روزی که او خود اشک های مرا پاک خواهد کرد/ اوئه

روزی که او خود اشک های مرا پاک خواهد کرد

 

کنزابورو اوئه

جلال بایرام

 

انتشارات نیلوفر

کتاب در حقیقت از دو داستان تشکیل شده :

روزی که او خود اشک های مرا پاک خواهد کرد : در مورد مرد ی که تعادل روانی  نداره معتقده به سرطان کبد مبتلا شده و اکنون درگیر خاطرات روزهای گذشته ، عقده هایش نسبت به مادر و بی تفاوتی هایش ، خاطرات روزهای جنگ ، مصیبت های ناشی از آن وفاداری به امپراطور و .... است

 

هیولای ابرها : پسر دانشجو به عنوان کار پاره وقت مسئول نگه داری از آهنگ سازی می شود که گویا به نوعی دیووانه شده و موجودی خیالی را می بیند .

کتاب قشنگی بود از اون نثرهایی که تو رو درگیر خودش می کنه و می خوای هی ادامه بدی یک کمی گنگ یک کمی پیچ در پیچ و کاملا شرقی . راستش نمی دونم چی باید در موردش بگم هنوز دستم راه نیست انگار:دی در هر صورت اقای اوئه برنده جایزه نوبل بودند و این کتاب را هم همون دوستای خوبم بهم هدیه دادند که ازشون ممنونم .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

واقعا وحشتناک است که آدم  قبل از این که بتواند خاطره ای یا تجربه ای از زندگی به چنگ آورد ، طعمه ی مرگ شود ! چون هنوز فرصتی نیافته تا در زندگی اش عملی در خور انسان انجام دهد .

 

شما جوان هستید و شاید هنوز در این دنیا از دیدار کسی محروم نشده اید که دیگر هرگز نتوانید فراموشش کنید ، منظورم موجودی است که آن قدر دوستش دارید که همواره کمبودش را احساس می کنید . پس شاید آسمان بالای سر شما هنوز چیزی به جز آسمان نیست .  

چهره پنهان يا گريس ديگر

چهره پنهان يا گريس ديگر

 

مارگارت اتوود

جلال بايرام

 

انتشارات نیلوفر

رمان برگرفته از يك محاكمه واقعي و بسيار مشهور در سال 1843 در كانادا مي باشد . گريس دختري 16 ساله ، زيبا و فقير است كه به عنوان خدمتكار در منزل اقاي كينر مشغول به کار مي باشد . اقاي كينر و خدمتكار ديگر او نانسی به طرز فجيعي به قتل مي رسند و گريس همراه با مرد خدمتكار به نام جيمز مك در موت فرار مي كنند . در هنگام محاكمه جيمز اعتراف مي كند كه قتل ها را به همراهي گريس انجام داده و در حقيقت گريس عاشق اقاي كينر بوده و چون نانسي و اقاي كينر روابط عاشقانه اي داشته اند به انهاحسودي مي كرده و به مك مورت قول مي دهد اگر نانسي را بكشد معشوقه اش خواهد شد . اما گريس تمام اين ها را انكار مي كند و مي گويد دخالتي در قتل نداشته و از ترس با مك مورت فرار كرده است . مك مورت اعدام مي شود و گريس به حبس ابد محكوم مي گردد . در همان اول كتاب ماجراي محاكمه طبق شعري بيان مي شود و ما در زماني قرار داريم كه 20 سال از حبس گريس سپري شده ، عده اي معتقدند او بي گناه است و به حد كافي عذاب كشيده . انها روان شناسي را استخدام مي كنند تا نزد گريس برود و واقعيت را دريابد و داستان از اين مرحله با يادآوري خاطرات گريس و صحبت هاي او و روان پزشك اغاز مي شود .

كتاب برنده جايزه Giller Prize  و از فايناليست هاي جايزه بوكر بوده است .

اونجور كه شايد به نظر بياد روي مباحث روان شناسي تكيه نمي كنه و به نظر من اگه روي اين جنبه بيشتر سرمايه گذاري مي كرد قشنگ تر مي شد . اما فضاي كاناداي اون دهه را خيلي قشنگ توصيف مي كنه . نه اين كه بگم خيلي خاص بود كتابش اما من خوشم اومد ازش . به دلم نشست . گرم و صميمي بود و تصور خوبي از اون دوره مي داد . هم مبحث روانيش يكي از بيماري هاي رواني مورد علاقه من بود كه نمي گم چون داستان را لو مي ده .

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 

شايسته جلوه كردن آن هم بدون لباس هاي مناسب خيلي سخت است .

 

 

مردها ذاتاً دروغ گو هستند و براي رسيدن به آن چيزي كه از تو مي خواهند حاضرند هر حرفي بزنند .

 

  

 

هيچ مردي بهتر از هيچ مردي نيست ، در جزء به جزء وجودشان به هم شبيه اند و نسبت به هم امتيازي ندارند.

  

 

آنهايي كه خودشان دچار گرفتاري بوده اند در تشخيص آن در وجود ديگران تيزبين هستند .

 

 

از نگاه سرگشته اي كه در چشمهايش بود خوشم نمي امد ، يا از لحن سقوط صدايش و انديشيدم كه آينده آبستن مشكلاتي خواهد بود و تا بوده وضع به همين منوال بوده ، يعني زماني كه يك طرف عشق مي ورزد اما طرف ديگر نه .

  

 

چيزي در خصوص روز تولد وجود دارد كه روح آدم را افسرده مي كند ، خصوصاً در تنهايي .

 

  

چيزي را كه نمي تواني درمان كني ، تحمل كن .

 

  

اگر قرار بود كه همه ما بر مبناي افكارمان محاكمه شويم ، همه مان حلق آويز مي شديم .

 

  

 

به محض اينكه مردي چند سكه پول پيدا كند ، حالا بگذريم كه آنها ار چطوري يافته ، فوري فكر مي كند استحقاق آن را دارد و همين طور هم استحقاق هر چيزي كه با آن بتواند بخرد .

 

 

مردم وقتي تصميمشان را بگيرند كه مثلا جنايتي مرتكب شده ايد ، آن وقت هر كاري هم كه بكنيد مدركي دال بر آن گرفته مي شود .

 

 

هيچ چيز از اين مايوس كننده تر نيست كه اميدهايي به وجود بيايد و بعد باز از بين برود .

 

 

ازدواج كردن با مردي كه عاشقش نيستيد كار خوبي نيست اما خيلي ها اين كار را مي كنند و با گذشت زمان به ان خو مي گيرند . چنانكه مي گويند ديگراني هم هستند كه از روي علاقه ازدواج مي كنند و بعد پشيمان مي شوند .