سیاهی چسبناک شب

 

محمود حسینی زاد

 

انتشارات کاروان

 

سیاهی چسبناک شب: مرد و کتب فروش

هرم یادها: دو یار یکی در ایران می ماند یکی به خارج می رود

آن وقت...: دختر با راننده آمبولانس دوستی عمیقی پیدا می کند

کتک خورده بود: پسرک زخمی شده و مرد او را می شوید

کافه تریا: کارمند تریا از جشن تولد می گوید

گریه می کرد: راننده صبوری که در ترافیک آرام است

رد سربی:یاد همسرش و ....

 آقاي حسيني زاد را بيشتر به عنوان مترجم كتاباي آلماني مي شناسيم اما خوب خودشونم اومدن سراغ نويسندگي و به پيش نهاد دوستاي وبلاگي رفتم سراغ مجموعه داستان كوتاهشون . البته با سليقه من سازگاري زيادي نداشت و چندان خوشم نيومد . خوب سبك داستان نويسي جديد كلا اين جور هست مستقيم و سر راست ننويسند اما اين حالت در هم نوشتن و يك جورايي بخارآلود ايشون به مذاق من كه خوش نيومد . اصلا ارتباط برقرار نمي كردم حرف شخصيت ها را نمي فهميدم اصلا نمي دونستم اين داستان چرا نوشته شده چيش جالب بوده گريزهاي زمانيش برام خوشايند نبود و در مجموع نه تجربه جالبي نبود برام .   

قسمت زیبایی از کتاب

عمری آب می خوری نفس می کشی عمری راه می روی انگار که تمامش بدیهی است انگار که همین طور است و باید باشد اما زمانی می رسد که می دانی این آخربن قطره های آب است و آن آخرین دم و آن یکی آخرین گام