مطرود /پیراندلو

مطرود

 

لوئيجي پيراندلو

آزاده آل محمد

 

انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

مارتا همسر باردار روكو در شهري كوچك است . گرگوريو كه مدتي مهمان شهر آنهاست عاشق مارتا شده و برايش نامه هاي عاشقانه مي نويسد . روزي روكو همسرش را در حال خواندن يكي از نامه ها غافلگير كرده و او را از خانه بيرون مي راند . پدر مارتا نيز از شرم خانه نشين مي شود و مارتا حس انزجار دارد . انزجار از اينكه بيگناه رها شده و آبرويش رفته است اما او مي خواهد براي زندگي مبارزه كند .

قشنگ بود خوشم اومد احساسات مارتا ، سرنوشتش و تلاشش براي مبارزه همه زيبا و قابل تحسين بودند هر چند يك جورايي منو ياد داستان هاي دلدا مي انداخت . يك جوري كلاسيكي كه مايه هاي روان شناسي زيادي توي خودش داره .

قبلا كتاب به نوبت را هم از ايشون معرفي كردم اگه علاقه مند باشيد . آقاي پيراندلو يك دختر و دو تا پسر داشته كه يكي از پسراش با نام مستعار نمايش نامه نويس و كارگردان تئاتر بوده  و ديگري فائوستو از نقاشان معروف ايتاليايي در قرن 20 محسوب مي شه . آقاي پيراندلو خودشبعدها عاشق يكي از هنرپيشه هاي تئاتر مي شه و حتي 4تا نمايش نامه هم براش مي نويسه .

 

قسمت زيبايي از كتاب

هر چه بيشتر دوست بداري كمتر مي انديشي . در راه عشق مي بايست همه چيز را به فراموشي سپرد . 

دوشيزه خانم تاكنا/یوسا

دوشيزه خانم تاكنا

 

 

ماريو بارگاس يوسا

آزاده آل محمد

 

انتشارات ويدا

كتاب نمايشنامه اي از يوسا هست و گمونم تنها نمايش نامه ترجمه شده از ايشونم باشه كه سال 76 چاپ شد و ديگه هم تجديد چاپ نشد . تا حالا نخونده بودمش چون اهل نمايشنامه خوندن نبودم اما حالا كه تصميم گرفتم انسان فهميم و نمايش نامه خواني بشم سراغ اين كتاب هم رفتم .

بليزاريو نوه خانداني اشرافي است كه اكنون به زوال رسيده اند . خانواده دوست دارد او وكيل شود و شوكت از دست رفته را به آن ها بازگرداند اما او دارد داستان مي نويسد . داستان مامائه پير دختر فاميل كه با آنها زندگي مي كند . نمايش نامه نيز همين است ، بليزاريو با مامائه صحبت مي كند تا از جوانيش ، عشقش و از تاكنا بگويد .

زياد خوشم نيومد حالا يا واقعا قوي نيست كار يا چون من اول راه نمايش نامه خواني هستم نتونستم خوب باهاش ارتباط برقرار كنم .

 

 قسمت هاي زيبايي از كتاب

عشق يعني اين ، مي فهمي ؟ براي نگه داري مردي كه دوست مي دارم ، پيه همه چيز را به تن مي مالم .

 

غرور مهم ترين سرمايه آدمي است . به او مصونيت مي بخشد . مرد يا زني كه غرورش را از دست بدهد ، به پاره كهنه اي در مي آيد كه هر كس و ناكسي مي تواند لگد مالش كند .

 

تولد غريب داستان ها هميشه مايه ي حيرت است . وقتي كه تصور مي كني حوادث را به فراموشي سپرده اي ، حافظه آن ها را باز مي خرد و نگاه مي دارد ، با افسانه مي اميزد تا بعد قوه ي تخيل به آن ها خيانت كند .