آنها که ما نیستیم

 

محمد حسینی

 

انتشارات ثالث

آقای حسینی هم دو تا کتاب توی تازه های نشر داشتند و به عبارتی پر کار بودند یک رمان و یک مجموعه داستان کوتاه . رمانش که اصلا هم کلاسیک نیست از این حالت های پراکنده گویی و رفت و آمدی داره دختری روجا که شهر کوچیکش را ترک کرده و عاشق مهدیه . نادر و اسکندر که هر دو روجا را می خواهند و روجایی که به نادر اجازه ندیک شدن می دهد ...

خاص نوشته شده و درگیر ادراکات و احساسات شخصیت ها هستیم یک قسمت هایی را اصلا نفهمیدم چرا توی کتابه ولی کلیت کتاب قابل درکه و صحنه قشنگی از زندگی امروزی و گستن افراد از خانواده و نحوه نزدیک شدناشون به هم را هم انتخاب کرده اتفاقا و البته نویسنده من نیست کتابش به نظر من بهتر از متوسط بود .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

" من صلاح تو را می دانم " خبیث ترین سنتی است که تا مرگ دست از گریبان بر نمی دارد .

 

رابطه ی خوب رابطه ای است که به موقع تمام شود .

 

آن قدر اینجا و آنجا نقش بازی کردهخ ایم که خودمان هم دیگر نمی دانیم کدام یکی هستیم و چه می خواهیم و چه کار داریم می کنیم و برای چه .

 

هیچ ببخشیدی هم پذیرزفته نمی شود . هر بخشش خواستنی خرج کردن از کیسه ی محبتی است که بین آدم هاست . این کیسه بی پایان نیست و با برداشت مداوم ته می کشد .

 

خواسته شدن که لیاقت نمی خواهد پسر ، بی اطلاعی می خواهد .