سفر شگرف نيلس هولگرسون/ لاگرلوف

سفر شگرف نيلس هولگرسون

 

سلما لاگرلوف

قاسم صنعوي

 

انتشارات سروش

نيلس هولگرسون پسرك شيطون و بدجنسي هست كه همه از دستش در عذابن يك روز يك آدم كوچولو را اذيت مي كنه و جادو مي شه به يك موجود بندانگشتي تبديل مي شه . نيلس همراه غاز نري كه توي مزرعه دارند با غازهاي وحشي همراه مي شوند . كتاب سفر نيل و غازها بر فراز كشور سوئيس هست . طي اون شاهد تغييرات روحي نيلس و كمك كردنش به حيوانات هستيم . هم چنين طي اين سفر به شرح و توصيف شهرهاي مختلف سوئيس ، آداب و رسوم و افسانه هاشونم مي پردازه .

بد نبود . خوب در حقيقت كارتونش را فكر كنم اكثرمون ديديم و براي همين جذابيت زيادي برام نداشت در عين اين كه شايد اون موقع موضوع خيلي نويي بوده اما الان ما شبيهش را زياد ديديم و چندان برامون تازه نيست اما موضوع خيلي هوشمندانه اي بوده و خيلي خوب تونسته در چهارچوب اين داستان كشورش را هم معرفي كنه .

سلما لاگرلوف نويسنده سوئدي هست كه اولين زني هم بوده كه عضو آكادمي سوئد شده . جالبه بدونيد روي اسكناس هاي 20 كروني آنها يك طرفش عكس خانم لاگرلوف بوده و يك طرفش نمايي از داستان هنيلس هولگرسون !

 

قسمت زيبايي از كتاب

انسان وقتي وظيفه اش را انجام داده باشد مردن كار دشواري نيست ، همه بايد دير يا زود بميرند و كسي      نمي تواند از مرگ بگريزد . هر كسي مي تواند انتخاب كند كه با وجدان راحت بميرد يا با وجدان معذب .

آشفتگان شيفته/ لاگرلوف

آشفتگان شيفته

 

سلما لاگرلوف

پرويز داريوش

 

انتشارات فردوس

كتاب در حقيقت مي شه گفت چند تا داستان بلنده كه به هم ربط دارند . ژنرال بنگت لوئنسكولد نظامي شجاعي بوده كه ثروت زيادي براي خاندان مهيا مي كنه و يك انگشترم داشته كه از شاه هديه گرفته بود و براش خيلي عزيز بوده و وصيت مي كنه موقع مرگ اون انگشتر را هم باهاش دفن كنن و بازماندگانش چنين مي كنند اما وسوسه باعث مي شه يك زن و مرد دهاتي سراغ اون قبر رفته و انگشتر را بدزدن و به نفرين ژنرال دچار بشن و زندگيشون بد يمن بشه . حالا ادامه داستان در مورد افراد ديگه اي هست كه انگشتر به دستشون مي افته و سرنوشتشون و همين طور داستان هايي از نسل هاي بعدي اين دو خانواده و مراودات عشقي كه بينشون به وجود مي ياد و البته بحث اصلي بر روي كارل آرتور پسر جواني هست كه مي خواد به مال دنيا پشت كنه و شارلوت دختري كه با حيله عشق اون و كارل آرتور را از بين مي برند .

قشنگ بود در حقيقت براي من خيلي قشنگ بود اصلا هم حال و هواي يك داستان اروپايي را نداشت بيشتر آدمو به ياد آمريكاي لاتين و فضاي پرتوهم اون داستان ها مي اندازه مثل اين كه قصه اي از ايزابل آلنده باشه ، نفرين ها ، تقدير ، انگشتري جادويي و .... برام خيلي جذاب بود .

خانم سلما لاگرلوف اولين خانم برنده جايزه نوبل ادبيات هستند ايشون عضو يك خانواده زمين دار بوده كه خانواده بعدها مجبور به فروش اون زمين مي شوند ولي سلما عاشق اون زمين بوده و وقتي جايزه نوبل را مي بره با پولش مي ره و دوباره اون زمين را خريداري مي كنه .

 

قسمت هاي زيبايي  از كتاب

اين زن مي دانست كه آرزوها فاقد قدرتند وليكن هر چه بود عجيب بود كه اين مرد آمده بود .

 

وقتي كسي را كه دوست داري تو را دوست نداشته باشد ، خيلي سخت است .

 

من از عشق مي ترسم . من مي دانستم ريشارد چگونه آدمي است اما عشق وادارم كرد با او ازدواج كنم . از عشق متنفرم!

 

نبايد فكر كني مي تواني از چيزي كه برايت از پيش مقدر شده بگريزي .