مادراپور/مرل

مادراپور

 

روبر مرل

مهدی سمسار

 

انتشارات خوارزمی

داستان مادراپور از یک فرودگاه آغاز می شود . سرجیوس با شتاب خود را به فرودگاه می رساند تا به مقصد مادراپور سرزمینی در اطراف هندوستان سوار هواپیما شود . در فرودگاه متوجه سکوت و پرت افتادگی شدید محیط می شود . در حقیقت به جز او کسی در فرودگاه حضور ندارد ، اما ناگهان مهماندار زیبایی ظاهر شده و به او می گوید پرواز معطل اوست و سرجیوس را به درون هواپیما می برد . پرواز حالتی عجیب و استثنایی دارد . شکل چیدمان صندلی ها ، مسافرین و .... در بین راه مسافرین در کل به وجود جایی با نام مادراپور شک می کنند و نهایتا متوجه می شوند هواپیما خلبانی ندارد بلکه توسط زمین هدایت می شود و این مجموعه ای در زمین است که دستورات لازم را به آنها می دهد . زمین برای آنها نوعی خداست!!!!!

فوق العاده زیبا بود نمی دونم چرا اونقدر مشهور نیست و در موردش بحث نشده . من شدیدا خوشم اومد و معتقدم لایه های زیبا و عمیقی داشت . یک جور طنز و استعاره قوی در مورد سردرگمی و همین طور وضعیت خدا و مردم . می دیدیم که چطور همین مردم عادی از زمین به سوی آسمان می روند و بعد جایگاه ها عوض می شود ، آسمان محل زندگی می شود و زمین به نوعی جایگاه خدا و ناشناختگی را برای افراد پر می کند . آدم های مختلفی سوار هواپیمایی با مقصدی افسانه ای هستند . آدم هایی که تا زمان مرگ در هواپیما هستند و بعد از آن وارد محیط زمین می شوند . بسیار دوست داشتم کتاب رو

 

قسمت های زیبایی از کتاب

وقتی یک دیپلمات خاموش است ، سکوت او دو برابر دیگران جدی است .

 

باید راز طول عمر زنان را در ریشه ی عشق سرسختانه ی آنان به زندگی ، و استعدادشان در زیستن با تنهایی و تجرد ، جستجو کرد .

 

شما اساسا موجودی فانی خلق شده اید . موجودی که فقط برای مردن زندگی می کند .

 

وقتی با اشخاص به صورت گناهکار رفتار کنیم ، پس از لحظه ای ، واقعا آنها خود را گناهکار احساس خواهند کرد .

 

مگر آنها که می خواهند باور کنند همانها نیستند که باور می کنند که باور کرده اند ؟

 

انسان هرگز نمی تواند موجودی را که دوست دارد به طور کامل درک کند ، نه به آن جهت که این موجود نفوذ نیافتنی تر از دیگران است بلکه به این دلیل که درباره ی او بیشتر از دیگران خود را سوال پیچ می کند .

حیوان اندیشمند/مرل

حیوان اندیشمند

 

روبر مرل

پرویز شهدی

 

انتشارات تهران

پروفسور سویلا به همراه همکارانش در یکی از سازمان های دولتی ایالات متحده آمریکا در حال بررسی بر روی دلفین ها هستند . آنها بچه دلفینی به نام ایوان یا فا را تحت نظر قرار داده و سعی می کنند تا به او تکلم و خواندن به زبان انگلیسی را بیاموزند . کتاب پر از نکات جالی در مورد دلفین ها ، نحوه تربیت و آموزش آنهاست . در ادامه ترس از به کار گیری این پیشرفت در جهت اهداف سیاسی نامناسب و توطئه ها و درگیری های جهانی دنبال می شود .

جزئیات زیبا و قشنگی در مورد دلفین ها داشت . خیلی به این مسئله علاقه مندم کردم و باعث شد تا در مورد این حیوانات دوست داشتنی بیشتر جست و جو کنم . موضوعش هم جالب بود . کلا آقای مرل ذهن خلاقی توی ایجاد چهارچوب داستان داشته اما به نظر من بیش از حد قضیه را کش می ده . یک جوری حجم کتاب ها با مطلبی که در ذهن داره بگه هم خوانی نداره . در کل کتاب بدی نبود تجربه خوبی بود خوندنش . و بهتره بگیم آقای مرل خودش دکترای ادبیات داشته و حقایق علمی در مورد این کتاب را به کمک زیست شناسان دریایی به دست آورده . و خودش ذکر کرده که دلیل این که محل وقوع حادثه را آمریکا در نظر گرفته این بوده که سیاست های رهبران این کشور باعث ایجاد تشویش در دل مردم جهان می باشد .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

پیر شدن هیچ وقت چیز جالبی نبوده است ، اما پیر شدن بدون کار و پیشه و در حالی که سن از شصت و هفتاد می گذشت ، بدون اینکه انسان مشغولیاتی داشته باشد یا به تحقیق و مطالعه بپردازد ، از همه بدتر است .

 

این درست نیست ، ابدا درست نیست که می گویند در رنج کشیدن فضیلتی جادویی وجود دارد ، برعکس به عقیده من رنج کشیدن یک نوع فلج شدن ، گونه ای تحقیر است که هرگز هیچ چیز خوب و جالبی از آن منبعث نمی شود ، پس باید بر آن چیره شد .

 

زمان نابغه هایی که به تنهایی و به کمک وسائلی ابتدایی موفق به کشفیاتی بزرگ و شگفت انگیز می شدند سپری شده است . در حال حاضر پیشرفت های علمی احتیاج به سرمایه گذاری های بزرگ و گروه های متعدد محققین دارند : یا به عبارت دیگر این کار پول فراوان می خواهد . مسئله حالت نسبیت دارد . هر کس از همه ثروتمندتر است ، لزوما کشفیات بیشتری هم خواهد کرد .

 

کلمه ی زندگی : چه طنز و تمسخری ، چه خود گول زدنی ، فاصله ی کوتاه میان دو نیستی را زندگی نامیدن .

 

خوشبختی چنان غیرمعمول و کمیاب است که انسان وقتی با آن رو به رو می شود ، به دشواری می تواند تشخیص بدهد .

 

راه های زیادی وجود دارد برای اینکه انسان هیچ کاری نکند . انسان می تواند خودش را سرگرم کار نشان دهد ، خیلی هم با شور و علاقه و در عین حال هیچ کاری هم انجام ندهد .

 

در رنج نوعی تحلیل رفتن وجود دارد که انسان را وا می دارد بیشتر خود را تحلیل ببرد . یک نوع قطع عضو کردن که قطع عضو کردن های دیگر را مطالبه می کند .

 

انسان می تواند تبسم کند ، تبسم کند ، تبسم کند و در عین حال یک خائن باشد .

 

شما با این اصطلاح " زمان چه قدر به کندی می گذرد " آشنایی دارید . من هرگز تا به حال چنین عمیق مفهوم آن را درک نکرده بودم . هیچ فکرش را نمی توانید بکنید که زمان در اینجا تا چه حد طولانی است . باور کردنی نیست . روزها مثل هفته ها می مانند و هفته ها مثل ماه ها جلوه می کنند .

 

خنده می تواند ساختگی و ظاهری باشد اما رنج و اندوه حتی بدون دلیل ، هرگز خیالی نیست .  

مرگ کسب و کار من است/ مرل

مرگ کسب و کار من است

 

روبر مرل

احمد شاملو

 

انتشارات زمان

رودلف لانگ در خانواده ای مذهبی در آلمان پرورش می یابد . فضای خانه خفقان شدیدی دارد ، پدر هرگز با خشونت با فرزندانش رفتار نمی کند اما ترس و وسواس نسبت به گناه تمام روح و روان بچه ها را پر کرده است . رمان داستان زندگی رودلف است . او عاشق میهنش و انظباط شدید زندگی نظامیست و شاهد هستیم که چگونه او کم کم به سوی سازمان اس اس سوق داده می شود و مسئول کوره های آدم پزی یهودیان می شود . چگونه در خانه انسانی آرام است چگونه نسبت به مذهب بی اعتناست چرا یهودیان را با گاز می کشد و سپس جنازه ها را می سوزاند و در این باره چه حسی دارد .

خیلی کتاب قشنگی بود خیلی خونسرد با قضایا برخورد می کرد . یک جور دید تازه مثلا این که رودلف هیولا نبود از شکنجه هیچ لذتی نمی برد حتی به نظرش این کشتار چندان هم درست نبود اما معتقد بود کار اشتباهی نکرده چون از مافوقش دستور گرفته ولی در عین حال هیچ احساس انسان دوستانه ای هم نداشت . در حقیقت خفقان مذهبی کودکی، پدرسالاری شدید  و بعد دلزدگی از مذهب در کنار هم یک ربات فرمان پذیر ازش ساخته بود .  به نظر من خلق داستانش واقعا قوی بود . نشون می داد محیط خانواده ، محیط جامعه و باورها چگونه از یک کودک می تونه یک موجود شکنجه گر بسازه . یک قسمت هاییش جذابیت بالایی داشت وقتی رودلف تمام مسئولیت اردوگاه مرگ را بر عهده می گرفت و می گفت من فرمانده بودم بقیه فقط اطاعت کردند و وقتی از خودکشی فرمانده اش شدیدا ناراحت بود و گفت مرگ و زندگی برام مهم نیست اما اون باید زنده می موند و قبل مرگ می گفت رودلف مقصر نیست رودلف فقط اطاعت کرد . تنها چیزی که اذیتم می کرد لغات آلمانی زیاد توی کتاب بود که با اسامی اشتباهشون می کردم :دی ( برخی جملات و کلمات آلمانی بود و زیرنویس ترجمه شده داشت ). یک جای دیگه هم خیلی جالب بود وقتی محاکمه اش می کردن می گفت خوب خلبانی هم که توی جنگ یک شهر را بمباران می کنه همین قدر آدم می کشه و دلیلش اطاعت از مافوق هست فرقش با من چیه؟!!!یک جورایی می گفت اگه ما پیروز می شدیم هیچ وقت اقدامات من را زیر سوال نمی بردید . مبنای قضاوت افراد قدرتشون هست .

جالبه بدونید در زمان جنگ جهانی دوم خود روبر مرل مامور ارتباط میان ارتش انگلیس و فرانسه بود که پس از مدتی توسط آلمانها دستگیر شد و به زندان افتاد . موضوع دیگه این هست که اکثر اتفاقات این رمان واقعی است و از زندگی رودلف فرانتس هوس الهام گرفته شده است اما چون برخی خاطرات زندگی خصوصی ساخته و پرداخته ذهن نویسنده بوده ترجیح داده نام قهرمان داستان را نیز عوض بکنه .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

وقتی سر بلند می کردم ، شیطان را رو به رویم می دیدم که تو نخ من بود . دیگر ازش نمی ترسیدم و نگاهش را با نگاه جواب می دادم . موی خرمائی و چشم سیاه داشت . از ریختش بدسگالی می بارید . مو به مو به فرانسوی ها می ماند .

 

یک گناه یک معصیت بیشتر وجود ندارد رودلف . خوب گوشهایت را وا کن ببین چه می گویم . و آن گناه ، آن معصیت این است که آدم ، آلمانی خوبی نباشد . اگر معصیتی وجود داشته باشد همین است و والسلام ! و من که ریستر گونتر هستم یک آلمانی خوبم . کاری را که آلمان به ام می گوید بکن ، می کنم ! کاری را که روسای آلمانی من بم می گویند بکن ، می کنم !

 

- می گویند وقتی اریک کوچیکه مرد ، شما نصف مواجب خودتان را فرستادید برای زنش .
ریت مایستر چشمک زنان گفت : یا ، یا ، به اضافه ی نامه خوشگلی که توش به هزار زبان مجیز این اریک کثافت کون گشاد را گفته بودم که حتی پیزی روی اسب بند شدن را هم نداشت ... خوب رودلف چرا این کار را کردم ؟ برای این که اریک را دوست داشتم ؟- آخ! یک خرده فکر کن رودلف ! این عنینه مرده بود : پس او دیگر جزو سوار نظام نبود . نه اگر من آن کار را کردم برای این بود که توی ده ، همه ی خلایق نامه ی مرا بخوانند و بگویند : اریک یک آلمانی باغیرت بود و فرماندهش هم یک افسر آلمانی است .

 

-   آدم های شرافتمند همه از دم خطرناکند . فقط آدم های نادرست و دغل مردم بی آزار و بی ضرری هستند و علتش را می دانید سرنگهبان ؟
-   ناین هر دیرکتور .
-   میل دارید بدانید سر نگهبان ؟
-   البته هر دیرکتور که میل دارم بدانم .
-   چون که مردم دغل نادرست فقط برای خاطر منافعشان دست به اقدام و عملی می زنند . به عبارت دیگر اقدامات شان حقیرانه است .


یک بار در فرصتی که که پیش آمد ، دادستان فریاد کشید :
- شما سه میلیون و نیم انسان را کشته اید !
من اجازه صحبت گرفتم و گفتم : معذرت می خواهم دو میلیون و نیم نفر بیش تر نبوده !
سر صداهائی از همه جای تالار بلند شد و دادستان فریاد کشید که من باید از این همه وقاحت خجالت بکشم . در حالی که من جز تصحیح یک رقم نادرست کاری نکرده بودم .

قلعه مالویل/مرل

قلعه مالويل

 

روبر مرل

محمد قاضي

 

انتشارات نيلوفر

امانوئل يكي از زمين داران بزرگ روستايي در كشور فرانسه است . روزي او به همراه تعدادي از دوستان و خدمتكاران خود در سرداب در حال شراب گيري است كه ناگهان صداي انفجار شديدي بلند شده و گرماي بسيار زيادي آنها را احاطه مي كند . بعد از عادي شدن اوضاع ، آنها از سرداب خارج مي شوند و متوجه مي شوند كه در اثر انفجار چيزي شبيه به بمب ،دنيا نابود شده و تنها مكان ها و انسان هاي محدودي باقي مانده اند . داستان با اين ماجرا شروع مي شود . بشر با تمام اطلاعات امروز در حالي كه تمامي امكانات امروز از او گرفته شده چگونه به بقا ادامه خواهد داد ؟ چگونه احتياجات جسماني و روحاني خود را مرتفع مي كند ؟ چه تصميمي خواهد گرفت و دنيا به چه سمتي خواهد رفت ؟

موضوعش بسيار جالب بود و دورانداز اين واقعه را هم خوب پيش بيني كرده بود . اينكه چطور خواه ناخواه دوباره همين راه پيموده مي شه چطور مذهب و تمدن و ظلم و .... جاي خود را باز خواهند كرد اما هنر و سبك نويسندگيش را اصلا نپسنديدم . در عين حال كه موضوع و ديدگاه كتاب شديدا برام جالب بود از خود كتاب خوشم نيومد . به نظرم روي بعضي مسائل بي اهميت تر گير داده بود و داستان را بي جهت طولاني كرده بود و از طرف ديگه از روي برخي مسائل مهم خيلي گذرا رد شده بود . خوندنش هم يك مقاديري كسل كننده بود براي من . مثلا خوندن يك صفحه برام جوري بود كه انگار ده صفحه خوندم . خيلي كند پيش مي رفت.یک چیز دیگه هم که رو اعصابم بود نگاهشون و نیازشون به زن بود . جالب بود  که با چنین دیدی به زن نگاه می کردند و این دید به عنوان نوعی قدرت از سوی زن پذیرفته می شد اما مسخره بود که واقعا فکر و ذکر مردها تو اون موقع تنها همین مسئله بود و این موضوع اینقدر براشون حیاتی بود . یعنی در عرض چند روز همه عشق و احساس و .... از بین می رفت و فقط مسئله جسم مطرح می شد . مسئله دیگه ای که جالب بود روند ظهور مذهب توی جامعه بود . در هر صورت از نظر عقیدتی بحث های جالبی داره کتاب .

بد نیست ذکر کنیم که از روي اين كتاب البته فيلمي هم ساخته شده است .  

 قسمت هاي زيبايي از كتاب

اين هم يك نوع جنون آدمها است كه مي خواهند همه چيز را بايگاني كنند .

 

به قول معروف يك روز بايد مرد و همين خود دليل بر اين است كه آدم احمق است ، چون من هيچ لزومي در اين مردن نمي بينم .

 

دو طريقه براي كتمان راز وجود دارد : خاموش ماندن يا پر گفتن .

 

اين با ما نيست كه بگوييم زنده خواهيم ماند يا خواهيم مرد . آدم براي اين زنده است كه به زندگي ادامه دهد . زندگي مثل كار مي ماند ، پس بهتر اينكه آن را به انجام رساند نه اينكه هر جا مشكل شد نيمه كاره ولش كرد .

 

يك وقت كم مانده بود با او ازدواج كنم و آنيس به سبب سر نگرفتن اين وصلت نه تنها كينه اي از من به دل نگرفته بلكه در دوستي با من نيز پابرجاست . به همين جهت من به او احترام مي گذارم . خيال مي كنم از هزار دختر يكي هم واكنشي نظير او از خود نشان نمي داد .