كنستانسيا

 

كارلوس فوئنتس

عبدا... كوثري

 

انتشارات ماهي

ويتبي هال دكتري آمريكايي است كه 40 سال از زندگي مشتركش با كنستانسيا همسر اسپانيايي اش مي گذرد . آنها همسايه اي روس به نام موسيو پلوتنيكوف كه روزي نزد دكتر امده و به او مي گويد من قرار است بميرم تو نيز روزي كه مرگت فرا رسيد به سراغم بيا ... اين حرفها در ابتدا عجيب به نظر مي ايند ولي در ادامه ماجرا هست كه با توجه به بيماري زنش بعد از مرگ همسايه روس ، تصوير همسرش در آن خانه و ... ويتبي مي فهمد اين دنيا مجموعه اي از اتفاقات عجيب و معاگونه است . زنده هاي مرده و مرده هاي زنده

خوب بود موضوع جالبي داشت موضوعش و روند داستان را دوست داشتم ولي داستان گرما و جذابيت زيادي نداشت يعني پرشور نبود . اينم به هر حال از اخرين كتاب هاي ترجمه شده از فوئنتس هست كه گفتم يه سري بهش بزنم .

 

قسمت هاي زيبايي از كتاب

يه مدتي كه مي گذرد و آدم زندگي خودش ته مي كشد فقط به وساطت زندگي ديگران زندگي مي كند .

 

آدم مرده به جاي خودش برنمي گردد ، آدم مرده بايد به همان زندگي كه يك زماني مال او بوده قناعت كند . آدم مرده با صدقه ي خاطره زندگي مي كند .

 

راستي كه سيسات چطور ته مي كشد ، تمام مي شود و هنر چطور خودش را از نو مي آفريند ، اين چيزي است كه آن ها نمي دانستند . يا شايد هم مي دانستند و ازش مي ترسيدند .

 

ما به صميمت دوجانبه احترام مي گذاشتيم و توقع توجيه به اين صميمت لطمه مي زد .

 

دور و بر ما را معما گرفته و آن اندك چيزي كه به ياري عقل مي دانيم صرفا استثنايي است در دنياي سراسر معما .

 

هنر دقيق ترين نماد زندگي است .

 

خودم درد جدايي را چشيده ام ، از آن كه دوستش داشتم جدا مانده ام و درد جدايي را چشيده ام تا آستان اشك .