
رويا ، خاطره ، شادي و ديگران
يوريك كريم مسيحي
انتشارات چشمه
كتاب مجموعه 7 داستان كوتاه از آقاي كريم مسيحي است . راستش كتاب پايكوبي آقاي كشاورز را كه خوندم طرح جلدش رو خيلي پسنديدم و طراحش آقاي كريم مسيحي بود و متوجه شدم ايشون خودشونم كتاب مي نويسن و بعد كه ديدم انتشاراتش هم چشمه است كنجكاو شدم بخونم كتاب رو . البته طرح جلدش خيلي بده واقعا دلم سوخت چه بد كه ادم خودش طراح باشه و بعد طرح جلد كتابش اين بشه . البته خودطرح خوبه ولي رنگش افتضاحه .
شب سپيده مي زند : سپيده از رفتار شوهرش خسته شده و مي خواهد خودش و شوهرش را بكشد .
شب يلدا : مردي كه همسرش يلدا او را ترك كرده است .
جزيره ي رويا : رويا شبي دير به خانه بر مي گردد و در راه با مزاحت مردي چاق رو به رو مي شود .
پري دريايي : پري رئيس يك بخش نقشه كشي است كه بسيار سخت گير است و آقاي مروتي كارمند جديد بخش است كه به پري علاقه مند مي شود .
خانواده ي شايسته : شايسته پرستار است و شوهرش فوت كرده و اكنون تصميم دارد مجددا ازدواج نمايد .
شادي شبانه : شادي دوستان شوهرش را براي شام دعوت كرده و متوجه مي شود نگار همسر يكي از مردها ، عشق قديمي شوهرش مي باشد .
خاطره ي جمعه : خاطره پسر كوچكش ماهان را براي بازي به پارك مي برد .
داستان هايي تلخ از زندگي زنان . سعي كرده پايان همه ي داستان ها به نوعي غافلگير كننده باشه كه البته به نظر من اصلا موفق نيست و غافلگيري هاي داستان ها همه تكراري هستند و از همون اول آدم متوجه قضيه مي شه . عنصر غافلگيري فقط توي شب يلدا به صورت زيبايي ظاهر مي شه .
بازي كردنش با اسم شخصيت هاي زن داستان و نحوه اسم گذاري داستان هاش زيبا و جديده ولي خوب اسم كتاب جوري هست كه توي ياد نمي مونه . در كل خيلي روان نوشته شده خوب حرف مي زنه اما براي من چندان هم جذاب نيست . تصويرهايي كه انتخاب كرده تكراري هستن و سطحي بهشون نگاه كرده . دردي كه توي داستان ها هست آدم را تكون مي ده ولي خوب براي يك لحظه است چيز جديدي نيست و با شيوه جديدي هم گوشزد نمي شه .
به روان شناسي و تحليل شخصيت زياد نپرداخته هدف اصليش حواث هستند و خوب براي چنين هدفي به نظرم حوادث خاصي لازم هست . با اين وجود با ديالوگ ها و رواي هاش خوب كار كرده . كتاب متوسطي هست چيزي نيست كه پيش نهاد كنم بخونيد ولي خوب اگه دم دستتون بود و خوندين هم كتاب بدي نيست كه از خوندنش پشيمون شيد .
قسمت هاي زيبايي از كتاب
مگه تو بار اولته همكار خانوم داري و باهاشون دمخور مي شي ؟ مگه من تا به حال سر اين موضوع حرفي زدم ؟ اما يه چيزايي هس كه با چيزاي ديگه فرق داره !
اگه مي دونستي ام فرقي نمي كرد . چيكار مي كردي ؟ پا مي شدي مي يومدي شيراز دنبالم ؟ نه ، تو اين كارو نمي كردي . توي همين يه گله جا مي شستي و منو تو خيالت جست و جو مي كردي . الانم كه اين جام ، منو نمي بيني ، باور نمي كني . تا بل اخره وقتي داغ مي شي و مي لرزي و دستتو پس مي كشي ، مي فهمي كه خودمم .