مانگدیم و خورشیدچهر

محمود اعتماد زاده

انتشارات نیلوفر – جامی

آن سوی دیوار بلور : یک جورایی داره به راه زندگیش نگاه می کنه

مانگدیم و خورشید چهر : مانگدیم پسرکی است که دایه اش داستان خورشیدچهر زیبا را برایش تعریف می کند .

قصه پیر سفید جامه : دختری که همراه پدرش و همراهانش راهی ایران می شود .

بابابزرگ : پیرمرد عاشق همسرش امنه بوده و اکنون برای نوه هایش هر روز داستان اون را می گوید .

پوکر باز: مردی که کارش قمار بود اما آدم خوب و گره گشایی بود .

ببری بود و مردی : راجه هندی که قرار بود سوار بر ببر بشود .

گل سرخ و گزر: پدر عاشق باغچه گل سرخش بود اما بعد از مرگ کسی نبود تا به آن برسد .

آقای اعتمادزاده از نویسنده های رشتی کشورمون هستند و توی نوشته هاشونم اشارات زیادی به زبان شمالی دارند . علاقه شدید هم گمونم به اسم نوش آفرین داشته اکثر خانمای داستان ها اسمشون نوشین یا نوش آفرینه .

از این کتاب هم چندان خوشم نیومد حالا خیلی هم بد نبود البته ها . قلمش خوبه روان پیش میره اینشو دوست دارم اما به نظرم کلا چارچوب نداره نوشته هاش یعنی خوب نمی تونه داستانو جمع کنه بیشتر مواقع . یک کمی هم فضای داستان ها زیاد با هم فرق داره . اون پیر سفید جامه که روی اعصابم بود خفن این که طرف هی زن می رفته و دختر جوون زنش می شده و مرشد بوده و از این حرفا اه حالمو به هم می زد .  

قسمت های زیبایی از کتاب

هر کسی پیش از همه در برابر خود متعهد است .

خانه را صدای خنده و بازی و جیغ و گریه شان پر می کرد . آمنه به تن و جان خودش را گرفتار این بچه ها می دید . نمی توانست باور کن که ناتوانی و خامی شان چگونه همه ی نیروی مادر را می دزدید و مادر چگونه جوانی و نشاط جوشانش را به دست غارتشان می سپرد .