بیژن و منیژه /مدرس صادقی

بیژن و منیژه
جعفر مدرس صادقی
انتشارات مرکز
راوی پسر یکی از مشهورترین دکترهای شهر است کهع از خانواده دوری گزدیه و در اطراف شهر یک کارگاه نجاری دارد و اکنون بعد از سال ها با دوستش اردلان که از خارج بازگشته ملاقات می کند . در واقع پدر اردلان فوت کرده و اردلان برای مراسم او به ایران آمده است ، جهانگیر خان پیشکار پدر اردلان تمام ثروت او را بالا کشیده و با هم بازی زمان کودکی راوی و ردلان ، هما ، که اکنون بنفشه نامیده می شود ازدواج کرده است ...
یک جورایی عجیب هست بازم نمی تونم دقیق بگم داستان چی هست و چی می خواد بگه . کلا داستان های آقای صادقی یک جورایی در ظاهر روایت ساده ای داره ولی در عین حال بخارآلود و مبهم است ... کتاب خوبی بود اگه خوندید و نظر و برداشت خاصی دارید خوشحال می شم با من هم قسمتش کنید تا برام واضح تر شه داستان . اما نثر کتاب برام خیلی دل نشین و زیبا بود .
گمون می کردم کتاب از بیژن و منیژه خودمون حرف می زنه اما نه فقط اشاره ای بود به داستان عاشقانه . بیژن و منیژه هم می دونید که حتما از داستان های عشقی مشهور فارسی هست که در شاهنامه آمده و بیژن نوه دختری رستم عاشق منیژه دختر افراسیاب می شه .
قسمت های زیبایی از کتاب
ذهنی که پشت هر چیزی که می بیند دنبال چیز دیگری بگردد و به جای این که هر چیزی را به همان صورتی که هست ببیند ، کج و معوج و تیره و تار و معیوب ببیند ذهن سالمی نیست .
اردلان هیچ هنری به خرج نداده بود که عاشق او شده بود . هما آدمی بود که هر او را می دید ، عاشق او می شد . اگر می خواستی هنری به خرج بدهی ، باید تا پیش از این که عشاق او می شدی ، می کشیدی کنار ، باید به موقع به این نتیجه می رسیدی که این عشق و عاشقی راه به جایی نمی برد .
من حتا زمانی هم که جوان بودم ، هیچ وقت کوه نمی رفتم . چرا باید این همه راه بکوبیم برویم قله ی کوه را فتح کنیم و آن وقت دوباره برگردیم سر جای اولمان ؟
توي اين وبلاگ مي خوام خلاصه كتاب هايي را كه مي خونم بنويسم و همچنين قسمت هاي زيبايي از اون ها را ، تا هم براي خودم بمونه هم اگه كسي دلش خواست استفاده كنه