منهای عشق/ آلنده

منهای عشق

 

ایزابل آلنده

گیسو پارسای

 

انتشارات آریابان

کتاب یک جورایی در ادامه رمان دختر بخت که قبل معرفی کردم نوشته شده البته وابستگی جوری نیست که اگر اون کتاب را نخونده باشید براتون مشکلی ایجاد کنه . آئورا نوه ایزابل هست دختری که از یک مادر دورگه بسیار زیبا و پدر پولدار خوش گذران به صورت نامشروع متولد می شه . این دختر در خانواده پدری بزرگ می شه با عشق ازدواج می کنه اما عشقی دریافت نمی کنه و سعی می کنه سرنوشتش را بسازه .

کتاب سرگرم کننده و قشنگیه نمی دونم تا چه حد می تونه این اتفاقات برای اون سال ها رئال باشه اما در مجموع حس خوبی توی آدم ایجاد می کنه و علاقه مند داستان را پیگیر می شید . وقتی سرنوشت خود آلنده را بدونید متوجه می شید شخصیت های زن کتابش خیلی چیزا را از زندگی اصلی اون وام گرفتند دریافت عشق توی ازدواج دوم دنبال کارهایی مثل عکاسی و نویسندگی بودن و .....

 

قسمت های زیبایی از کتاب

عکاسی تمرینی است برای دیدن و نتیجه کار می تواند به بخت لگد بزند .

 

زیبایی معمولا شوم است . چون در مردان بدترین احساسات را بیدار می کند . یک زن بسیار زیبا هرگز نمی تواند از دامی که این احساسات برایش می گستراند ، رهایی یابد .

جمیله بوپاشا/ دوبوآر

جمیله بوپاشا

 

سیمون دوبوآر

گیسو پارسای

 

انتشارات علم

جمیله بوپاشا دختر مبارز الجزایری هست که به جرمم بمب گذاری دستگیر می شه و شکنجه های وحشیانه ای مثل بستن به برق و سوزوندنش با آتش سیگار روش صورت می گیرد . اون یک وکیل تابع فرانسه داره که براش تلاش زیادی می کنه و سعی می کنه موضوع را به مطبوعات بکشونه و از سیمون دوبوآر هم کمک می خواد و حتی این کتاب را برای کمک به جمیله انتشار می دهند . کتاب داستان وار نیست شرح کوتاه از نوع گرفتنش ، از خانواده اش ، دادگاهش ، فعالیت ها برای کمک بهش و ...

خوش نیومد خیلی ساده و خام هست هیچ چیز ویژه ای توی نوشتنش نداره و اون آخرش که دیگه جدا جذابیت و مفهومش را از دست می ده یعنی روی ارزش ادبیش حساب نکنید در حقیقت اصلا خود وکیل کتاب را نوشته نمی دونم چرا می گیم نویسنده دوبوار . موضوع شکنجه هم جدا ناراحت کننده است ولی طوری توضیح نداده که آدم را باهاش درگیر کنه و یک همدلی خاص ایجاد کنه .

سیمون دوبوار نویسنده فمنیستی است که اصلا به مادر فمنیست معروف بوده و برای جنبش زنان کارهای زیادی می کنه .

بهشت /موریسون

 بهشت


تونی موریسون
گیسو پارسای

 

انتشارات روزگار


تونی موریسون برنده جایزه نوبل در سال 1993 بوده و این کتاب را بعد از برنده شدن جایزه نوبل نوشته . منتقدان در مورد این کتاب گفتن که مثل خیلی از نویسنده ها بعد از دریافت جایزه محتاط نشده و حتی این کتاب برای اون به منزله یک تولد دوباره بوده .
کتاب روند سختی داره یعنی من که اوایلش خیلی خیلی گیج شدم و واقعا وقت برد تا متوجه ماجرا شدم . تا جایی که من متوجه شدم داره داستان تعدادی از زنان سیاه پوست را نشون می ده که جامعه انها را از خودش رونده و سختی کشیدن ولی در عین حال خود آنها هم افراد عادی نبودند و شاید بی نظمی و گریختن از مشکل را به رویارویی و زحمت کشیدن ترجیح می دادند .
خود موریسون گفته توی این کتاب به این بحث می پردازه که اصولا بهشت كجاست و به چه كساني تعلق دارد. اما خوب من تا اون حد دیگه متوجه نشدم . شاید باید بیشتر از یک بار بخونمش تا کامل بفهمم . کتاب سختیه برای فهمیدن کاملش باید خیلی با دقت خوندش .
یک نکته جالب دیگه هم اینه که مجموعه این زنها در صومعه ای در کنار هم زندگی می کنند و اول کتاب صحنه حمله به صومعه به تصویر کشیده می شه و گفته می شه اول همه به زن سفید پوست شلیک شد و سپس هرگز سخن از آن نیست که کدامین از چهار زن جوان که در آغاز مورد تعقیب قرار گرفتند و به قتل رسیدند، همان دختر سفید بوده است . موریسون در این باره می گه که " می خواستم ببینم که چه اتفاق می افتد، زمانیکه آدم همه علامت های را که به نژاد تعلق دارد، پاک کند. این (برای من) آزمایش نوشتاری جالبی بود. فکر کردم: اگر من به خوانندگان همه چیز را در بارهء یک شخص(داستانی)، که به نحوی مهم است،بازگو کنم، به استثنای رنگ پوستش، ممکن است که این امر آنان را به شبهه اندازد و موازنهء شان را برهم زند. تیر به هدف خورد: بعضی از خوانندگان تب آسا در سرتاسر کتاب به جستجوی نشانه های برای کشف رمز نژاد پرداختند ..." و اون می گه که فقط خوانندگانی که نژاد براشون مهمه به دنبال اینند که توی کتاب بگردند تا متوجه بشن کدوم سفید پوست بود و دیگران برآنند که که نژاد فاقد اهمیت است و فراموش می کنند که به جستجوی آن بپردازند. . خوشبختانه من که دنبالش نگشتم

اگه کسی کتاب را خونده خیلی ممنون می شم راجع بهش توضیح بده و نظرشو بگه . در کل کتاب متوسطی بود اما سخت و من زیاد نگرفتم قضیه چیه.

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 هر کس تصور کند عشق آسان است ، حماقت خود را به اثبات می رساند .

 

 هیچ کس بدون تحمل درد و رنج ناشی از عشق ، لیاقت عاشق شدن را ندارد . تو نمی خواهی عاشق بشوی چون کسی رفتار اشتباهی با تو داشته است . نمی خواهی عاشق بوشی چون این تصمیم را گرفته ای . عشق را تنها از طریق تمرین و تفکر دقیق می توان درک کرد و به دست اورد و کسی حق اظهار نظر درباره آن را دارد که بتواند این احساس را به خوبی درک کند و روش پذیرفتن ان را بداند .