ميراث استر/ مارای

 

ميراث استر

 

شاندور ماراي

فريبا صالحي

 

انتشارات مركز

استر سال ها پيش عاشق لائوس بوده مردي كه بارها با او سخنان عاشقانه گفته بوده و قول و قرار ازدواج گذاشته بوده و بعد با خواهر استر ازدواج كرده . خواهر استر سال ها پيش مرده و اكنون بعد از اين ساليان لائوس نامه اي داده كه قرار است به مدت يك روز مهمان آنها باشد و همه نگرانند زيرا لائوس دروغگو و فريبكار را مي شناسند و مي دانند اكنون نيز به دنبال گرفتن چيز ديگري از آنهاست .

كتاب نسبتا خوبي بود راستش من از حالت نوشته هاش كه احساسي هست و به جاي مرور اتفاقات بيشتر به مرور احساسات و تفكرات شخصيت ها در حين اون اتفاقات مي پردازه خوشم مي ياد اما راستش به نظرم اون حالت ناكامي و نحوه پايان يافتنش يك جورايي خيلي شبيه قبلي بود و حالت تكراري داشت .

در مورد ماراي بهتره اينا ذكر كنيم شايد اولين كسي بوده كه توي نوشته هاش نسبت به نوشته هاي كافكا موضع انتقادي گرفته . اون همچنين با فاشيست آلمان و همين طور كمونيست ها مخالفت زيادي داشته .

 

قسمت هاي زيبايي از كتاب

پس از گذشت زماني مشخص ديگر نمي توان در روابط آدم ها چيزي را رو به راه كرد .

 

قانون دنيا اين گونه مي گويد آن چه را كه روزي شروع مي كني بايد زماني به پايان برساني .

اخگر/ مارای

اخگر

 

شاندور ماراي

شهروز رشيد

 

انتشارات مرواريد

ژنرال كه اكنون در سال هاي پاياني عمرش به تنهايي در قصر بزرگش در جنگل زندگي مي كند منتظر آمدن مهماني است . اين مهمان كنراد نام دارد . پسري كه ژنرال از كودكي در مدرسه با او دوست مي شود و تمام ساعات زندگيشان را با هم مي گذرانند . پسري كه خيانت بزرگي در حق ژنرال كرده و اكنون بعد از گذشت بيش از چهل سال ژنرال منتظر است تا او را ببيند تا حرف هايش را برايش بزند و چيزهايي از او بپرسد .

كتاب نسبتا قشنگي بود خوب موضوع را قشنگ پرورونده بود در عين اين كه اين موضوع مي تونه نخ نما باشه اما نحوه بيانش و روايتش مانع اين موضوع شده بود و جذابيت را حفظ كرده بود . واگويه هاي احساسي و فكريش و نوع نوشتنش را هم من دوست داشتم اما راستياش اون حالت بي تكليف آخرش براي من خوشايند نبود اين كه جواب درستي داده نمي شد و اين كه سوال هايي كه ژنرال داشت زياد با منطق من نمي خوند شايد.

اين نويسنده از نويسنده هاي بزرگ مجارستان هست و خوب شايد يكي از دلايل انتخابش ناآشنايي من با ادبيات اين كشور بود . ايشون هم نويسنده بودند و هم روزنامه نگار . در جاهاي مختلفي زندگي كرد و آخر عمرش هم در آمريكا مستقر شد و نهايتا هم با شليك گلوله خودكشي كرد .

 

قسمت هاي زيبايي از كتاب

نمي توان بدون مكافات ، انساني را از دست ديگران گرفت .

 

اين سرنوشت انسان است . روزي چيزي را كه دوست مي دارد از دست مي دهد . آن كس كه نتواند پايداري كند انساني كامل نيست ، نبايد افسوس به حالش خورد .

 

وطن من يك حس بود . حسي كه زخمي شده است . در اين حالت بايد رفت . 

 

چيز مهم هرگز فراموش نمي شود . اين را خيلي دير فهميدم وقتي كه ديگر براي برخي كارها پير شده بودم .

 

در پايان همه چيز اتفاق افتاده است و جايي براي سوء تفاهم نيست .

 

به ندرت مي شود دانست كه كدام حرف يا عملي يك تغيير قطعي و غيرقابل جبران را در يك رابطه ي انساني اعلام مي كند .