هزارتوهای بورخس

 

خورخه لوئیس بورخس

احمد میرعلائی

 

انتشارات زمان

کتاب مجموعه ای از داستان های کوتاه و اشعار بورخس بزرگ به انتخاب زنده یاد آقای میرعلائی کسی که بورخس را به ایرانیان شناساند می باشد . در مورد آقای میرعلائی هم خوبه ذکر کنیم که اصفهانی هستند . ( که نکته بسیار بسیار مهمی هست ). ایشون مدتی هم در دانشگاه صنعتی اصفهان تدریس می کردند و از اعضای جنگ اصفهان بودند . خدمات بسیار ارزشمندی برای دوستداران ادبیات در ایران انجام دادند و از جمله روشنفکرهایی هستند که در جریان قتل های زنجیره ای به قتل رسیدند .
برخی از داستان هاش را قبلا خونده بودم که عبارتند از  : مرگ دیگر ، مزاحم ( با نام ناخوانده ) ، ابن حقان بخاری و مرگ او در هزار توی خود ، ظاهر و الف . سایر داستان های کتاب به شرح زیر می باشند :

بورخس و من : بورخس از خودش و خود نویسنده اش می گوید
مردی از گوشه ی خیابان : فرانسیسکو رئل یکی از اشرار معروف است که شبی به سراغ روزندو و معشوقه اش می رود . روزندو نیز از چاقوکش های معروف است .
پایان دوئل : دو مردی که با هم اختلاف دارند و هنگامی که کشورشان در جنگ شکست می خورد با سر بریده مسابقه می دهند .
مواجهه : پسر کوچکی که با پسر عمویش به مهمانی می رود و در مهمانی چاقوکشی می شود .
خوان مورانیا : پیرزنی که شوهرش چاقو کش معروفی بوده و اکنون صاحب خانه قصد بیرون کردن او را دارد .
دوست نالوطی : پسر بچه یهودی که با فرراری فرد شرور محل دوست شده است  .
زخم شمشیر : مرد از زخم هلالی شکل روی صورتش در جنگ می گوید . مردی که نجات دهنده خود را لو داد .
کنگره : مردی که کنگره کشور او را راه نداده است ، کنگره ای جهانی می سازد . کنگره فضایی رویایی دارد که حتی اعضا بدون سوال باید هدف آن را کشف نمایند .
تمثیل قصر : شاعری که قصر امپراطور را وصف می کند و قصر از بین می رود .
راز وجود ادوارد فیتز جرالد : بورخس از خیام می گوید که به عقیده او قرن ها بعد در کالبد فیتز جرالد شکوفا شده است  .
دیوار چین و کتاب ها : بورخس از امپراطور چین شی هوانگ تی می گوید کسی که دیوار چین را ساخت و کتاب سوزی عظیمی به راه انداخت .
تقرب به درگاه المعتصم : این عنوان کتابی است در مورد دانشجویی مسلمان که به دنبال المعتصم مردی فرهیخته می گردد و بورخس موضوع کتاب را نقد کرده است .
جادوگر مردود : کشیشی که نزد یک ساحره می رود تا رموز سحر را از او یاد بگیرد .
ماجرای مرگ یک فقیه : ملانکتون به عالم دیگر رفته ولی به انفاق ایمانی ندارد و همین امر باعث عذاب او می شود .
آیینه ای از مرکب : ساحری که مرکبی در کف دستان پادشاه می ریزد تا هر چه را اراده می کند ببیند .
؟ : اسم نداره در مورد دژی در شهری است که هر پادشاه جدید قفلی بر آن می زند ولی آخرین پادشاه هر 24 قفل را باز می کند .
؟ : مردی که رویا می بیند و به اصفهان می رود تا پولدار شود .  این داستان و 4 داستان قبلی را بورخس شنیده و دوباره نقل کرده است .
ویرانه های مدور : مردی که تلاش می کند بخوابد تا در رویاهایش پسرش را بیافریند و به عالم زندگان بفرستد .
تام کاسترو شیاد نامتصور : مردی که خود را به جای پسر مرحوم زنی پیر جا می زند .
انجیل به رویات مرقس : دانشجوی پزشکی در مزرعه ای گیر می افتد و برای ساکنان انجیل می خواند .
جاودانگان : دکتری که دستگاه ها را به جای اندام بیمارها به کار می اندازد تا آن را جاودان کند .
مدینه ی فاضله ی مردی خسته : دیدار دو مرد از دو قرن مختلف .
فوق العاده زیبا بود . فضای وهم انگیز و خیالی داستان ها آدم را اصلا به یک دنیای دیگه می بره . واقعا کتاب زیباییست . استحاله ها و تبدیل افراد و راویان و نفوذ روح افراد و اشیا به یکدیگر واقعا زیباست . تمثیل قصر و انجیل به رویات مرقس را بسیار بسیار دوست داشتم . پایان دوئل ، آیینه ای از مرکب ، تام کاسترو شیاد نامتصور و ویرانه های مدور نیز فوق العاده بودند . کلا همه ی داستان ها قشنگ هستند . چیزی که خیلی برام جالبه وسعت فوق العاده زیاد اطلاعات بورخس هست به طوری که توی بعضی داستان ها می بینید تعداد زیادی مثال از اساطیر و افسانه های ملل مختلف را نقل می کنه .
بد نیست ذکر کنیم بورخس از خانواده مرفهی بوده و مدت زیادی را هم در اروپا زندگی می کنه . پدرش وکیل و همچنین استاد روان شناسی بوده و والدینش هر دو کتاب خوان های حرفه ای بودند و در خانه شان کتابخانه ی بزرگی وجود داشته . خود بورخس هم زمانی رئیس کتابخانه ی ملی آرژانتین بوده و مدتی هم به عنوان استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه تدریس می کرده .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

در میان کثافت ها و علف هرزه ها خودم هم علف هرزه ای بیش نیستم .

 

نمی توان زمان را با روزها شماره کرد ، بدان سان که پول را با دلار و سنت شماره می کنند ، زیرا دلارها همه مثل هم هستند ، حال آن که هر روز و حتی هر ساعت با روز و ساعت دیگر متفاوت است .

 

ما همه بعد از مدتی به همان نظری که دیگران نسبت به ما دارند معتقد می شویم .

 

چیزهای تازه – شاید بدان سبب که اصولا حاوی چیز تازه ای نیستند و در واقع چیزی جز نسخه های بدل محجوبانه نیستند – نه توجهم را بر می انگیزد و نه خاطرم را مشوش می کند .

 

بئاتریس نمی خواست به کشتی بیاید ، وداع ، به نظر او ، بیش از اندازه دراماتیک بود ، ضیافت بی معنایی بود برای حرمان ، و او از دراماتیک بودن تنفر داشت .

 

به عنوان یک مرد ، خیلی ترسو بزدلم . برای اجتناب از دلشوره ی انتظار نامه ها ، نشانی خود را برای او نگذاشتم .

 

وقتی پسر خاله اش دانیل از او دعوت کرد که ماه های تابستان را در لاکلورادو بگذراند ، بی درنگ قبول کرد – نه بدان علت که واقعا علاقه ای به زندگی در مزرعه داشت بلکه از روی تمایلی ذاتی به توافق و همچنین بدین علت که جواب مثبت دادن برای او سهل تر از اختراع دلایلی برای رد دعوت بود .