شهر خدا/ اعتمادزاده
شهر خدا
محمود اعتمادزاده
انتشارات آگاه
داستان خانه پدری را قبلا معرفی کردم .
از دهانه ی چاه : صحبت هایی در مورد زندگی خودش
آواز چوپان : چوپانی که آوازش را گم کرده
رو در روی و بیگانه : دو دوستی که راهشان از هم جداست
... و خاک تشنگی بود : داستان یک ماهی که عاشق خاک بود
شهر خدا : داستان نوح پیامبر
دوست نداشتم لحن بیانش توی این کتاب متفاوت بود یک جور فاخرتر و غیرمستقیم تری صحبت می کرد اتفاقا بدم نبود یک جورایی تونسته بود درش بیاره اما با سلیقه شخصی من جور در نمی یومد و به دلم ننشست .
خوب کافیه دیگه اینم پرونده آقای اعتمادزاده که زمانی هم رئیس کانون نویسندگان ایران بودند . توی روزای پایانی سال قصد دارم مجددا و به سبک متداولم برم سراغ تازه های نشر از نویسنده هایی که قبلا معرفی کردم .
پ.ن : دختر کوچولوی من دیروز ده ماهه شد خیلی خوشحالم خدا را هزاربار به خاطر داشتن شکر می کنیم به نظرم داشتن بچه سالم نهایت لطف خدا بوده که شاملم شده و هر کس که دلش بچه می خواد امیدوارم خدا منتظرش نذاره . دخترکم با چشمای آبی نازش ،قشنگ ترین اتفاق این روزاست
توي اين وبلاگ مي خوام خلاصه كتاب هايي را كه مي خونم بنويسم و همچنين قسمت هاي زيبايي از اون ها را ، تا هم براي خودم بمونه هم اگه كسي دلش خواست استفاده كنه