لائورادیاس

 

  کارلوس فوئنتس

اسدا.... امرایی

انتشارات تندیس

  کتاب در حقیقت سرگذشت لائورادیاس زنی مکزیکی از زبان یکی از نوادگان اوست .  لائورادیاس تنها نوه خانواده است که چند سالی دور از پدر در نزد خانواده مادری زندگی می کند و بعد از ان به شهری دیگر نزد پدر می روند مردان زیادی در زندگی او در غالب های گوناگون وارد می شوند و لائورادیاس زنی بی پرواست عاشق یک انقلابی می شود با وجود 2 پسر از خانه می رود تا با معشوقه اش زندگی کند  در شصت سالگی عکاسی معروف می شود و .....او کسیست که که فرصت ها را از دست نمی دهد و بنا بر متن کتاب در آینده و گذشته اسیر نیست بلکه از حال لذت می برد ..... در این میان خواننده با تاریخ مکزیک و جنگ های اسپانیا نیز آشنایی پیدا می کنه....... کلا کتاب خوبیه اما از اونجایی که من به هیچ عنوان و به هیچ دلیلی خیانت زن به شوهرش را قبول نمی کنم و تازه کوچک شمردن مرد به خاطر بخشش این خطای اون خیلی عصبیم می کرد اصلا نمی تونستم روش تمرکز کنم . توی کتاب ،  لائورادیاس سمبل خوبیه و خوب چون من ازش متنفر بودم نشد زیاد هم با کتاب همخوان بشم شاید شما لذت بیشتری ببرید ازش

 فوئنتس کلا سر و کارش با سیاست زیاد بوده و اما توجه به سياست و بازتاباندن آن در كتاب ها و مقاله هاي متعددش براي او بي دردسر نيز نبوده است و اين امر به دليل مخالفت هاي او با سياست هاي جهاني آمريكا به ويژه در منطقه آمريكاي لاتين چنان عميق شد كه سرانجام منجر به ممنوع الورود شدن او به آمريكا در سال هاي بين 1962 تا 1990 شد

    قسمت های زیبایی از کتاب

 رفتن هم یک جور مردن است

 

 سرنوشت مردم از سرنوشت افراد مهم تر است

 

 گاهی بی وفایی هیچ ربطی به مسایل جنسی ندارد . حرف و  رابطه صمیمانه با کسی دیگر خیانت است ، وقتی این صمیمیت پنهان باشد و پنهان کاری لازمه اش دروغگویی است

 

 چه قدر دلمان می خواست قهرمان باشیم . او هم خیلی دلش می خواست قهرمان باشد اما بعد از شنیدن حرف های خورخه مائورا متوجه شد که قهرمان بازی پروژه نیست که بتوان با خواستن به آن رسید بلکه پاسخ به شرایطی پیش بینی نشده اما قابل تصور است .