از ديار حبيب

 

مهدي شجاعي

 

انتشارات نيستان

كتاب در مورد حبيب بن مظاهر هست . از زماني كه كوفيان با امام حسين بيعت مي كنند و بعد خيانت . از حبيب كه به جبهه امام حسين مي ره ، ريش هايش را رنگ مي كنه تا دشمن حس كند او جوان است ، به سراغ قبيله اش مي رود و 90 مرد براي كمك به امام را با خود راهي مي كند اما كسي خيانت كرده به يزيد خبر مي دهد و در بين راه به آنها حمله كرده و به شهادت مي رسانندشان .

دوست نداشتم بعضي جاهاش برام جديد بود ولي كلا از اين كه به جاي داستان ، انشا مي نويسه خوشم نمي ياد.

 

قسمت هاي زيبايي از كتاب

خوشا به حال تو ف خوشا به حال چشم هاي تو . كاش خدا جاي تو را با من عوض مي كرد . كاش خدا مرا به جاي تو مي آفريد .

 

از آن كه هيچ پروا ندارد بايد ترسيد . چه بسا همراه ترين رفيقش را هم از پشت خنجر بزند .