جرم زمانه ساز/ آذرپناه

جرم زمانه ساز

 

آرش آذرپناه

 

انتشارات چشمه

سال نشر : 1395

 داستان عشق و عاشقی در زمان انقلاب و بسته شدن دانشگاه هاست جلال سیامک بهنام و رضا شبیه بسیاری از دانشجوها فعالیت کمونیستی دارن جلال عاشق شوکت است و برزو پسر خاله نظامی و قلدر شوکت مانع آنها . 

داستان زندگی یه نسل را می گه چه طور اتفاقات اون دوره شرایط زندگی آدم های مختلف را به صورت های مختلفی تغییر داد چی به سرشون اومد گذر زمان و ..... به نظرم نقطه نظرش قشنگه آدم رو به فکر می بره و خوبم درش آورده . کتاب جذابیه 

 

قسمت های زیبایی از کتاب

هر چی می خواهم بیهوده این در و آن در بزنم همه چیز را فراموش کنم انگار نه انگار. مثل این که نسل ما با مصیبت بار آمده . با فاجعه بزرگ شده ایم اصلا.

 

یک جور تمایلات مازوخیستی است اصلا. گاه به گاه بلندم می کند و می آوردم این جا یا جاهای دیگری که با هم بوده ایم که همه ی این سالیان آزگار را هرگز فراموش نکنم حتی تو را .

 

آخرش همان که باید بشود می شود شوکت . گاهی خارج از اراده مان . اصلا به نظر من تا همین جایش مهم اسا . تا همین جل که آمده ایم ....باقی اش ...‌ ولش کن اصلا .

شماره ی ناشناس/ آذرپناه

شماره ی ناشناس

 

آرش آذرپناه

 

انتشارات نیماژ

سال نشر : 1394

 به هیچ باختن: استادیوم رفتن پسر اهل فلسفه .

خوف خانه: مرگ صاحب خانه و حرف و حدیث ها .

سفر کویری: مرد برای کاری به شهر آمده و همسرش نیز همراهش است .

شاعرانه ی شیرها: فرار کردن شیرهای باغ وحش از قفس.

شب سرد سردار جنگل: برگشت از کلاس های کارشناسی ارشد و شب سرد.

شماره ی ناشناس: پسر در پارک ریحان را گم می کند ‌

فراموشی فردا:مرد دچار فراموشی شده .

قدم زدن در تمام شهرهای جهان: سارا در فکر مهاجرت است و شوهرش دل بسته وطن.

گم شده در گرما: گم شدن همسر مردی که شتر مرغ دارد.

نقطه های تاریک آدم ها: ماجرای قتل خواهر و دختر خواهر به دلایل ناموسی.

اینم یک کتاب دیگه از آقای آذرپناه این بار داستان کوتاه . قشنگ بود موضوعات خیلی متنوع بود زبانشم قوی هست خوب و زیبا و منسجم می نویسه گاهی یک مقدار کشدار ولی در مجموع دستشون تو نوشتن قوی هست . در ضمن بگم ایشون از نویسنده های اهوازی کشورمون هستند .

کسی گلدان ها را آب نمی دهد/ آذرپناه

کسی گلدان ها را آب نمی دهد

 

آرش آذرپناه

 

انتشارات چشمه

سال نشر : 1384

داستان پسری است که در گیر و دار انقلاب و اعدام شوهرخاله عاشق دختر خاله اش می شود و اکنون بعد از سپری شدن سال ها با امدن دختری دیگر سعی  در پر کردن ان جای خالی دارد . این وسط نویسنده وارد داستان می شه می فهمیم یه جورایی اسامی و اتفاقات زندگی خودشو پس و پیش می کنه و می نویسه و نهایت حس می کنه در حال بازی یک داستان قبلا نوشته شده است .

من خیلی دوسش نداشتم نوع نوشتن قلمش فرم بندی جمله هاشو دوس دارم ولی این ایده اومدن نوبسنده وسط داستان به نظرم خیلی تکراری شده و این قصه هم چیزی بیشتر از سوژه های قبل برای گفتن نداشت .

باید بگم اقای آذرپناه جز نویسنده هایی بود که برای جایزه چهل و به عنوان امیدهای داستان نویسی کشور انتخاب شد .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

احساس می کنم یک حماقت بزرگ پشت تمام زندگی هامان مخفی شده .

 

بعضی چیزها بر اساس یک خس درونی اند غیرقابل توجیه . با معیارهای منطقی محک زدنی نیستند . هر جه قدر هم فرار کنی ازشان ، رهایت نمی کنند .