الهه ي رازگو/ لاگر کویست
الهه ي رازگو
پرلاگر كويس
نصرا... غفاري
انتشارات نمازي
مرد به پيش الهه مغضوب معبد دلفي آمده تا آينده اش را براي او پيش گويي كند . زماني كه مسيح را مي بردند تا به صليب بكشند مسيح سرش را به خانه مرد تكيه داده اما مرد او را رانده و مسيح نيز نفرينش نموده تا فناناپذير و بي قرار باشد . الهه معبد نيز از طرف خدايان به خاطر گناهانش رانده شده و هر دو نفر داستان خود را مي گويند .
خوب بود . راستش به نظرم خيلي منسجم نبود يعني دو تا قسمت انگار ربطي نداره شايد توي معنا داره و هر دو از تجربياتشون در برابر خدايان و نفرينشون مي گن اما از نظر چهارچوبي نتونسته خوب ربط بده به هم خلاقانه نيست يك نفر مي ره داستانش را به يكي مي گه در پاسخ اون ديگري هم داستان خودش را مي گه . اما خوب موضوعش و درون مايه اش قشنگه روان هم نوشته شده . آقاي لاگر كويست علاوه بر داستان به نوشتن شعر و نمايش نامه هم مي پرداختند و بيش از اينم چيزي ازشون ندارم كه بخوام معرفي كنم .
قسمت هاي زيبايي از كتاب
نفرت چون عشق به كلام مختصري نيازمند است .
به كساني كه به او ايمان دارند او آرامش مي بخشد و مي گويند او آنان را به بهشت خويش خواهد برد ، اما همين طور آنان مي گويند كساني را كه به او ايمان نياورند به دوزخ خواهد راند . اگر اين گفته حقيقت داشته باشد بنابراين او درست همانند خود ماست ، درست به خوبي و بدي خود ما . ما نيز آنان را كه دوست داريم با آنان خوش رفتاري مي كنيم و براي ديگران خواستار همه نوع مصيبت هستيم .
انسان يك سرنوشت بيشتر ندارد ، آن گاه كه به پايان رسد ديگر چيزي باقي نمي ماند .