جشن گل سرخ/ حیاتی

جشن گل سرخ

 

حمید حیاتی

 

انتشارات قطره

سال نشر : 1395

جواهر تاجری است که تنها یک دختر به نام عایشه دارد دختری بسیار زیبا که پدر بعد از دیدن خوابی در مورد عاقبتش آشفته می شود و خواب گزار می گوید بهتر است دخترش را به مرد پرقدرتی مانند پسر والی شوهر دهد . این پسر بسیار شرور هست هر چند به طور اتفاقی عایشه را دیده و در بند عشقش گرفتار می شود و بقیه ماجراهای داستان ادامه می یابد .

از آقای حیاتی قبلا دو تا کتاب معرفی کردم اولی را دوست داشتم دومی خیلی به دلم نبود و خوب توی تازه های نشرم یک کتاب از ایشون بود . کتاب جدیدشون را هم دوست نداشتم اون حال و هوای قدیمیش خوب یه حسای خوبی داره ولی داستانش خیلی نخ نماست اون بعد عمیق که مثلا بخواهید گره گشایی روانی و داستانی داشته باشید نیست نوعش ولی همون حالت سطحیش هم هیجان بالایی نداره قشنگ معلومه به چه سمت می ره داستان یعنی اگر توی زمان حال بود چیزی برای عرضه نداشت به نظرم ولی اتافقش توی زمان قدیم یک جذابیت هایی بهش می ده . ایشون کتاب هایی هم در زمینه فلسفه و روان کاوی دارند ولی خوب این کتاب به اون سمت نمی ره .

نامه ای به خورشید/ حیاتی

نامه ای به خورشید

 

حمید حیاتی

 

انتشارات آموت

سال نشر : 1394

 

خورشید زنی است روستایی و روشن فکر کسی که زیر بار ظلم رژیم شاه نمی رود و معتقد است کار کردن برای کمپانی هایی که خودشان سود اصلی را می برند و پول کمی به مردم می دهند درست نیست باید در برابر ظلم ایستاد او و پسرانش ترسی از ایستادن و مبارزه کردن برای عقاید خود ندارند آقابزرگ نیز استاد دانشگاهی است که مالف رژیم و دوست خورشید است ...

خوب باید بگم خیلی متفاوت با داستان قبلیش بود واقعا این موضوع نخ نماست اصلا به نظرم باورکردنی نیست آدمهای سفید سیاه بعضی ها ماه خوب عالی بعضی ها بد و بدنجس و نافرم . به نظر من خیلی بچه گانه بود . تازش به نظرم یک ویراستاری هم نیاز داشت . 

آقای حیاتی از نویسنده های همدانی کشور هستند .

انگار به آن طرف خیابان رسیده ای/ طینتی

انگار به آن طرف خیابان رسیده ای

 

حمید حیاتی

 

انتشارات آگه

سال نشر :1393

فرهاد راوی کتاب کارمند بانکی است که از مشکلات روحی شدیدی مانند ترس و اضطراب و وسواس رنج می برد او دائم درگیر افکار و هراس هایش بوده و شدیدا سعی می کند از کار بانک خارج شود . همسرش فرنگیس و دخترانش ساغر و مستانه شرایط او را درک می کنند و تلاش می کنند تا به بهبودش کمک کنند ولی ترس از خیابان ها ، دزدی از بانک و ... فرهاد را راحت نمی گذارد .

کتاب نسبتا قشنگیه . هم موضوع جدیدی را مد نظر قرار داده و هم گفت و گوهای ذهنی فرهاد را گیرا و جذاب درآورده و این فضای وهم آلود و گیج ذهنش را خوب تصویر می کنه . هر چند او زخم دستش واقعا روی مخم من بود و یک احساس چندشی را توی آدم به وجود می آورد .

 

قسمت های زیبایی از کتاب

این روزا زیر آب زن و نامرد زیاده . روزی ما رو هم خدا به این جا حواله داده . شکر . از ما گفتن . می گه دوست گفت و دشمن می خواست بگه ! فکرت به کارت باشه . آقای مدیر گفتند بازم مث موقعی که تو شعبه ی خ بودی کتاب می خونی ؟ گفتم حاج آقا والل. ما ندیدیم ... ولی آقای تیموری رییس شعبه ی خ برام تعریف کرده که صبح ها قبل از باز شدن در بانک کتاب می خوندی . بچه های اون شعبه دل خوشی ازت نداشتند . بابا بریز دور این کتاب متابا رو ! کتاب که نون و آب نمی شه !

 

آدمی را که یک بار جوش می اورد نباید سرسری گرفت . زمینه های زیادی لازم است تا این نقطه ی جوش فراهم شود .