ميليونر زاغه نشين

 

ويكاس سواروپ

مهدي غبرايي- مصطفي اسلاميه

 

انتشارات كتاب سراي نيك

پسرك فقير و بي سوادي در يك مسابقه تلويزيوني برنده مبلغ فوق العاده هنگفتي شده ولي پليس به او مشكوك مي شود و پسرك را دستگير مي كند اما وكيلي به كمك او مي آيد و پسر مي گويد من شانس اوردم اطلاعات زيادي ندارم اما سوال هايي را از من پرسيدند كه جواب را مي دانستم و داستان را شرح مي دهد كه چطور جواب ها را مي دانسته و هر سوال داستاني دارد .

كتاب را به خاطر فيلمش مي شناسيم توي اسكار غوغا كرد ديگه من فيلمش را نديدم و براي همين رفتم سراغ كتابش خيلي هم دوست داشتم . هم ايده اش به نظرم جالب بود جدي لذت مي بردم به خصوص كه من به اين اطلاعات عمومي اتفاقي معتقدم . براي همسرم كه تعريف مي كردم مي گفت خيلي هندي بازه موضوعش خوب قبول دارم شايد اين طور باشه اما نهايتا لذت بردم . 

 

قسمت هاي زيبايي از كتاب

به نرم ترين شيوه ي ممكن برايم توضيح دادكه من بچه يتيمي هستم كه مادرم مرا در سطل بزرگ لباس هاي پرورشگاه سنت مري جا گذاشت و براي همين است كه او سفيد است و من نيستم . پس از آن بود كه براي اولين بار فرق بين پدر واقعي و پدر كليسايي را فهميدم . آن شب براي اولين بار گريه ام هيچ ارتباطي با درد جسماني نداشت .

 

دخالت توي كار آدماي ديگه كار خوبي نيست وگرنه آدماي ديگه مجبور مي شن خود تو رو تو دردسر بندازن.

 

بازيگر تا آخر عمرش بازيگر است . فيلم ها شايد تمام شوند اما نمايش بايد ادامه پيدا كند .

 

عشق در يك آن اتفاق نمي افتد ، رفته رفته در وجودت رخنه مي كند تا زندگيت از اين رو به آن رو شود .