نی نا / ارسطویی

نی نا

 

شیوا ارسطویی

 

انتشارات پیدایش

سال نشر : 1394

نینا که معلم خصوصی است اتاقی در مرکز شهر بالای خانه پیرزن ارمنی فالگیر احاره کرده و فکرها و خاطره ها در سرش رژه می روند پدر روشن فکرش مادر آرایشگرش شهروز که قرار بود همسرش شود احمد که اکنون در خانه آنها زندگی می کنددانقلاب جنگ .....

از خانم ارسطویی همین چندی قبل توی تازه های نشر معرفی کردم ولی اصلا حواسم نبود سراغ این کتاب نسبتا جدید هم بیام . ولی خوب دیگه گفتم حتما توی این قسمت کتاب های نسبتا جدید هم باید یکی دو تا ایرانی معرفی کنم و این جوری بود که یادم به این کتاب افتاد . کتاب قشنگی هست واقعا پخته نوشته شده دغدغه های ذهنی راوی رفت و برگشت هاش احساساتش همه خیلی خوبه هم گیرا هم پر محتوی حالا کاش یه توضیحاتی بیشتری بعضی جاها می داد ولی کلا خوبه .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

هیژده سالگی عیبش اینه که دیگه نمی شه هفده ساله شد عزیز.

ولی دیوانه وار/ارسطویی

ولی دیوانه وار

 

شیوا ارسطویی

 

انتشارات چشمه

سال نشر : 1397

شیوا زن نویسنده تنها در حال نوشتن در حال به یاد  آوردن مردهایی که در زندگی اش بوده اند پدر شاعرش مادرش برادری که برایش عزیز بود و مرده دایی دیوانه که اذیتش می کرد استاد پیری که عشقش بود درسی که رهایش کرد .‌‌‌‌‌‌‌..

خانم ارسطویی نوشته هاشون و شخصیت داستان هاشون یک جورایی از خط فکری من دوره و خیلی جذبشون نمی شم اما هیچ وقتم با این وجود توی ذوقم نخورده و مجموعا بدم نیومده از کتاب هاشون به هر حال توی تازه های نشر از ایشونم کتابی هست . این کتاب هم سبک کتاب های قبلیشونه چیز سر راست و راحتی نیست اما قشنگ بود من خودم از کتابای قبل بیشتر دوسش داشتم خیلی تا عمق هیچ کدوم اتفاقات نمی ره ولی همون وزش ارومش روی هر حادثه هن قشنگ و طبیعیه . خلاصه نسبتا خوبه .

 

قسمت زیبایی از کتاب

عشق آن چیزی است که همه ی آدم ها را شبیه به هم می کند . نقطه به نقطه و کلمه به کلمه . عشق بازی خطرناکی است .

او را که دیدم زیبا شدم/ ارسطویی

او را که دیدم زیبا شدم

 

شیوا ارسطویی

 

انتشارات قطره

سال نشر : 1386

شهرزاد دختری هست که در زمان جنگ مددکار شده دل بسته مجروح بسیار بدحالی به نام ابوطالب است و سال ها بعد همچنان مددیار است و در فکر ماهینی بچه ای که روزی به دنیا خواهد آمد .

کتاب خیلی قدیمیه تازه اصلا به حساب نمی یاد ولی خوب قبلا معرفیشون کردم این کتابم دم دستم بود دیدم بد نیست برای معرفی.گفته بودم خانم ارسطویی خودشونم مددیار بودند زمان جنگ . کتاب خوب نوشته شده عالی نیست موضوع نحوه بیان هیچ کدوم خیلی بدیع و جدید نیست ولی لحنش لطیفه . کتاب متوسطیه .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

ماهنی اگر نطفه ات بسته می شد هزار سال شیرت می دادم. آن قدر که با من یکی شوی و من با پدرت و تو با ما ....

 

او نمی دانست که من فقط وقتی زیبا می شوم که او کنارم باشد . تا او را می دیدم زیبا می شدم . بدنم فرمی را می گرفت که او دوست داشت . صورتم برق می زد . چشم هایم یک دفعه می درخشیدند . دهانم شکل دلخواه او را پیدا می کرد . هیچ کدام از این ها دست خودم نبود .

خوف/ ارسطویی

خوف

 

شیوا ارسطویی

 

انتشارات روزنه

سال نشر: ۱۳۹۲

شیدا زن نویسنده تنهاییست که در یک سوییت زندگی می کند . صاحب خانه به سفر رفته و پسر دیووانه اش سعی در ترساندن شیدا دارد . شیدا گویی گریزی از این مکان ندارد تنها با دوستهایش درد دل می کند کاوه که خود اسیر منقل و شعارهای سیاسی است نغمه با اشیا هنریش و رژان با فکر عاشق شدن و عاشق سیاستمدارش....

کتاب قشنگیه در هم تنیده است با شخصیت های خاص که خوب مثلا من اصلا درکشون نمی کنم باهاشون ارتباط برقرار نمی کنم ولی چهارچوبنوشتنش قشنگه .اینم آخرین کتاب باقی مونده از 92.

 

قسمت های زیبایی از کتاب

یک زن تکراری دیگر با یک قصه ی تکراری دیگر که خیال می کرد ماجرای متخصر به فردش با یک مرد تکراری دیگر باید در تاریخ ثبت شود.

 

از آدم هایی که چیزی ندارند برای از دست دادن باید ترسید .

من و سیمین و مصطفی/ ارسطویی

 

من و سیمین و مصطفی

 

شیوا ارسطویی

 

انتشارات روزنه

این بار یک رمان از خانم ارسطویی . شیوا راوی داستان است دختری در زمان انقلاب که در مجلس خصوصی تولد با عمر پسرک عرب مقیم امریکا گرفته شده و در پاسگاه با او عقد کرده و الان در یک میتینگ سیاسی دوستانش را گرفته اند . شیوا عاشق احمد است و مصطفی برادر احمد عاشق شیوا و عمر عاشق سیمین بوده که در بمباران کشته شده و سیمین عاشق پدر عمر بوده و ...

بد نبود تا اواسط خیلی بیشتر دوسش داشتم ولی اواخر داستان و اون حالت روشنفکرانه اش و پیچش و پرسش و پاسخهاش مدلی نیست که من بپسندم . بعدم داستان هاش اصولا توی دهه شصت اتفاق می افته من بچه بودم اون موقع و جدا نمی دونم زندگی جوونا چطور بوده اما همش حسم اینه این نبوده اشتباهه و در حقیقت می خوام بگم محیطی که می سازه برای من ملموس نیست نشناختمش در موردش نشنیدم و بنابرین دور از ذهنمه

در مورد خانم ارسطویی باید بگم ایشون از همون سال های اول جنگ به عنوان امدادگر داوطلب توی جبهه حضور داشتن و به همین خاطرم توی چند تا فیلم با موضوع دفاع مقدس به عنوان مشاور کارگردان حضور داشتند  و البته توی چندتا فیلم کوتاه هم بازی کردند خودشون .

آفتاب مهتاب/ ارسطویی

 

آفتاب مهتاب

 

شیوا ارسطویی

 

انتشارات مرکز

یک شب قبل از امتحانات : دختر در مورد طلاقش با دایی درد دل می کند .

پرانتز باز ، خنده ، پرانتز بسته : زنی که پوستش خشک است .

برای پیرزن های خودم : دخترک رفته به خانه سالمندان سر بزند .

تقسیم : دختر در دانشگاه همکلاسی دبستانش را دیده .

تورگی : دخترک امدادگر به سراغ دوست آن سال ها رفته و به یاد جنگ می افتند .

غذای چینی : خانم منتقد از مراسم اختتامیه می آید و دلش هوس غذای چینی کرده و ...

شازده خانم : مادر برای دخترش از نمایش سیندرلا می گوید .

گدای انگلیسی : دخترک دانشجوی انگلیسی است و دارد برای امتحان آماده می شود .

آفتاب مهتاب :دخترک از روزهای گذشته و عشق ها و حال هوای بچه های فامیل می گوید

هنوز نه اما بعد... :زنی دلدزده از زندگی اش

یک مجموعه داستان کوتاه دیگه از خانم ارسطویی . حال و هواش مشابه همون کتاب قبله همون سبک نوشتن همون پایان بندی ها و حتی شخصیت ها همونا هستند دخترکی به نام شهرزاد که لابد برادرش شهاب نام دارد . این کتابم به نظرم خوب بود نسبتا . کتابای خیلی جذابی برام نیستند اما خوبند مشکلی هم ندارند به نظرم .

کتاب آفتاب مهتاب برنده جایزه گلشیری و همین طور جایزه ادبی یلدا بود . و این نکته را هم بگم توی داستاناشون می بینم شهرازد رشته دانشگاهیش زبان بوده جالبه بدونید خود خانم ارسطویی هم مترجمی زبان انگلیسی خونده .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

توی پیری همه مثل هم هستن . چه قرقاول چه ورباه ، عین هم پیر می شن .

 

همیشه وقتی دروغ می گفت ، خودش زودتر از طرف ، دروغش را باور می کرد .

 

عاشقی حق همه آدم هاست .

آمده بودم با دخترم چایی بخورم/ ارسطویی

 

آمده بودم با دخترم چایی بخورم

 

شیوا ارسطویی

 

انتشارات مرکز

آمده بودم با دخترم چایی بخورم : دختر که دو سالی است از شوهرش طلاق گرفته قرار است در فیلم جدید او بازی کند .

عصر : شهرازد حیاط همسایه را نگاه می کند که شهاب و شهرزادی دیگر دارد .

نابغه ها : دخترک از رفتنش به مدرسه و تعقیب کننده اش می گوید .

صف : زن برای گرفتن مدرکش پس از سال ها به دانشگاه رفته .

همه ی انجیرهای دنیا : به یاد آن روزها عشق بچگی

روز آخر اردو : دختر در اردو حواسش به دختر و پسری است که با همند .

گربه امروز مرد : گربه همسایه که همیشه کنار راوی می آید مرده است .

بعد از مدت ها اومدم سراغ یک نویسنده خانم ایرانی این اواخر تمام ایرانی خوانی ها مختص آقایون بود . این کتاب اولین مجموعه داستان کوتاه خانم ارسطویی هست که البته نصف حجم کتاب مربوط به همون داستان اوله . فضای کتاب زنونه است و پایان بندی هاش یک کمی از اون حالتای ابهامی و معلقه . نسبتا خوب بود . سبک نوشتنش و موضوعاتش و ... خوبه نمی گم خیلی خاص و عالی و ... اما خوبه البته شخصیتای داستاناش شخصیت های مورد علاقه و مفهومی برای من نیستند اگر ارتباط بیشتری با طرز فکر شخصیت ها داشتم شاید بیشتر از اینا کتاب را می پسندیدم .

خانم ارسطویی از نویسندگان تهرانی کشور هستند و مدتی هم در دانشگاه داستان نویسی تدریس می کردند .