به خدای ناشناخته

 

جان اشتاین بک

نازیلا داوری دولت آبادی

 

انتشارات بیست

جوزف همراه پدر و برادرانش در مزرعه ای زندگی می کند اما به نظر می رسد مزرعه چندان بزرگ نیست و در غرب قیمت زمین ارزان است جوزف می خواهد مزرعه را ترک کند و به غرب برود و پدر دعای خیر را بدرقه او می کند . جوزف آدم عجیبی است جوری ناشناخته و خداوار آدمی که با زمین پیوند دارد و زمین را درک می کند با زمین حرف می زند و روح آب و زمین و پدرش را متوجه می شود . جوزف در سرزمین جدید پا می گیرد و حس می کند و وظیفه او حفاظت از روح زمین است ...

خیلی قشنگ بود واقعا دوستش داشتم اون مایه های فرازمینی و معنوی ای که داره در کنار یک خط سیر داستان رئال ترکیب خیلی زیبایی را به وجود آورده . خیلی هم زیبا نوشته شده و زیاده گویی های خسته کننده اصلا نداره برای من تجربه جالبی بود .

قبل از دیکنز سراغ اشتاین بک رفتم ولی این کتاب را که جز برنامم هم بود اون موقع نتونستم معرفی کنم که گفتم بذارم برای الان و خوشحالم از خوندنش . حس قشنگی بود .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

خدایا با من مهربان باش . حداقل تا وقتی بفهمم چه هستم .

 

زن بودن تلخ است . می ترسم زن باشم .