
در ساحال رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم
پائولو کوئیلو
دل آرا قهرمان
انتشارات میترا
سال نشر : 1376
داستان در مورد دختری هست که عشق قدیمی خود را می بیند . پسر به سراغ مذهب رفته است دارای موهبتی شده ولی فهمیده همیشه قسمتی از وجودش در نزد دختر بوده و اکنون آمده تا به خود ثابت کند بهتر است به کدام سمت برود . دختر از غیر عادی بودن می ترسد ولی در این راه گام می گذارد ....
تاکید روی گوش دادن به نوای درون آدمی رفتن به دنبال آرزوها و راحت شدن از قراردادهای مرسوم . خوب من این کتاب کوئیلو را دوست دارم شاید چون اولین کتابی هست که ازش خوندم و اون حس عاشقانه اش یادم نمی ره .
این هم سومین جلد از سه گانه " و در روز هفتم هست " .
قسمت های زیبایی از کتاب
من نشستم و گریه کردم . افسانه ها می گویند که هر چه در آب های این رودخانه بیفتد چه برگ چه حشره چه پر یک پرنده همه چیز در بستر این رودخانه به سنگ بدل می شود . آه حاضرم هر چه دارم بدهم تا بتوانم قلبم را از سینه بیرون بکشم و آن را به رودخانه پرت کنم .... آن وقت دیگر نه رنجی می ماند نه افسوسی و نه خاطره ای .
آن لحظه ی جادویی را به خاطر می آورم لحظه ای که گفتن یک آری یا یک نه می تواند همه ی زندگی انسان را عوض کند .
سعی کن فقط زندگی کنی به خاطر آوردن سهم پیرهاست .
هر روز خداوند با خورشید لحظه ای به ما ارزانی می دارد که در آن امکان تغییر آنچه که موجب بدبختی ماست وجود دارد . هر روز ما وانمود می کنیم که متوجه وجود این لحظه نیستیم ، وانمود می کنیم که امروز شبیه دیروز و شبیه فرداست . اما کسی که متوجه روزی که در آن زندگی می کند هست آن لحظه جادویی را کشف می کند .
چیزهایی در زندگی هست که ارزش این را دارد که تا انتها برایش مبارزه کنیم .
عشق همیشه تازه است . مهم نیست که یک بار دو بار یا ده بار در زندگی دوست داشته باشی . انسان همیشه در برابر موقعیتی ناشناخته قرار می گیرد .