شهر خدا/ اعتمادزاده

شهر خدا

محمود اعتمادزاده

انتشارات آگاه

داستان خانه پدری را قبلا معرفی کردم .

از دهانه ی چاه : صحبت هایی در مورد زندگی خودش

آواز چوپان : چوپانی که آوازش را گم کرده

رو در روی و بیگانه : دو دوستی که راهشان از هم جداست

... و خاک تشنگی بود : داستان یک ماهی که عاشق خاک بود

شهر خدا : داستان نوح پیامبر

دوست نداشتم لحن بیانش توی این کتاب متفاوت بود یک جور فاخرتر و غیرمستقیم تری صحبت می کرد اتفاقا بدم نبود یک جورایی تونسته بود درش بیاره اما با سلیقه شخصی من جور در نمی یومد و به دلم ننشست .

خوب کافیه دیگه اینم پرونده آقای اعتمادزاده که زمانی هم رئیس کانون نویسندگان ایران بودند . توی روزای پایانی سال قصد دارم مجددا و به سبک متداولم برم سراغ تازه های نشر از نویسنده هایی که قبلا معرفی کردم .  

 

پ.ن : دختر کوچولوی من دیروز ده ماهه شد خیلی خوشحالم خدا را هزاربار به خاطر داشتن شکر می کنیم به نظرم داشتن بچه سالم نهایت لطف خدا بوده که شاملم شده و هر کس که دلش بچه می خواد امیدوارم خدا منتظرش نذاره . دخترکم با چشمای آبی نازش ،قشنگ ترین اتفاق این روزاست

مانگدیم و خورشیدچهر/ اعتمادزاده

مانگدیم و خورشیدچهر

محمود اعتماد زاده

انتشارات نیلوفر – جامی

آن سوی دیوار بلور : یک جورایی داره به راه زندگیش نگاه می کنه

مانگدیم و خورشید چهر : مانگدیم پسرکی است که دایه اش داستان خورشیدچهر زیبا را برایش تعریف می کند .

قصه پیر سفید جامه : دختری که همراه پدرش و همراهانش راهی ایران می شود .

بابابزرگ : پیرمرد عاشق همسرش امنه بوده و اکنون برای نوه هایش هر روز داستان اون را می گوید .

پوکر باز: مردی که کارش قمار بود اما آدم خوب و گره گشایی بود .

ببری بود و مردی : راجه هندی که قرار بود سوار بر ببر بشود .

گل سرخ و گزر: پدر عاشق باغچه گل سرخش بود اما بعد از مرگ کسی نبود تا به آن برسد .

آقای اعتمادزاده از نویسنده های رشتی کشورمون هستند و توی نوشته هاشونم اشارات زیادی به زبان شمالی دارند . علاقه شدید هم گمونم به اسم نوش آفرین داشته اکثر خانمای داستان ها اسمشون نوشین یا نوش آفرینه .

از این کتاب هم چندان خوشم نیومد حالا خیلی هم بد نبود البته ها . قلمش خوبه روان پیش میره اینشو دوست دارم اما به نظرم کلا چارچوب نداره نوشته هاش یعنی خوب نمی تونه داستانو جمع کنه بیشتر مواقع . یک کمی هم فضای داستان ها زیاد با هم فرق داره . اون پیر سفید جامه که روی اعصابم بود خفن این که طرف هی زن می رفته و دختر جوون زنش می شده و مرشد بوده و از این حرفا اه حالمو به هم می زد .  

قسمت های زیبایی از کتاب

هر کسی پیش از همه در برابر خود متعهد است .

خانه را صدای خنده و بازی و جیغ و گریه شان پر می کرد . آمنه به تن و جان خودش را گرفتار این بچه ها می دید . نمی توانست باور کن که ناتوانی و خامی شان چگونه همه ی نیروی مادر را می دزدید و مادر چگونه جوانی و نشاط جوشانش را به دست غارتشان می سپرد .

سایه های باغ/ اعتماد زاده

سایه های باغ

محمود اعتماد زاده

انتشارات آتیه

خانه : مرد در حال یادآوری خاطرات بچگیش در خانه باغ آن روزهاست .

سایه های باغ : پسرک در حال بازی در باغ است که از روی دوش هم بازی اش می افتد و ...

ستاره پیشانی :  ده در شرایط بدی به سر می برد و کدخدا راهی شهر می شود بلکه راه چاره ای بیابد

کنسرسیوم آبیاب : جهانگردی به دهکده می آید و مژده کشف آب می دهد .

یک مجموعه داستان کوتاه دیگه از آقای اعتماد زاده معمولی بود زیاد به دلم ننشس رراستش داستان اول و دوم را اصلا دوست نداشتم اولی که کلا به نظرم چارچوب جالبی نداشت دومی هم توی نمونه های خودش خیلی سطحی بود داستان سوم را اما دوست داشتم سبک نوشتنش روان بودنش خوب بود داستان چهارمم لحن روایتش را دوست داشتم اما نحوه به انجام رسیدن و تموم کردنش را نه چندان .

آقای اعتماد زاده تحصیلاتش را در پاریس ادامه داده و از دانشکده مهندسی دریایی و مهندسی ساختمان دریایی گواهی نامه گرفته بعد از برگشت به ایران هم به نیروی دریایی می ره  و اونجا کار می کرده . البته نهایتا از نیروی دریایی استعفا می ده .

قسمت زیبایی از کتاب

علم پشتی و بالش نیست که روش سر بگذارند و بخوابند . باید به کارش بست .

مهمان این آقایان / اعتماد زاده

مهمان این آقایان

 

محمود اعتماد زاده

 

انتشارات نیل 

چند تن از نویسندگان توسط رژیم شاه دستگیر می شوند و آقای اعتمادزاده و عده دیگه ای اعتراض می کنند که این موضوع مخالف آزادی بیان است و بعد دستگیر میشه و به مدت سه ماه به زندان فرستاده میشه که این کتاب شرحی هست بر اون سه ماه .

من خوشم نیومد این نقطه قوت را داشت که نیومده بود زیادی سیاه سفید بکنه اما خوب اولش من هر چی خوندم هیچ چیز جاذبه داری توش ندیدم که منو با خودش همراه کنه یعنی یک سری نوشته واقعا بدون جذابیت بود برام و هی الکی خوندم خوندم و به دلم ننشست البته به نظرم می یاد آخرای کتاب بهتر از اوایلش بود و اینجا چیزای بهتری برای پیگیری و یاد گرفتن داشت اما خوب من که از همون اول رفتم تو فاز منفی در مورد کتاب و نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم .

خونده بودم عضو حذب توده بوده اما اینجا یک جورایی حس کردم اصلا با حذب توده بده

مهره مار / اعتماد زاده

مهره مار

محمود اعتماد زاده

انتشارات آگاه

وسوسه : مرد فکر می کند وقتی قوری بشکند مادرزنش نیز خواهد مرد

مهره ی مار : زن وقتی در خانه است ماری را با یک اشرفی می بیند

معجزه : واعظی که نمی توانست حرف بزند

خانه : مرد می خواست خانه ای بسازد که بعدها برای پسرش یادگاری باشد

علیمراد : پسر از ده می رود تا زندگی بهتری داشته باشد

غروب رمضان: مرد کارش را از دست داده و هر روز به دنبال کار است

گره کور : دختری که مادرش طلاق گرفته نامادری دارد و قرار است ازدواج کن

افسانه : دختر زیبایی که قرار بود نصیب مرده ها شود

رویا : دو چوپان جوان که دختر عمو پسرعمویند

خورشید خانم : خورشید یک روز می یاد روی زمین گردش کنه

سربسته : زن همان شب اول شوهرش را گم کرده و هفت سال است در پی اوست

دختر کاخ بلند : دخترک روزی از قصر بیرون می آید و به سمت درویش می رود

یک مجموعه داستان کوتاه متوسط بود چندان دوسش نداشتم البته قلم خوبی داره روانه و قصه گو اما شامل دو مدل قصه است یکی قصه های رئال از سطح جامعه که اتفاقا قشنگم بودند و من دوست داشتم اما یک سری قصه هاش حالت داستان های افسانه ای را داشت مثل و قصه که من سبک اونا را زیاد دوست نداشتم اما کلا نقطه ضعفش به نظرم قرار گرفتن این دو نمونه خیلی متفاوت کنار هم بود . که توی ذوق می زد انگار به هم نمی چسبید .

آقای اعتماد زاده ملقب به به آذین از نویسندگان سیاسیون و مترجمان معروف کشور هستند که من در حقیقت ترجمه های زیادی ازشون خونده بودم و برام جالب بود هم ترجمه های زیاد دارند هم نوشته های زیاد و تصمیم گرفتم با قلم خودشونم آشنا بشم .

قسمت های زیبایی از کتاب

زندگی را اگر از نزدیک ببینند همه پلیدی است ، همه فساد است . و این به هیچ وجه از زیبایی و هماهنگی کلی آن نمی کاهد ، تعادل عمومی آن را به هم نمی زند .

برای چشم گدا هیچ دستی به قدر کفایت گشاده نیست .