شوخی /کوندرا

شوخی

 

میلان کوندرا

فروغ پوریاوری

 

انتشارات روشنگران

رمان شوخی رمانی است در 7 فصل که هر فصل از زبان یکی از شخصیت ها بیان می شود . شخصیت اصلی کتاب مردی به نام لودویک است که در زمان جوانی کمونیستی سرسخت بوده ولی به خاطر یک شوخی ساده از حذب اخراج می شود و هرگز نمی تواند این اتفاق را فراموش کند او کینه اش را حفظ می کند و به دنبال انتقام است .
داستان تمرکز زیادی روی مایه های روان شناختی داره و اولا که نشون می ده شوخی های ساده چه بازی های بزرگی را ایجاد می کنند و از طرف دیگه نقش بخشش و کینه رو توی زندگی نشون می ده . می گه اگه از کسی دلخورید همون موقع بگید چون بعد از گذشت سال ها و حمل کردذن بار کینه زمانی می رسه که می بینید اون فرد و عقایدش عوض شده و عملا انتقام معنایی نداره !

این کتاب اولین رمان کوندرا هست و من شدیدا دوستش داشتم به نظرم از بقیه کارهای کوندرا زیباتر بود از بررسی عمیق روحیات شخصیت های داستان خوشم می یومد .

دوباره می خوام یک مروری کنم روی نویسنده هایی که می شناسمشون از قبل .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

هرگز نمی توانم پاول را از لوح دلم پاک کنم ، حتی با اینکه دیگر عاشق او نیستم ، حتی با اینکه مرا جریحه دار کرده باز نمی توانم .

 

هیچ زنی نمی تواند تا ابد به یک عشق بچه گانه قانع باشد . پاول کاملا راضی بود . او از آسایش بی تعهدی لذت می برد ، هر مردی در وجودش یک رگه خودخواهی دارد ، بر زن است که از خود و از ماموریت خود به عنوان یک زن دفاع کند .

 

هیچ چیز به اندازه غم مشترک آدم ها به این سرعت و سهولت ( گرچه اغلب به گونه ای کاذب و فریبنده ) به هم نزدیک نمی کند .

 

دشمنان نیستند که انسان ها را به تنهایی و انزوا محکوم می کنند ، دوستانند .

 

از همان اول دقیقا می دانستم که این هوا و هوس نیست . از همین هم ترسیدم . می دانستم که احساسم نسبت به تو حقیقی است . تو حقیقت من بودی و هیچ کاریش نمی توانستم بکنم .

 

هیچ عملی به خودی خود خوب یا بد نیست . تنها جای آن در نظم امور آن را خوب یا بد می کند .

 

تمسخر زنگاری است که به هر چه بنشیند کم کم آن را تحلیل می برد .

 

برای تملک بدنی که آن قدر حسرتش را داشتم فقط می بایست او را درک می کردم ، او را می شناختم ، او را نه فقط به خاطر انچه برای من بود ، بلکه به خاطر هر آنچه که بود و مستقیما روی من تاثیر نمی گذاشت ، که مال او بود و فقط متعلق به او بود دوست داشته باشم .

 

هر ذره از هر آنچه در نتیجه یک اشتباه ایجاد می شود به اندازه چیزهایی که از راه منطق و ضرورت ایجاد می شوند واقعی هستند .

کتاب خنده و فراموشی

کتاب خنده و فراموشی

 

 

میلان کوندرا

فروغ پوریاوری

 

انتشارات روشنگران

در سال 1975 کوندرا به همراه همسرش به دعوت دانشگاه رن به فرانسه می ره و این کتاب را با درون مایه اعتراض به اعمال قدرت شوروی ها در چکسلواکی می نویسد . کتاب یک جورایی ترکیب داستان های کوتاه و تفکرات و فلسفه های نویسنده است . خود کوندرا عقیده داره این کتابش را باید جز رمانها دسته بندی کرد چون انچه رمان را ایجاد می کنه وحدت مضمون هست نه وحدت داستان . و به علت همین کتاب در سال 1979 تابعیت کوندرا لغو شده است و البته جایزه کامن و لث اوارد را هم به خاطر همین اثر برده .

یک جورایی به همون زندگی سخت در جوامع کمونیستی ، روحیات مردم در این رژیم ها ، خاطرات ، فراموشی و قدرت  ..... پرداخته می شه . من به شخصه علاقه خاصی به کتاب نداشتم بد نبود ها اتفاقا به طور خیلی جالبی مسائل مختلف را کنار هم قرار داده بود اما من انتظار داشتم وقتی از مرز معمول رمان پیشتر رفته و یک جوری فلسفه و واقعیت و حکایت را کنار هم قرار داده یک جور مستدل تری می خواد این مسائل را بحث کنه اما استدلال بیشتری از رمان ندیدم واسه همین به دلم ننشست . البته می گم ترکیب وقایعش خیلی خوب بود ، کم حجم هم هست بخونیدش شاید شما دوسش داشته باشید .

یک چیز جالبی در مورد عشق توی کتاباش می گفت ( البته یک چیز خیلی فرعی بود ) اینکه باید عاشق فرد باشید نه عاشق "عاشق بودن" . اگر کسی را دوست دارید لازمه اش اینه ازش سوال کنید چون دوست دارید در مورد اون  بدونید و خیلی خوبه که بشینید و محک بزنید ایا واقعا عاشق فرد بودید یا عاشق اون رابطه کدوم را به اون یکی ارجحیت دادید . ما گاهی به خاطر کسی که عاشقشیم از ایده الهای خودمون در مورد یک رابطه می گذریم اما گاهی هم عاشق اون رابطه موجود هستیم و برای اینکه رابطه به صورت غیر ایده الی در نیاد و مطابق معیارهای ما خراب نشه از کسی که فکر می کنیم عاشقشیم می گذریم .

 

 کوندرا از جمله نویسنده هایی هست که شدیدا از مصاحبه رویگردانه و در این زمینه نیز کاملا قاطع و استوار بوده و سکوت بلند مدتی را دنبال می کرده . اما ناگهان شایعه ای در مورد او رواج یافت که در سال 1950 او یک خبر چین بوده بدین ترتیب او سکوت 25 ساله خود را شکست تا این اتهام را یک دروغ پردازی بنامد . یازده تن از برندگان نوبل به علاوه تعدادی از نویسندگان معاصر نیز نامه ای تهیه نموده و این عمل را یک افترای سازمان دهی شده نامیدند .

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 

  زنها در پی مردان خوش قیافه نیستند ، دنبال مردهایی هستند که زنان زیبا دارند .

 

 از دست دادن آنکه عاشقانه دوستش می داریم تحمل ناپذیرتر از هر چیز است

عشقهای خنده دار

 عشقهای خنده دار

 

  میلان کوندرا

فروغ پوریاوری

انتشارات روشنگران

 کتاب از 4 داستان تشکیل شده است .

هیچ کس نخواهد خندید : در مورد پسری است که شوخی شوخی وارد یک مسئله جدی می شود که تمام زندگی اش را تحت تاثیر قرار می دهد .

بازی اتواستاپ : در مورد دختر و پسری که از روی شوخی وارد یک بازی می شوند که فرار از آن امکان ندارد .

مرده های قدیم باید برای مرده های جدید جا باز کنند : دو دلداده قدیمی که پس از سالها باز روی در رو قرار می گیرند .

ادوارد و خدا : پسری که در یک جامعه کومنیستی عاشق دختری مذهبی می شود .

 

هر 4 تا داستان یک پس زمینه عشقی دارد عشقهایی که با تصادفات و رویدادهای ساده به سویی کاملا متفاوت هدایت می شوند . همچنین محیط کمونیستی ، تمام این عواطف و عشق ها را تحت نفوذ دارد .

موضوعات داستان ها خیلی قشنگه و به فلسفه تاثیر اتفاقات ساده توی تغییر مسیر زندگی ها و شکستن مرز عادت های قدیمی و .... اشاره دارد . نیم نگاه زیبا و در عین حال عمیقی هم به جامعه کمونیستی داره اما من هم از ترجمه اش بدم اومد هم از سبک نوشتنش البته شاید هم سبک نوشتن باز از ترجمه بود یک جوری به جای داستان انگار مقاله بود یعنی معنی داشت اما حس ادبی و زیباشناختی را به شخصه به من که اصلا منتقل نمی کرد . شدیدا رو مخم بود که وقتی جامهاشون را بهم می زدن "به سلامتی " یا "cheers" را شادی ترجمه کرده بود .

اما انتخاب موضوعاتش خیلی خوب بود

  کوندرا خودش مدتی عضو حذب کومنیست بوده لیکن بعد از مدتی از حذب جدا می شه و به خاطر انتقاداتش نسبت به این سیستم و کشور شوروی نامش در لیست سیاه قرار می گیره و بعد از تسخیر کشورش ، چاپ نوشته هاش ممنوع می شه . در این زمان کوندرا برای اینکه بتونه خرج خودش را در بیاره شروع می کنه با تخیلش به طالع بینی نوشتن البته این طالع بینی ها را با نام حقیقی اش چاپ نمی کرده ولی بعد از مدتی فوق العاده محبوب می شن

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

  بشر چشم بسته متحمل زمان حال می شود . فقط اجازه دارد آن چه را هم اکنون در حال تجربه کردن آن است حس کند و حدس بزند . تازه بعد که رشته ها پنبه می شود می تواند نگاهی به گذشته بیندازد و آنچه را تجربه کرده و معنایی را که داشته است دریابد .

 

  زندگی هر آدم جنبه های مختلفی دارد . گذشته هر یک از ما به همان آسانی که ممکن است به زندگی سیاستمداری محبوب تبدیل شود ، به زندگی یک جنایتکار هم تبدیل شدنی است .

 

  اگر هنوز ذره ای از جوانیم به زندگی خود در این مرد ادامه می دهد ، زندگی را بیهوده نگذرانده ام .

 

 انسان تصور می کند که در نمایشنامه ای معین نقش خود را ایفا می کند و هیچ ظن نمی برد که در این اثنا بی آنکه به او خبر دهند ، صحنه را تغییر داده اند و او نادانسته خود را وسط اجرایی متفاوت می یابد .