امید/مالرو

امید

 

آندره مالرو

رضا سید حسینی

 

انتشارات خوارزمی

موضوع کتاب در ارتباط با جنگ اسپانیاست . البته من چندان نمی تونم روش اسم داستان بذارم به نظرم از نظر داستانی چیز منسجمی نیست اصلا شاید تا آخر شخصیت ها را حتی نشناسید جوری تعریف نشدن که باهاشون ارتباط برقرار کنید به نظر شخصی من البته و در ضمن اگر کتاب را می خواهید بهتر درک کنید یک مرور مختصری بر جنگ داخلی اسپانیا دلایلش و گروه های درگیر در اون داشته باشین . دو گروه نظامی و یک جورایی مردمی در برابر هم ایستادند جمهوری خواه شاید بشه گفت و سلطنت طلب و کتاب شرح صحنه هایی از این جنگ شرح عقاید مردم و حوادثی هست که توی جنگ پیش می یاد این که چطور پا می گیره چطور جلو می ره چطور عقاید مردم تغییر پیدا می کنه چه چیزهایی از از بین می ره و ....

من خودم این کتاب را دوست دارم هر چند بسیار غمگین کننده است اما به نظرم دیدگاه های بسیار زیبایی داره . نکات جالب و ریزی را دیده و حس جالبی را توی آدم بیدار می کنه .

آندره مالرو نویسنده معروف فرانسوی هست که خودش توی جنگ شرکت داشته زمانی به عنوان خلبان و زمانی به عنوان راننده تانک . اون از دولت فرانسه مدال مقاومت و صلیب جنگ و از دولت بریتانیا نشان خدمت برجسته گرفته و جنگ را خیلی خوب و از نزدیک می شناخته و شاید برای همین خیلی واقعی کتابش را دراورده .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

وقتی جماعتی را مجبور کنند که زندگی پستی داشته باشند دیگر نمی توان از آنها انتظار افکار عالی داشت .

 

اگر کینه را این همه به آنها یاد نمی دادند شاید بهتر می توانستند عشق را یاد بگیرند .

 

تجربه فقر ، هرگونه اعتقادی را که تا آن روز داشت ویران ساخته بود .

 

من برای همه کس حق زندگی قائلم ولی نمی خواهم که هر کس این زندگی را با آنچه از دیگران توقع دارد تعریف کند .

 

چرا مردم راه مقدس کسی را که در این لحظه ناظر بر اعمال ما است با راه کشیشان ناشایستش عوضی می گیرند ؟

 

هیچ چیز دشوارتر از این نیست که مردم را درباره آنچه می خواهند بکنند به تفکر واداریم .

 

انقلاب اگر نتواند انسان ها را بهتر کند به چه درد می خورد ؟

 

زیستن در قید مسائل اخلاقی همیشه فاجعه بار است .

 

چشم پوشی از آنچه انسان دوست داشته و به خاطرش زندگی کرده است هرگز آسان نیست .

 

من دیگر هیچ کدام از آن چیزهایی را که باور داشتم ، باور ندارم .

 

حتی شکنجه هم در برابر قطعیت مرگ کم اهمیت است .

 

جنگ به هر صورتی که تمام شود ، با کینه ای که به این حد رسیده است ، چگونه صلحی امکان خواهد داشت ؟

 

اگر هر کسی یک سوم کوششی را که در مورد شکل حکومت به کار می برد ، صرف خودش می کرد ، زندگی در اسپانیا امکان پذیر می شد .

 

برای حرف زدن از عشق برای عاشقان ، باید عاشق بود نه اینکه مقاله ای تحقیقی درباره ی عشق نوشت .

طاعون

 

طاعون



آلبر کامو
رضا سید حسینی

انتشارات بامداد

طاعون ماجرای شهر آرام و خوشبختی را بازگو می کند که در کمال بی خبری طاعون به ان حمله ور می شود و ارتباط شهر با همه جا قطع می شود . کامو در رمان به بررسی حالات و روحیات افراد در زمان های مختلف این دوره پرداخته است . حس همدلی ، وحشیگری ، عذاب وجدان و .... در یک بلای همگانی . وقتی در ناامیدی به یاد خوشی ها و کارهای تلخ گذشته هستیم ....

خیلی کتاب قشنگ و دقیقی بود به خصوص خیلی خوب تغییرات احساسات ادمی در چنین شرایطی را نشون داده بود ..... به یاد اوردن خوشبختی بعد از اتمام ان ......
یک جای توی کتاب گفته می شود که همه کس طاعون را درون خودش داره و کار شرافتمندانه اینه که نذاره طاعون وجودش به دیگری سرایت کنه و.....

به نظرم طاعون و کوری فوق العاده شبیه به هم بودن
کتابی که خوندم ویرایش سال 1360 بود یعنی مسن تر از خودم ... قیمتش هم 40 تومن بود

 

 قسمت های زیبایی از کتاب

 

تلگراف به عنوان یگانه وسیله ارتباطی در دست ما باقی ماند . موجوداتی که از راه فکر و قلب و چشم به هم مربوط بودند مجبور شدند نشانه های این وابستگی قدیمی را در حروف درشت یک تلگرام ده کلمه ای جستجو کنند و چون فرمول هایی که در تلگراف ها به کار می روند زود تمام می شوند ، زندگی های مشترک طولانی یا شور و عشق های دردناک به زودی در مبادله پیاپی عبارتی از این قبیل خلاصه شد " حالم خوب است . به یاد توام . قربانت "

 

 

 

اما اگر بردن بازی فقط همین بود، زیستن ، تنها با انچه انسان می داند و انچه به یاد می اورد و محروم از انچه ارزو دارد ، چه دشوار بود .

 

 

 

همه بدبختی انسان ها از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمی زنند .

 

 

 

به این ترتیب شکنجه همه زندانی ها و همه تبعید شدگان را تحمل می کردند که عبارت است از زندگی با خاطرات بی ارزش

 

 

 

چرا خود شما اینهمه فداکاری به خرج می دهید در حالی که به خدا ایمان ندارید ؟ .....
ریو بی آنکه از تاریکی خارج شود گفت : ....... اگر به خدای قادر مطلق معتقد بود از درمان مردم دست بر می داشت و این کار را به خدا وا می گذاشت . اما هیچ کس در دنیا ..... به خدایی که چنین باشد اعتقادی ندارد زیرا هیچ کس خود را صد درصد تسلیم نمی کند .



( مکالمات شخصی را از وسطش حذفیدم )

 

 

 

 

همه شب در بلوارها ، پیرمرد مومنی که کلاه شاپو و کراوات پهن دارد از میان مردم می گذرد و بیهوده و پیاپی تکرار می کند "خدا بزرگ است . به سوی او بیایید " . بر عکس همه مدرم به سوی چیزی می دوند که آنر خوب نمی شناسند و یا به نظرشان واجب تر از خداوند جلوه می کند . در آغاز وقتی تصور می کردند این هم مرضی است مثل مرض های دیگر مذهب جای خود را داشت . اما وقتی که دیدند حدی است به یاد خوش گذرانی افتادند .