زن فرودگاه فرانكفورت /روانی پور
زن فرودگاه فرانكفورت
منيرو رواني پور
انتشارات قصه
كتاب مجموعه 14 داستان كوتاه از خانم رواني پور هست .
كافه چي : زن وقتي به خودش و زندگي مشتركش نگاه مي كند كي بيند يك كافه چي بيشتر نيست .
ماريا : مرد ايراني به خارج امده و نام ايراني اش را عوض كرده است .
زن فرودگاه فرانكفورت : زني كه براي خواندن قصه به كنفرانس برلين دعوت شده ولي نتوانسته قصه اش را بخواند .
مانا : زني ايراني كه در مهماني با يك روبات صحبت مي كند .
فروپاشي : زن پس از سال ها نزد مردي آمده كه روزي عاشقش بوده .
درياچه : شاعري كه به آلمان پناهنده شده است .
ديدار : يك جورايي يك خاطره گويي پر هذيان از داستان خواني و دور هم جمع شدن نويسنده ها .
كشتي شكستگان : دختركي كه قصه مردي را مي نويسد كه شبي كشته شد .
دلدادگان نامي ندارند : مردي كه در خواب مردم آبادي سرگردان است و نمي داند چطور به دنيا بازگردد .
ميو : مردي كه همه كتاب هايش را نابوده كرده همه نشانه هار ا از بين برده ولي از گربه اي كه هنوز پشت پنجره اش مي آيد وحشت دارد .
سه زن : زني كه رحمش درون رانش آمده .
گل هاي ماگنوليا : زني كه بدنش در حال سياه شدن است اما به زندگي چسبيده و نمي ميرد و درون اتاقش پر از گل هاي ماگنولياست .
ملاقات ويژه : شوهر زن در زندان است و زن به ملاقاتش آمده .
در غربت : زني كه به دنبال كار مي رود ، زني كه به عروسي مي رود ، زني كه به ياد مي آورد ...
خوشم نيومد كتاب قشنگي نبود من دنبال يك چيز خيلي رويايي خيلي جادويي مثل كتاب هاي قبلي بودم ولي اين خيلي نو و مدرن بود انگار سبك هاي اين چنيني با كلمات جادويي و افسانه اي حال و هواي ديگه اي دارند يك جورايي به نظرم كتاب سرگرداني بود هر جاش يك موضوع يك جور سبك و درنهايت نه چيز خاصي بلكه خيلي معمولي مثل خيلي كتاب هاي ديگه . به دل من ننشست .
توي يكي از داستان ها در مورد زني مي خونيم كه قرار بره كنفرانس برلين براي داستان خواني و خوبه بدونيد كه خانم رواني پور خودش هم واقعا براي اين كنفرانس دعوت داشته . خانم روانی پور از معترضین به قوانین تبعیض آمیز علیه زنان توی ایران هم بودند .
قسمت هاي زيبايي از كتاب
چه قدر بايد گذرد تا استخوان هاي يكي خاك شود ؟ يكي مثل گلشيري ؟
تاريخ وقتي مي تواند محاكمه كند كه ديگر محكوم يا وجود ندارد و يا قدرتش را از دست داده ...
درست رو به رويش تا سينه در دريا فرو رفته بود تا فاصله اي كه مي توانست هنوز سبز چشمانش را ببيند كه دريا انگار ادامه ي آن بود .