بذاری از در خونه بری بیرون از هم متلاشی بشه ؟نه نمی خوای ، مگه نه؟ اونم اینو نمی خواد . داری همه ی زندگیتو به پاش می ریزی . همه ی زندگیتو ، دختر . و اگه زندگیت اون قدر واست کم ارزشه که به همین راحتی می خوای ولش کنی و واگذارش کنی به اون ، چه جور ممکنه اون واسش ارزش بیشتری بذاره؟ارزشی که اون به تو می ده نمی تونه بیشتر از ارزشی باشه که خودت به خودت می دی .
معشوق چه ارزشمند باشد و چه بی ارزش ، به دلداده بی اعتنایی می کند و او را تنها می گذارد .
کاشکی آدمای بیشتری رو می شناختم و همه شونو دوس می داشتم . اگه آدمای بشتری رو می شناختم ، عاشق تر می شدم .