ناگهان سیلاب/ سحابی

ناگهان سیلاب

 

مهدی سحابی

 

انتشارات الفبا

سال نشر : 1368

مردمی توی یک شهر کوهستانی زندگی می کنند که باورها و خرافات خاص خودشون را دارند عده ای از حکومت ناراضی اند عده ای منتظر آخرالزمان و یک شهر دریایی هم هست دشمن این شهر که موشکی سمت اونها پرت کرده و شایعه همه جا پخش می شه و شهر بیابانی خلبانی را می فرسته تا با انفجار خودش جلوی موشک را بگیره و .....

یک داستان کاملا استعاره ای و خیلی جاها گفته می شه اشاره اش به ایران و عراق و جنگ بین اونهاست . اگر بشینید خیلی موشکافانه بخونید یا نقد و تحلیل هاش را بررسی کنید ممکنه از خیلی استعارات لذت ببرید ولی شخصا معتقدم موقع خوندن اون قدر حوصله سر بر و دیگه با بیش استعاره نوشته شده که واقعا لذتی نداره فقط کسل می کنه من کتابو دوست نداشتم هر چند فکر می کنم این موضوع و این استعاره ها با یک قلم دیگه می شد دل نشین باشه .

جالبه بدونید آقای سحابی ابتدا در دانشکده هنرهای زیبای تهران نقاشی می خونده ولی نیمه تمام رهاش می کنه و برای ادامه تحصیل کارگردانی به رم می ره اما اونم رها می کنه . 

 

قسمت های زیبایی از کتاب

یا شاید از این همه گذشته هر چه بود کار تصادف بور یعنی عاملی که چنان در همه ی کار و بار جهان است که گاهی به نظر می رسد تنها قانون حاکم بر این کار و بار باشد.

 

آدم هایی می میرندو اسطوره می شوند . اسطوره هایی زنده می مانند و معلوم می شود که چیزی نبوده اند .

برادركشي /کازانتزاکیس

برادركشي

 

نيكوس كازانتزاكيس

محمد ابراهيم محجوب

 

انتشارات الفبا

داستان در مورد جنگ مردم يك سرزمين بر عليه يكديگر است . عده اي از مردم دهكده به كمونيست ها پيوسته در كوه ها مي جنگند و عده اي تحت فرمان حكومت بر عليه سرخ ها اسلحه به دست گرفته اند و به اين ترتيب برادرها يكديگر را به خاك و خون مي كشند . پدر يارانوس در اين بين به فكر صلح و آشتي و برابري است ...

كتاب قشنگي بود خوشم اومد با اينكه تو شرايط كاري واقعا دشواري مي خوندمش و حواسم پرت بود ولي خوشم اومد . موضوعش و مفهومش زيبا و تاثيرگذار هست .

دارم دوباره از نويسنده هايي كه قبلا باهاشون آشنا شدم كتاب مي خونم . حس نويسنده جديد را ندارم . در مورد كازانتزاكيس هم قبلا زياد نوشتم اگه علاقه منديد .

 

قسمت هاي زيبايي از كتاب

هيچ وقت قلب كسي را جريحه دار نكنيد چون خداوند در آن سكونت دارد .

 

شكر خدا كه خواب هست و آنچه را كه بيداري از ما دريغ مي كند به ما ارزاني مي دارد .

 

عزيزم ، زندگي چه قدر زيبا مي تواند باشد ! چه قدر ساده و خوب ! و ببين ما با آن چه كرده ايم !

 

محبوب من ، زندگي آن قدر عجيب است كه انسان عملا خيلي ساده راضي مي شود .

 

هيچ چيز مثل اين پشتت را نمي لرزاند كه مجبور باشي تماس بدن كسي را كه قصد كشتن تو را دارد با بدن خودت حس كني و نفس هايش و كف و آب دهانش را و ترس و وحشتي را كه با وحشت تو ممزوج مي شود و نياز وحشتناك به كشتن او را ، نه به اين دليل كه از او نفرت داري بلكه بدين خاطر كه پيش از آنكه او بر تو دست يابد تو بر او دست يابي .