داستان های کوتاه ادگار آلن پو/ آلن پو

 

داستان های کوتاه ادگار آلن پو

 

ادگار آلن پو

زیبا گنجی- پریسا سلیمان زاده

 

انتشارات نگاه

داستان های گربه ی سیاه – سوسک طلایی- بالماسکه ی مرگ سرخ- خمره ی آمونتیلادو- نامه ی ربوده شده – سقوط در گرداب مالستروم- لیجیا- قلب افشاگر- قتل در خیابان مورگ- سقوط خانه ی آشر- میعاد – چاه و آنگ – قورباغه ی لنگ- پیامی پیدا شده در یک بطری- تصویر بیضی شکل و تدفین پیش هنگام را قبلا معرفی کردم .

قصه ی هزار و دوم شهرزاد : شهرزاد قصه گو تصمی می گیرد داستان سندباد را تکمیل کند .

روش دکتر قییر و پروفسور پرر : روش در مانی جدید در تیمارستان

افسانه ی سکوت : ناگهان همه جا را سکوت می گیرد .

اینم مجموعه تازه ای که از آقای الن پو ترجمه و راهی بازار شده که اگر همه اش نه اکثرش قبلا ترجمه شده 3 تا داستان جدیدشم بد نیست .

 

قسمت زیبایی از کتاب

زمانی می رسد که بیاموزی نسبت به آنچه در دنیا می گذرد خودت قضاوت کنی و شایعات دیگران را به حساب نیاوری.

جوجو را نيگا!/ ونه گوت

جوجو را نيگا!

 

كورت ونه گوت

پريسا سليمان زاده – زيبا گنجي

 

انتشارات مرواريد

همدم : مرد ماشيني اتراع كرده شبيه هدفون كه با انسان حرف مي زند .
برگ چغندر : مرد مسئول پاسخ به نامه هاي مشتريان است و براي او يك منشي زيبا مي فرستند .
از فراز بام ها فريادش بزن : زن كتاب داستاني در مورد زندگي اش نوشته و مشهور شده .  
كليد كلوپ اد لابي : زن و شوهر براي 14امين سالگرد ازدواجشان به رستوران هميشگي مي روند اما با يك قتل مواجه مي شوند .
ترانه اي براي سلما : در دفتر مدرسه ضريب هوشي دانش آموزان نگه داري مي شود و يكي از دانش آموزان متوجه مي شود .
تالار آينه ها : دستگيري مرد هيپنوتيزم گر توسط دو مامور پليس .
آدم كوچولوهاي نازنين : يافتن ادم كوچولوها درون يك كارد و انتقام از همسر بي وفا .
سلام رد : مرد فهميده كه دختر رقيب عشقيش دختر خود اوست .
قطرات ريز آب : آهنگ سازي كه شاگردهايش عاشقش مي شوند .
موذچه هاي متحجر : دو مورچه شناس كه راز تكامل! مورچه ها را كشف مي كنند .
شرافت پسرك روزنامه فروش : در شهر قتلي شده و پسرك قسم مي خورد روزنامه را دم خانه مضنون برده است .
جوجو را نيگا : دكتر قلابي از مريض هاي رواني استفاده مي كند .
پادشاه و ملكه ي گيتي : دختر و پسر ثورتمند توسط پسرك ولگرد به خانه اش برده مي شوند تا براي مادر او نقش بازي كنند .
تو بهتر توضيحي مي دهي : زن و مرد پيش متخصص آمده اند تا دليل بچه دار نشدنشان را بفهمند .

اينم يكي ديگه از تازه هاي نشر از ونه گات عزيز . اين بار داستان كوتاه . خيلي دوسش داشتم راستش برام جالب بود ببينم نويسنده اي مثل ونه گات داستان كوتاهاش چطور مي شه . خوب حال و هواش خيلي با كتاب هاي مثل تاتيان ، گهوار گربه ، سلاخ خانه و ... فرق داره . به دل من نشست خيلي دوست داشتم به نظرم موضوعاتش خيلي خلاقانه و جديد بود و قلمش مثل هميشه بي نقص .

 

قسمت هاي زيبايي از كتاب

لحظه هاي پيش بيني نشده است كه زندگي را مي سازد .

 

پدرش همان چيزي بود كه پدر يك پسر بچه ي ده ساله بايد باشد – يك قهرمان .

 

بهترين ارمغان ثروت مند بودن ، دوران كودكي اي است به درازاي عمر ...

بادبادک باز

بادبادک باز

 

 

خالد حسینی

زیبا گنجی –پریسا سلیمان زاده

 

 

انتشارات مروارید

امیر یک پسر افغانی از خانوده ای پولدار می باشد . آنها در خانه بزرگی زندگی می کنند و خدمتکاری فقیر و مریض به نام علی دارند . علی پسری به نام حسن دارد که هم بازی امیر است . حسن پسری فوق العاده صبور و  مهربان است که عاشق امیر می باشد و برای او هر کاری می کند . امیر عاشق پدرش هست ، از بی محبتی او رنج می برد و از توجه پدرش به حسن ناراحت است . خلاصه هی امیر بد می کند و حسن خوب می کند و داستان پیش می رود . امیر در بزرگی از ظلم هایش به حسن ناراحت است . او که هنگام جنگ افغانستان و روسیه به آمریکا فرار کرده فرصتی به دست می آورد تا گذشته را جبران کند .

البته اگه کتاب این قدر طرفدار داره حتما یک چیزایی داره که من سر در نیاوردم اما تا جایی که به من مربوط می شه اصلا از کتاب خوشم نیومد . یک فیلم هندی کامل بود . حسن ، امیر را نجات می ده . به جاش امیر می ره پسر حسن را نجات می ده . کمال کمک می کنه تا به حسن تجاوز بشه بعد به خودش تجاوز می کنن .... برادرهای گم شده ...... تازه نویسنده بعد هم می گه اگه الان فیلم هندی بود باید می دویدم بغلش می کردم خیلی دلم می خواست یکی بهش می گفت این قدر عنصر فیلم هندی داری که می شه از این یکی گذشت . این حسن هم اونقدر خوبه و بالغ و فهمیده که فقط توی قصه ائمه معصومین نمونه اش یافت می شه . نمی دونم به نظرم می یاد نویسنده می خواد یک داستان رئال بنویسه بعد چرا یک دفعه هی یاد حال و هوای رمنس می افته نمی دونم . البته یک جذابیت هایی هم داشت اما فوق العاده هم طولانی بود خیلی کشش داده بود زودتر از این ها می شد داستان را قطع کنه یا اگه می خواست تا اینجا پیش بره بعضی جاها را کم رنگ تر توضیح می داد

 

اما جلد کتاب خوشگله یک جوری ترکیب رنگ سفید و قرمزش ادم را یاد جلد سفید با نقش گل های قرمز رنگ "خوبی خدا" می اندازه

 

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 

مردهای واقعی شعر نمی خوانند – و خدا آن روز را نیاورد که شعر هم بنویسند!

 

  

 

غلبه بر تاریخ کار آسانی نیست

 

 

ناراحت شدن از یک حقیقت بهتر از تسکین یافتن با یک دروغ است .

 

 

 

من و حمیرا در مقابل تمام دنیا قرار گرفتیم و این را هم بهت بگویم امیر جان ، آخر سر همیشه دنیا برنده است.

 

  

همیشه داشتن و از دست دادن به مراتب آدم را بیشتر ناراحت می کند تا این که از اول نداشته باشد .

 

 

 این که می گویند گذشته فراموش می شود ، چندان درست نیست .

 

 

 بعضی از قصه ها نیازی به گفتن ندارند .

 

  

او گفت : خیلی می ترسم و من گفتم : چرا؟ و او گفت : چون از ته دل خوشحالم دکتر رسول . خوشحالی این شکلی وحشتناک است . ازش پرسیدم : چرا؟ و او گفت : وقتی دست سرنوشت بخواهد چیزی را ازت بگیرد ، می گذارد این طور خوشحال باشی.

 

 

 

فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی است .... دروغ که بگویی حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی.

 

وقتی از عشق حرف می زنیم

 

 

وقتی از عشق حرف می زنیم



ریموند کارور
پریسا سلیمان زادهزیبا گنجی

انتشارات مروراید

مجموعه ای از داستان های کوتاه ریموند کارور هست . چند تایی از داستانهاش هم با کتاب کلیسای جامع ترجمه خانم طاهری مشابه است .
من ترجمه های خانم طاهری را بیشتر پسندیدم
داستان های ریموند هم که حرف ندارند و درون مایه اونها تنهایی و خلا و ناکامیست

داستان ها عبارتند از : آنها شوهر تو نیستند ، نمایاب ، وقتی از عشق حرف می زنیم از چه دم می زنیم ، چرا نمی رقصید ، کوچک ترین چیزها را می دیدم ، پرها ، یک چیز دیگر ، این همه آب در همین نزدیکی ، جمع آوران ، پاکت ها ، یک صحبت جدی ، راه و رسم عام ، یک چیز خوب ناچیز، کوپه ، آقای قهوه چی و آقای تعمیرکار، کلیسای جامع.

 

 قسمت زیبایی از کتاب

 بعضی چیزهای دور و برمان تغییر می کند ، آسان تر می شود یا سخت تر ، این جوری یا آن جوری ، اما در اصل هیچ چیز تغییر واقعی پیدا نمی کند . من به این اعتقاد دارم . تصمیمات خودمان را گرفته ایم ، زندگیمان در جریان است ، و آن قدر ادامه پیدا می کند تا به آخر برسد . اما اگر این طور است پس بعدش چی ؟ منظورم این است آخه که چی ، به این موضوع اعتقاد داشته باشی اما پنهان کنی ، تا این که یک روز اتفاقی بیفتد که باید چیزی را عوض کند ، بعد ببینی در نهایت هیچ چیز قرا نیست عوض بشود . آن وقت چی؟ در این اثنا ، حرف ها و رفتار دوروبری هایت طوری باشد که انگار تو همان آدم دیروزی ، یا دیشبی ، یا پنج دقیق پیش هستی . اما تو داری توی یک بحران دست و پا می زنی . حس می کنی قلبت لطمه دیده .........