روزگار سخت /دیکنز
روزگار سخت
چارلز ديكنز
حسين اعرابي
انتشارات نگاه
داستان در شهري اتفاق مي افته كه مسئولينش معتقد به حقيقت هستند و اجازه هيچ گونه احساس يا تخيلي را به بچه هاي خود نمي دهند . لوييزا فرزند ارشد آقاي گراندگريند هست كه از كودكي چيزهاي زيادي آموخته و با تمام وجود او را از احساسات دور نگه داشته اند . او با اقاي باندربي پولدار ازدواج مي كند و ...
نقد اين نوع تربيت فيزيكي و ماشيني هست نقد نبود احساسات و تخيل توي زندگي آدمها و همچنين اعتراضاتي هم به سخت بودن طلاق توي جامعه اون روز انگليس داره . چيزي كه توي ذهنش هست زيباست ديد منتقدانه اي كه داره و ضعفه هايي كه خوب درك مي كنه اما زيادي واضح بيانشون مي كنه خيلي عاميانه اما با همه اين ها من خوشم مي ياد و به دلم مي شينه هر چند زمان خوندن اين كتاب ها گمونم توي سن هاي پايين تره و اون موقع پيوند بهتري با روح كتاب برقرار مي شه .
در اين مورد انتقاداتي كه به طلاق داشته در حقيقت خود آقاي ديكنز هم از قربانيانش بوده اون و همسرش با هم توافق نداشتند و مي خواستند از هم جدا شدند كه در شرايط اون موق اصلا خوشايند نبوده و در نتيجه اونا توي ملا عام با هم ظاهر مي شدند و نمي ذاشتند كسي بفهمه كه جدا شدند .
قسمت زيبايي از كتاب
بهترين صلت ما مردم هميشه باعث بدترين عاقبت و بيشترين رنج براي ما مي شه .
توي اين وبلاگ مي خوام خلاصه كتاب هايي را كه مي خونم بنويسم و همچنين قسمت هاي زيبايي از اون ها را ، تا هم براي خودم بمونه هم اگه كسي دلش خواست استفاده كنه