آب انبار/ مرادی کرمانی

 

آب انبار

 

هوشنگ مرادی کرمانی

 

انتشارات معین

داستان در مورد بچه های کوچکی هست که به مکتب  می روند و شیخی به آنها درس زندگی می اموزد ماجرا از انجا آغاز می شود که الماس پسر بازرگان پولدار به عماد پسر اب فروش می گوید حاضر است از حلوای خود به او بدهد به شرط انکه برایش سگ شود و .....

هی بد نبود ساده بود اما خوب ساده ساده هم نه اسماشون بامزه بود جوانه و بادام و ....

پ . ن : ببخشید من هم چنان هم مشغولم هم بی حوصله امیدوارم زودتر و بهتر برگردم

ته خیار / مرادی کرمانی

 

ته خیار

 

هوشنگ مرادی کرمانی

 

انتشارات معین

ته خیار : ته خیار مانند اول زندگیست یا آخر آن .

خندان خندان : زن از افتادن آدم ها خنده اش می گیرد .

قالیچه ی سبک : زن و خواهر مرد بعد از فوتش بر سر قالیچه دعوا دارند .

میان باد و ابر : ترس درون هواپیما .

کیف آویزان : مرد با کیفش سوار اتوبوس می شود .

کار و بار عروسک ها : مردم ده به ماشین های چپ شده کمک می کنند .

گرفتاری و التماس : زن قرار است در عزاداری پیرزن بدون دختر گریه کند .

درختو : طوفان سختی است و مادربزرگ نگران درخت .

دعوا نکنیم : پسر در مراسم فوت پدر .

گوجه فرنگی و گیتار : پسر مستخدم مدرسه .

بچه های پرنده : زن و مرد بچه هایشان قهرمان می شدند .

تا پیچ کوچه : پیرمردی که سوت سوتک گلی می ساخت .

شکوفه بهاری : زنی که با دختر بچه اش به دست شویی عمومی رفته . 

میخ مهرورزی : دختر از خواستگارش می خواهد میخی در قبرستان در خاک فرو کند .

جوش مزن : عقابی که دختر بچه را گرفت .

همه پیاده می شویم : راننده اتوبوس در حال صحبت با دخترکش است .

دهل و لگن : ماهی های شب عید .

چشمی در هوای گریه : مردی که فیلم بردار عروسی بود .

پیشرفت یتیمان : جلادی که جلاد دیگر را کشته .

بچه خوابیده : پسری که می خواست شاعر شود .

ما شام نمی خوریم : فرماندار و بچه های یتیم .

بازگشت : خریدن پرنده به نیت ارزوها

غبغب : حیوانات باغ وحش.

آرایشگر : آرایشگری که برای ارایش هر کس قیمت متفاوتی می گیرد .

نقل فندقی : باقل که نقل در گلویش گیر کرده .

قندیل : مرد به کوه رفته و قندیلی کنده است .

قلنبه قلنبه : مرد رد حال صاف کردن قیر روی پشت بام .

جهان : پسرکی که عشق شلیک با تفنگش بود .

مورچه بیابان : مرد در بیابان دارد خانه ای می سازد .

چغندر : قبر کن روستا قبل از سفر 6 قبر کنده .

اینم مجموعه داستان جدید آقای مرادی که خیلی هم بین لیست پرفروش ها می دیدمش . همون روونی همیشگی را داشت لحنشون اما یه جورایی فرق هم کرده بود داستانایی بود که جنسشون برای من متفاوت از جنسی بود که از داستانای ایشون سراغ داشتم . برای من کتاب متوسطی بود بد نبود اما با قصه های قبلیشون بهتر ارتباط برقرار می کردم .

 

قسمت زیبایی از کتاب

مردم این جا عقیده دارند عروسک ها شب ها صاحبانشان را خواب می بینند .

ناز بالش /مرادی کرمانی

ناز بالش

 

هوشنگ مرادي كرماني

 

انتشارات معين

ناز بالش هم آخرين كتاب آقاي مرادي كرماني هست كه قبل از عيد منتشر شد . تا به حال كتاب هاي زيادي از ايشون معرفي كردم ، اين كتاب هم مثل اكثر آثار ايشون زبان طنز داره ولي عامل تخيل هم واردش شده و زبان و گويش محلي جاي خاصي توش نداره .
تخمه فروشي هر دانه تخمه كدو را هزار تومان مي فرود زيرا باعث افزايش عقل مي شود . مهربان يك تخمه كدو مي خورد و چون باهوش مي شود تصميم مي گيرد ساعت وسط ميدان شهر را به كار بندازد و جاذبه توريستي ايجاد كند .

خوشم نيومد اصلا قوت بقيه آثار كرماني را نداشت . از نظر من جنبه اصلي داستان هاي كرماني استفاده از زبان و حال و هواي بومي هستش .

 

قسمت زيبايي از كتاب

از قديم گفته اند : آدميزاد به همه چيز عادت مي كند ، لطفا نپرسيد چه جور !

تنور/مرادی کرمانی

تنور

 

هوشنگ مرادی کرمانی

 

انتشارات معین

کتاب مجموعه ای از داستان های کوتاه آقای کرمانی است . کتاب قشنگیه و به نظرم بهترین مجموعه داستان کوتاه ایشون هست .

تنور : دختری که مادرش برای معالجه به شهر رفته و اکنون او تصمیم دارد در تنور نان بپزد . از روی این داستان فیلمی نیز ساخته شده است .
شیر : بچه ای که مادرش در کودکی مرده و بقیه زنان روستا به او شیر داده اند و اکنون همه او را پسر خود می دانند .
بوی پلو : پسر بچه ای که در کنار دست استاد کار در حال ساختمان سازی است .
حمام : پسر کوچولویی که پدرش فوت کرده و مجبور است به تنهایی به حمام عمومی برود .
جنگل : گیاه کوچکی که در جبهه جنگ روییده است . برنده جایزه ی اول داستان کوتاه در نخستین جشنواره ایران سبز.
رضایت نامه : بچه های روستایی که باید روزهای شنبه همراه با رضایت نامه به مدرسه بروند . از روی داستان ، فیلی نیز ساخته شده است .
اسماعیل شجاع : پسری که از مارها ترس شدیدی دارد .
نقاشی : پسر کوچولویی که توی صفحه های خالی شناسنامه اش نقاشی می کشد .
چهچه بلبل : حبیب پسری است که سعی دارد جوجه بلبل ها را اسیر کند تا بعد آنها را بفروشد .
چکمه : دختر بچه ای با شوق و ذوق یک جفت چکمه نو می خرد اما یک لنگه آن در اتوبوس گم می شود . از روی این داستان ، فیلمی نیز ساخته شده و همچنین داستان برنده لوح تقدیر شورای کتاب کودک نیز شده است .
عکس عروس : پیرزنی موقع رفتن به مشهد عکسی گرفته .
انجبر بهاری: نویسنده ای که عاشق انجیر است .
سنگ اول : مردی که برای اولین بار در یک روستا سنگ قبر می خرد .
سنگ های من : پسر کوچولویی که سنگ جمع می کند .
سنگ روی سنگ : مردم روستایی معتقدند که روی کوه یک شیر سنگی وجود دارد .

همه داستانهاش قشنگن و کلا کتاب دلپذیری هست فقط از داستان های سنگ های من ،انجیر بهاری و بوی پلو خوشم نیومد . تصویر روی جلدش هم با حال و هوای داستان ها هماهنگی خوبی داره .

نه تر و نه خشك/ مرادی کرمانی

نه تر و نه خشك

 

هوشنگ مرادي كرماني

 

انتشارات معين

داستانش مال بچه هاست اما خيلي لطيف و قشنگ بود . من كه خيلي دوستش داشتم . يك افسانه كوتاه بچه گانه .
پرنده كوچك و خاكستري عاشق دختر زيبا و خجالتي سلطان مي شود و به خواستگاري او مي رود . سلطان مي گويد اگر مي خواهي با دخترم ازدواج كني بايد چوبي بياوري كه نه تر باشد و نه خشك و نه كج باشد و نه صاف . پرنده به دنبال چوب مي رود و به پرنده " نه تر و نه خشك" مشهور مي شود .

 

قسمت هاي زيبايي از كتاب

من پيش از ديدن او تنها بودم . خجالتي بودم . غمگين بودم . اما دلم مال خودم بود . مي دانستم چه كنم . با دردهاي خودم مي ساختم . اما حالا عاشق شدم . عشق مرا گرم كرد . از تنهايي در آورد . اما غم عشق با همه ي شيريني ، سخت جانم را آزار مي دهد .

 

اگر در هر نقطه از طبيعت عميق شويم ، كم كم چيزهاي درشت كه زودتر به چشم مي آيند ، محو مي شوند . چيزهاي تازه اي مي بينيم ، دنياي كوچكمان بزرگ و بزرگ تر مي شود . آفريدگار ، جهان را اين گونه ساخته است .

 

تو مرا اسير كردي . وقتي به قصه ات گوش مي دادم ، وقتي اسير قصه ات شدم ، برايم زندان ساختي . حالا اين جا زندان است . قفس است .

 

وقتي قصه اي گفته مي شود ، باد مي ايستد  ، گياهان از قد كشيدن دست مي كشند و پرندگان سير كردن جوجه هايشان را از ياد مي برند .

 

تا عاشق نشوي ، رهايي . وقتي عاشق شدي گرفتاري . تا عاشق نشدي آرزو نداري . آدم بي آرزو مرده است و وقتي آرزومند شدي ، دربندي ، اسيري .

 

هر چيز در مخالفش زنده است . روشني در برابر تاريكي روشن است و اگر تاريكي نباشد پس روشنايي نيست .

لبخند انار/مرادی کرمانی

لبخند انار

 

هوشنگ مرادی کرمانی

 

انتشارات معین

یک مجموعه داستان کوتاه از آقای کرمانی که به نظر من خیلی قشنگ تر از مجموعه پلو خورش ایشون بود . در کل کتاب بدی نبود . به خوندش می ارزید . آقای کرمانی این کتاب را به خودش و بقیه باباها تقدیم نموده !
لبخند انار :یادآوری خاطرات مدیری که با ترکه انار بچه ها را کتک می زد .
گوشواره : دختری یتیم و فقیر که رفتن به تولد دوست ثروتمندش برای او سخت است .
6تا موز : میوه فروش محله ای فقیر که برای اولین بار موز هم می فروشد . قشنگ بود .
لانه : کبوتری که در بیابان زندگی می کند .
پروانه : ماجرای مردی نابینا با دختر سه ساله اش . قشنگ بود .
بازار :زن و مردی روستایی که به خرید پارجه می روند . قشنگ بود .
نخ : زن کولی و فرزندش . قشنگ بود .
تک درخت – بچه های ایران – شعر تازه – یادگار سفر : هر 4 داستان در مورد زندگی یک پیرمرد شاعر است و داستان های خوبی هم هستند .
زادگاه : در مورد جوجه ای که در یخچال متولد می شود . خیلی قشنگ بود . این داستان را به گلرخ تقدیم نموده اند .
میوه : درخت خسیسی که میوه هایش را به کسی نمی دهد . قشنگ بود و از روش انیمیشنی هم ساخته شده .
مادر : نامه دختری به مادرش . دختری که پدرش موقع نجات او از اوار زلزله مرده است . خیلی خوب بود .
هسته ی آلبالو : پسر کوچکی که هسته آلبالو را در گوش پدرش می کند . خوب بود .

قصه های مجید/مرادی کرمانی

قصه های مجید

 

هوشنگ مرادی کرمانی

 

انتشارات معین

سریال قصه های مجید را اگه به یاد داشته باشید از روی این کتاب نوشته شده . داستان ها هم دقیقا همون داستان های سریال هستند فقط توی کتاب ، داستان ها در کرمان جریان دارند و از لهجه اصفهانی هم خبری نیست . مجید و مادربزرگش از ده آمده و در کرمان ساکن شده اند تا مجید در شهر درس بخواند . مجید پسری بسیار شلوغ و سر و زبان دار و در عین حال ساده است که در کودکی مادرش را از دست داده و مادربزرگش را بی بی صدا می کند .

فوق العاده کتاب سرگرم کننده و خنده داری هست . من در تمام مدت خوندنش لبخند به لب داشتم . خوشم اومد . خیلی قشنگ بود . صحنه های فیلم دائما برام زنده می شد .  چه هنرپیشه های مناسبی براش انتخاب کرده بودند .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

موقع خواندن کمی گوشه ی لبش را جنباند و سبیلش آمد بالا . مثلا لبخند زد . فکر کردم : اولین بار است که تو زندگی لبخند می زند . چون معلوم بود که تازه کار است و خوب وارد نیست ، نمی تواند با قدرت و مهارت لبخند شاداب بزند . می بایست دست کم ، یکی دو سال دل به کار بدهد و زحمت بکشد تا بتواند قا قاه بخندد .

 

گفتم : عقیده تون در مورد بندناف بچه چیه؟
کمی اوقاتش تلخ شد اما خونسردیش را از دست نداد و گفت : منو مسخره می کنی ؟
گفتم : این حرف ها چیه ؟... من غلط بکنم شم را با این دم و دستگاه مسخره کنم . منظوری نداشتم . این قضیه ناف بچه و انداختنش جای خوب ، عقیده ی قدیمی هست ، شما چه نظری دارین ؟
گفت : ناف بچه رو معمولا می اندازن دم سوراخ موش که باهوش بشه . باهوش که شد کارش می گیره . حالا موضوع ناف چه ربطی به کار من داره؟
گفتم : بالاخره یکی از راه های ترقی آدمیزاده . خود شما هیچ وقت تحقیق نفرمودین که نافتون رو کجا انداختن ؟

پلو خورش /مرادی کرمانی

پلو خورش

 

هوشنگ مرادی کرمانی

 

انتشارات معین

مجموعه 21 داستان کوتاه از آقای مرادی کرمانی که توش به بچه های شهری و محیط زندگی امروز هم توجه کردند . کتاب متوسطی بود . برخی از داستانهاش خوب بود ، بعضی هاش هم اصلا خوب نبود . همون لحن گیرا و ملموس آقای کرمانی را هم شاهدش بودیم . داستانی مثل پیشکش در حد افتضاح بود همون قصه های قدیمی را که  بلدیم اومده بود باز تعریف کرده بود نمی دونم چطور روش شده بود . چیزهایی مثل ابراهیم ، توت و دوربین عکاسی هم خیلی بد بودند همون موضوع های همیشگی و یک عالمه شعار اونم واضح نه به صورت استعاره . برخی داستانهاش مثل پلو خورش ، پاهای مرغ و باتوم هم زیبا بودند .

عکس روی جلد هم یک پیتزای خوش و آب و رنگ هست که آدم را واقعا گرسنه می کنه .

 

قسمت زیبایی از کتاب

پیری اش از همان جا شروع شده بود . تازه بازنشسته شده بود . توی اتوبوس ایستاده بود و داشت خیالات می بافت که در آینده چه کند ، جوانی گفت : " پیرمرد بشین ، خسته می شوی . " تا آن موقع کسی او را پیرمرد صدا نکرده بود . فهمید که پیر شده .

مشت بر پوست/مرادی کرمانی

مشت بر پوست

 

هوشنگ مرادي كرماني

 

انتشارات توس

جعفر پسر نوجواني است كه همه او را به نام موشو مي شناسند . پدر او تنبك زن دوره گرد است و مادرش در قبرستان روي قبرها آب مي ريزد . موشو همراه پدرش تبنك مي زند و در خيابان ها مي گردد . او سعي دارد زندگي اش را عوض كند اما جامعه از خود واكنش نشان مي دهد و حاضر نيستند به يك تنبكي كار بدهند ...

داستان نوجوانان از آقاي كرماني كه كتاب شايسته معرفي ويژه شوراي كتاب كودك بوده و يكس ال هم به عنوان كتاب سال مركز كرمان شناسي شناخته شده . بامزه است و دوست داشتني . روايتي از زندگي مردم محروم و تحقيري كه ساير مردم نسبت به آنها ابراز مي كنند .

از روي اين كتاب فيلمي هم به كارگرداني آقايان محسن محسني نسب و محمد رضا عالي پيام ساخته شده .

نخل/مرادی کرمانی

نخل

 

هوشنگ مرادي كرماني

 

انتشارات معين

مراد پسر بچه يتمي است كه در يك روستا نزد خاله اش زندگي مي كند .  روزي درويشي به ده آنها مي آيد و يك هسته خرما را در زمين مي كارد و به مراد مي گويد اگر بزرگ شد درخت نخل مال تو . در روستاي آنها هيچ درخت نخلي نيست و آب و هوا نيز براي پروش نخل مناسب نيست اما مراد به رشد درخت اميدوار است او هچ تصوري از شكل نخل ندارد .

كتاب برگزيده شوراي كتاب كودك سال 1359 بوده و برنده ديپلم افتخار IBBY در سال 1984نيز شده . من خوشم نيومد . گفتنیه که كتاب مخصوص نوجوانانه شايد اونا دوست داشته باشن اما براي من شخصا خوشايند نبود .
نمي دونم چرا قصه بچه هاي روستا و بي امكاناتيشون را كه مي خونم به خصوص اونايي كه بعدش مي يان شهر و به يك جايي مي رسن ، خیلی دلم مي گيره حالت بغض بهم دست مي ده .

 

قسمت زيبايي از كتاب

صداي گلرخ مي آمد . لالايي مي خواند براي خواهر كوچولوش ، داشت خوابش مي كرد :
" الا ... لا ... لا انار و به
خدا عمري به طفلم ده
بيا دايه ، بيا دايه
درخت گل بكن سايه
كه تا طفلم بياسايه
بيا باباش به باغش بر
تماشا سيب و نارش بر
الا... لا ... لا ... الا ... لا... لا

مهمان مامان/مرادی کرمانی

مهمان مامان

 

هوشنگ مرادی کرمانی

 

انتشارات نی

عفت خانم در دو اتاق یک خانه بزرگ در محله های پایین شهر زندگی می کند . قرار است پسر خواهر تازه داماد او به همراه همسرش به دیدن خاله بیایند و عفت خانم سعی دارد با همه فقر خود جلو آنها آبرو داری کند . همسایه ها همه به کمک او می آیند تا بتواند سفره ای را که آرزو دارد پهن نماید ....

یک فضای شاد حاکی از صمیمت و زندگی دسته جمعی خانواده های سطح پایین تر جامعه . دلم یک کتاب شاد و خیلی کم حجم می خواست  واسه همین سراغ این کتاب رفتم . خوب هم بود فضای ساده و پرنشاطی بود . واقعا یعنی هنوز ممکنه محله هایی باشن که همسایه ها این قدر نزدیک و یاور همدیگه باشن !!!!

از روی کتاب فیلمی هم به کارگردانی آقای مهرجویی ساخته شده که من به شخصه دوستش داشتم . توی فیلم بازیگرانی مثل گلاب آدینه ، حسن پورشیرازی ، امین حیایی ، پارسا پیروزفر و ژاله علو بازی کردند . فیلم در جشنواره فیلم فجر برنده بهترین فیلم برداری شد و برای بهترین هنرپیشه نقش اصلی و مکمل زن و مرد ، بهترین کارگردانی ، فیلم نامه ، صدا ، گریم و طراحی صحنه و لباس نیز نامزد شد . هم چنین خوبه ذکر کنیم خانم ماری بل باهایا این کتاب را به زبان فرانسه ترجمه کرده . در ضمن آقای کرمانی کتاب را به دخترش گلرخ تقدیم کرده .

مثل ماه شب چهارده/مرادي كرماني

مثل ماه شب چهارده

 

هوشنگ مرادي كرماني

 

انتشارات معين

 

يكي  از فرهنگسراها اقدام به برگزاري كلاس كاريكاتور مي كند و استاد اين درس به بچه هاي نوجوان كلاسش طرز جديدي از نگاه كردن و بزرگ نمايي زشتي صورت ها را نشان مي دهد . تمرين كشيدن كاريكاتور صورت افراد محل براي معلم و بچه ها مشكلاتي را ايجاد مي كند .

خود داستان زياد بامزه نيست اما چون توش پر كاريكاتوره يك جورايي جالب شده . كتاب يك حالت تلنگر داشت مي ديدم حتي كسايي كه ادعاي تحمل بالا داشتند با ديدن كاريكاتورشون ، ناراحت مي شدند . اولش فكر كردم ناراحت نمي شم كسي كاريكاتورم را بكشه اما بعد كه خوب فكر كردم ديدم نه يك چيزايي هست كه روش حساسم اگه تمركز عكس رو اونا باشه بدجور هم ناراحت مي شم .

كرماني در سال 1992 از سوي داوران جايزه جهاني هانس كريستين اندرسن ، برلين به دليل تاثيرعميق و گسترده در ادبيات كودكان جهان به عنوان نويسنده برگزيده سال 1992 انتخاب شد.

نگید چه تند تند می خونم این کتاب های آخری کتاب های کم حجم در حد نوجوانان بود ۲ ساعته خونده می شد .

 

قسمت هاي زيبايي از كتاب

پيرها بر اثر سال ها زندگي و رنج و سختي و آرزوهاي برآورده نشده ، هي اخم كرده اند ، هي قهر كرده اند ، هي غصه خورده اند و چين هاي چهره شان فراوان و عميق شده . مناسب كاريكاتور!

 

توي دنيا هيچ چيز بهتر از خوشگلي نيست . خوشگل كه باشي توي بهشتي.

مرباي شيرين/مرادي كرماني

مرباي شيرين

 

هوشنگ مرادي كرماني

 

انتشارات معين

جلال پسر بچه اي 13 ساله است كه روزي قادر نيست در شيشه مرباي صبحانه را باز كند و براي اين كار از مادر ، همسايه ، دوستان و.... كمك مي گيرد اما هيچ كس قادر به باز كردن در شيشه نمي شود . جلال به سراغ بقال محل مي رود و در آنجا متوجه مي شوند در شيشه هيچ يك از مرباهاي كارخانه شبدر باز نمي شود و ....

بد نيست يك كتاب ساده در حد نوجوانان اما خوندنش خالي از لطف هم نيست . يك جوري به نوجوانان اخطار مي كنه كه با شيطنت هاي بيجا چطور روي دقت و بازده كار والدينشون اثر مي گذارند .

در سال 80 خانم برومند با اقتباس از اين كتاب فيملي با بازي ماني نوري ، ليي رشيدي ، شريفي نيا ، رامين ناصر نصير ، ارژنگ اميرفضلي ، سيامك انصاري ، اميرحسين صديق و گوهر خيرانديش ساخته كه توي نقدها خوندم پيامي متفاوت از كتاب ارائه مي كنه اما ظاهار فيلم ساده و رواني هست و اغلب تماشاچي ها دوسش داشتن .

اين كتاب از سوي كتاب خانه بين المللي مونيخ آلمان به عنوان كتاب برگزيده سال 1999 اعلام شده .

 

قسمت زيبايي از كتاب

آن يكي را نمي خواهم اسمش را بياورم همه شما مي شناسيدش. آن كه هر روز دير مي آيد و الان هم آن گوشه سمت راست وايستاده و پيراهن چهارخانه و كت قهوه اي پوشيده . سبيل هاي پرپشتي دارد . مرتب دارد با بغل دستي اش حرف مي زند . . اسمش را نمي آورم و هرگز حاضر نيستم آبرويش را ببرم .

بچه های قالی باف خانه/مرادی کرمانی

بچه های قالی باف خانه

 

هوشنگ مرادی کرمانی

 

انتشارات معین

کتاب از دو داستان تشکیل شده که هر دو نیز در مورد بچه های روستانشین فقیر کرمانی است که مجبور می شوند از سنین کودکی به قالی بافی بروند . شرح رنج ها و سختی ها این بچه ها ، گذران زندگیشون ، فقرشون و .... یکی از زیبایی های کتاب لحن بیان عامیانه بسیار زیبا و روان اقای کرمانی هست .

کتاب قشنگیه و آدم با خوندنش واقعا ناراحت می شه . وضعیتی که این بچه ها و خانواده هاشون داشتن واقعا دلخراشه تا عمق وجود آدم تیر می کشه . این که برای غذا یونجه می خورن ، غذای تجملیشون نان گندمه ، از 5 سالگی می رن پای دار قالی ، قبل از به دنیا اومدن بچه ها را واسه کار پیش فروش می کنن و .... این قضیه تریاک کشیدنشونم باحال بود . اصلا جز زندگی عادیشون بود حتی به گداهاشونم به عنوان خیرات تریاک می دادن :دی.

این کتاب ، برنده جايزه شوراي كتاب كودك ـibby دردفتر بين المللي كتاب براي نسل جوان شده . مرسی از دوست گلم که دوستدار کارهای آقای کرمانی هست و هر وقت کتابهاشو می خره در اختیار منم می ذاره

 

قسمت های زیبایی از کتاب

خلیفه فحش می داد ، نمکو گریه می کرد و گل ها روی قالی می شکفتند .

 

در تاریکی و ترس نمی شد واقعیت را دید و شناخت .

 

پشکل های نرم و گرد و ترد زیر پاهای صفرو و نمکو می شکستند و وا می رفتند . کف پاها را گرم می کردند . جراحت و زخم زهر تیزی سنگ ها را می گرفتند . انگار مرهم .

 

رضو خم شد . پهن تازه ای برداشت ، بازش کرد . پهن ترد بود ، از هم پاشید و دانه های تر ، باد کرده ، سفید و سالم جو نمایان شد . رضو یکی از جوهای سفید و دانه های تر و ترد و باد کرده را برداشت و تو دهانش گذاشت ، جوید ، قورت داد . دومی را هم خورد . جوهاش ترش مزه بود و بو داشت اما می شد خورد .

 

 -چطور می ری تو کارخونه ؟
من نمی رم تو کارخونه
-چرا نمی ری تو کارخونه؟
پسر اوستان تو دالونه ، هی کفتامه (لپهایم) می مالونه
-چرا نمی ری تو کارخونه؟
امروز که عید قربونه . فردا که نیمه شعبونه . چطور برم تو کارخونه؟
اون پشت کار یارویه . اون پشت کار دختویه . کیه که نره تو کارخونه؟
من نمی رم اون پشت کار . فاطی می ره اون پشت کار
-چرا نمی ری تو کارخونه؟
من نمی رم تو کارخونه
-چرا نمی ری تو کارخونه
می گم : اوستا پولمو بده ! کونشو برام می جنبونه . های ... های!

خمره/هوشنگ مرادی کرمانی

خمره

 

 هوشنگ مرادی کرمانی

 

 انتشارات معین

 

آقای صمدی در یک روستای دورافتاده معلم مدرسه است و هر 5 کلاس را در همان مدرسه به تنهایی اداره می کند . روزی خمره سفالی مدرسه که بچه ها موقع تشنگی از درون آن آب می خورند می شکند و ماجراهای زیادی برای تهیه خمره جدید و حل کردن مشکل رفع تشنگی بچه ها پیش می آید .

یک داستان با فضای محلی و توصیفهای روان . کتابی شدیدا خوشخوان و داستانی بسیار قشنگ . خیلی خوشم اومد لحنش کاملا صمیمی هست کاملا خودتون را توی فضای روستا احساس می کنید و فضای روستا و فقر مردم آنجا کاملا توسط نویسنده درک شده و بعد بسیار خوب انتقال داده شده . دوستش داشتم در کل .

باید اعتراف کنم که امروز کلاس آموزشی 8 ساعته بودم و استاد محترم  3 ساعت بیشتر درس نداد و بقیه اش هم ما بیکار بودیم که یا باید همونجا بیکار می موندیم یا بر می گشتیم سر کار و در نتیجه این شد که مطالعه کتاب خمره به برگشتن به اداره ترجیح داده شد :دی

 کتاب برنده جوایز زیادی بوده که عبارتند از : لوح زرین جایزه هیئت داوران بزرگسال و مرغک طلایی جایزه داوران خردسال جشنواره کتاب کودک و نوجوان ( کانون پروروش فکری کودکان و نوجوانان)- جایزه کتاب سال هیات داوران مجله سروش نوجوان- دیپلم افتخاری شورای کودک- کتاب سال 1994 وزارت فرهنگ و هنر اتریش- معرفی ویژه کتاب منتخب 1994 آلمان- دیپلم افتخار CPN هلند – دیپلم افتخار جایزه خوزه مارتی-کاستاریکا- جایزه کبرای آبی کشور سویس

از روی کتاب یک اقتباس سینمایی هم به کارگردانی ابراهیم فروزش تهیه شده که جایزه پلنگ طلایی جشنواره لوکارنو را برده . فیلمش را دیدم ولی اصلا یادم نیست که خوشم اومد یا نه

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

موقعی که انجیرها می رسد ، شغال شب می آید توی باغ تا شکمی از عزا درآورد . باد که به درخت ها می خورد ، انجیرهای رسیده می ریزد . می افتد توی علف ها و تلپ صدا می کند . شغال توی تاریکی با شنیدن صدای انجیرها خوشحال می رود سراغشان . برشان می دارد و می خورد . ذوق می کند و به دنبال صدای افتادن انجیرهای بعدی می دود و زیر لب می گوید:

تلپ تلپ جون دلم                                               کجا افتادی ورت دارم؟

همین جوری می دود و تا صبح برای انجیرها شعر می خواند . هوا که روشن می شود می فهمد که الان سر و کله صاحب باغ با بیل یا چماق پیدا می شود . می ترسد و می خواهد از انجیرها دل بکند اما طمع ولش نمی کند . از آن به بعد با ترس دنبال صداها می دود و می خواند :

تلپ تلپ مرگ سیاه                                                صاحب بدجنست می آد

 

 آقای مدیر!از من دلگیر نشوید. از مردم این آبادی هم چیزی به دل نگیرید . اینها مردم ساده و مهربانی هستند . اما حیف حرفهایی می زنند و جگر آدمیزاد را می سوزانند . شما کارتان را بکنید و واگذارشان کنید به خدا . اگر شنیدید که می گویند "اقای مدیر خیلی خوب است ولی از خمره شانس نمی آورد ، تا به حال سه تا خمره توی مدرسه اش شکسته که تو این آبادی سابقه ندارد " به دل نگیرید . اگر شنیدید که می گویند :"آقای خمره شکن" ناراحت نشوید . گوشتان به این حرفها بدهکار نباشد . به هر حال هر کسی از چیزی شانس نمی آورد . خود من توی زندگی ام از درخت هلو شانس نداشتم . خدا می داند چه قدر دلم می خواست درختی مثل درخت هلوی محمدصادق همسایه مان داشته باشم که نصیبم نشد . از شما چه پنهان که ده تا درخت هلو جلوی خانه ام کاشته ام یکی شان ثمر نداد . یا خشک شدند یا میوه هاشان همین جور نرسیده کال کال ریخت . شما هم از خمره شانس ندارید . بعضی ها هم از کفش بخت و اقبال ندارند ، مثل عیال من . پنجاه سال با من زندگی کرد برایش هشت جفت کفش خریدم که همه شان بد از کار درآمدند و پایش را زدند .

شما که غریبه نیستید

 شما که غریبه نیستید

 

  هوشنگ مرادی کرمانی

 

انتشارات معین

هوشنگ مرادی کرمانی توی این کتاب به صورت فصل های کوتاه و به نوعی دنباله دار سرگذشت خودش را تا زمان کنکور گرفتنش نوشته . متولد یکی از روستاهای کرمان بوده و در همان کودکی مادرش را از دست داده بوده ، پدرش تقریبا دیوانه بوده و در حقیقت پدربزرگ و مادربزگش با دست تنگ و به وسیله کمک خرجی عموها اون را بزرگ می کردند . توی کتاب داستان فقرش ، شیطنهاش ، چگونگی رو اوردنش به کتاب ، سینما و ...... را به زبان خیلی روون و شیرینی نقل کرده .

خیلی کتاب قشنگیه هم روون نوشته هم به موقع از اصطلاحات محلی استفاده کرده . واقعا خوشخوان هم هست . ادم قشنگ داستان را حس می کنه وقتی قرار بود مادربزرگش هم بمیره واقعا احساس بغض داشتم . خلاصه خیلی کتاب قشنگی بود

در سال 2006 کتابخانه مونیخ این کتاب را به عنوان کتاب برگزیده سال انتخاب کرده