دلتنگي /موراویا

دلتنگي

 

آلبرتو موراويا

فرامرز ويسي

 

انتشارات افراز

دینو نقاش جوانی است که بیشتر اوقات دچار دلتنگی است و نمی داند چگونه از این دلتنگی بگریزد . وی برای این گریز و به طور اتفاقی با معشوقه نقاش دیگری دوست می شود . دخترک نوجوان است و نام سسیلیاست . دینو ابتدا متوجه ماهیت رابطه خود و سسیلیا نیست اول او را تحقیر می کند بعد به او عادت می کند بعد متوجه می شود سسیلیا با دیگران نیز رابطه دارد و ... دینو می خواهد علاوه بر جسم ، روح دخترک را نیز تساحب کند .

قشنگ بود موضوع جالبی داشت کیفیت رابطه این دختر و پسر و روند روان شناسی پیچ و خم های چنین رابطه ای ! ایده خیلی جالبی بود هر چند به دلیل محوریت زیادی که روی رابطه ج دینو و سسیلیا داشت احتمالا سانسور زیادی را هم تحمل کرده ولی نثر نوشتنش را اصلا دوست نداشتم به هیچ عنوان گرم یا جذب کننده نبود .

تصمیم دارم به معرغی موراویا نویسنده بزرگ ایتالیایی بپردازم . نویسنده ای که خیلی ها معتقدند بزرگ ترین نویسنده قرن بیستم ایتالیاست . موراویا برای کتاب دلتنگی برنده جایزهٔ ادبی ویارجوی ایتالیا شده .

 

 قسمت زيبايي از كتاب

چه سعادتي است كه كسي پيدا شود كه دوستش بداري و او هم تو را دوست بدارد ، آن هم در محلي زيبا و آرام .

زمانی یک اثر هنری بودم / اشمیت

زمانی یک اثر هنری بودم

 

اریک امانوئل اشمیت

فرامرز ویسی - آسیه حیدری

 

انتشارات افراز

تازیو پسر جوان ۲۰ ساله ای است که از زندگی نا امید شده . او برادران بسیار زیبا و مشهوری دارد اما خودش نه چهره چندان زیبایی ندارد و نه در سایر کارها موفقیتی کسب می نماید . تازیو تصمیم به خودکشی می گیرد اما هنگامی که بر بالای تپه ای ایستاده زئوس  ، هنرمند معروف او را از این کار باز می دارد و به او می گوید تو اگر واقعا به ادامه زندگی علاقه ای نداری خودت را به من بسپار . من از تو یک اثر هنری درخشان خواهم ساخت . در حقیقت با یک جور مسخ رو به رو هستیم اما مسخی که با خواسته و اراده خود شخص صورت می گیرد . انسانی که تنها برای جلب توجه و فرار از تنهایی روند مسخ شدن به یک شی را پذیرا می گردد .

کتاب در حقیقت اعتراض به دنیای مدرن و هنر معاصر می باشد . دنیا و هنری که شخصیت و منزلت انسان را تا حد یک شی پایین می آورد . هنرهایی که اگر خوب فکر کنیم هنر نیستند و فقط با هیاهو به دنبال جلب نظرها می باشند مثل کارهای وحشیانه ای که انسان امروز با بدن خود انجام می دهد . خود اشمیت می گه که در حقیقت اون یک نگاه اومانیسیتی به دنیا داره . اومانیسم هم در حقیقت مکتب فکری هست که معتقده اصل هر چیز انسانه و در واقع مالک هستی انسان ها هستند و در اولویت قرار می گیرند .

کتاب نگاه ویژه ای هم به اسطوره ها داره . اسامی را تا حد امکان اسطوره ای انتخاب کرده و اونم با دلیل . در حقیقت اسطوره ها به یک صورت لطیف و غیر محسوسی توی داستانش جریان دارند . از اونجایی که همین اواخر توی یک جلسه با مبحث اسطوره در داستان نویسی بودم و خوب استاد مدعو خیلی تاسف خورد از کمبود اسطوره در داستان نویسی امروز ما و ..... این داستان خیلی نظرم را جلب کرد . استفاده به جا و نامحسوس از اسطوره ها واقعا جذابیت زیادی به داستان می ده همین طور عمق . موضوع کتاب هم جالبه اما خوب روندش و نحوه بیانش به نظر من در حد بقیه کارهای اشمیت نبود  یک جوری خیلی مستقیم پیش می رفت . اما با همه اینها به دل می نشست  .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

یادآوری خاطرات یک مرده از یک زنده دل نشین تر است .

 

ویلیان بلند قد  ، بور  ، خشن و مثل آدم های زشت  ، بیش از اندازه اهل مد بود .

 

هر کدام از ما سه موجود هستیم . یک وجود شیئی داریم که همان جسم ماست ، یک وجود روحی که همان آگاهی ما و یک وجود کلامی یعنی همان چیزی که دیگران درباره ی ما می گویند . وجود اول یعنی جسم ، خارج از اختیار ماست . این ما نیستیم که انتخاب می کنیم قد کوتاه باشیم یا گوژ پشت . بزرگ شویم یا نه ، پیر شویم یا نشویم ، مرگ و زندگی ما در دست خود ما نیست . وجود دوم که اگاهی ماست ، خیلی فریبنده و گول زننده است : یعنی ما فقط از آن چیزهایی که وجود دارند ، آگاهی داریم . از آنچه که هستیم . می توان گفت آگاهی قلم موی چسبناک سر به راهی نیست که بر واقعیت کشیده شود . تنها وجود سوم ماست که به ما اجازه می دهد در سرنوشتمان دخالت کنیم . به ما یک تئاتر ، یک صحنه و طرفدارانی می دهد .

 

موفقیت معمولا چیزی نیست که هنرمند آن را به وجود آورد بلکه این مخاطب است که آن را می آفریند .

 

بعضی مرگ ها را از برخی دروغ ها بهتر می شود تحمل کرد و پذیرفت .